سلام، من خیلی ساله ازدواج کردم دو تا بچه دارم
تازگیها فهمیدم که شوهرم نزدیک چهار سال بوده که زن صیغه کرده بوده که همه خانوادش میدونستن به جز من،چون منو تو خونه زندونی کرده بود حق بیرون رفتن نداشتم اگه میرفتم دیگه خونه راهم نمیداد.
خرجی نمیداد محبت نمیکرد هفته ای دوبار فقط خونه می اومد شاید هم یه بار.اصلا بیرون نمیبرد و...که همه اینارو برای اونو بچش انجام میداد.
برای زنی که همسن من بود و چیزی از هیچ نظر ازش کم نداشتم بلکه سرتر هم بودم.
من خیلی سختی کشیدم برام لباس نمیخرید نه تفریح هیچی منو از خونه بیرونم میکرد تو سرما و گرما تو کوچه میموندم ساعتها و التماسش که بیا درو باز کن
آخرش که فهمیدم خیانتشو دعوای خیلی بدی منو برادرام باهاش کردیم.
و الان خونه پدرم هستم برای طلاق
دوتا بچه هام الان پیش من هستن ولی اصلا شرایط روحی و مالی خوبی ندارم که بزرگشون کنم.فقط میتونم کوچیکه رو اونم با سختی بزرگ کنم مجبورم بزرگه بدم دست اون.
حالا من خیلی افسرده و پژمرده شدم فقط ناراحتم همش
شبا چند ماهه فقط خواب خیانتشو میبینم تا صبح که پولاشو خرج اون میکنه و مارو زندونی کرده و باهاش خوشه و....
دارم دیوونه میشم واقعا اصلا دست خودم نیست
احساس میکنم که بازیم دادن چند سال تازه اینکه زنه حامله شده بوده و به زور سقط کرده و اینم گریه میکرده که نه پسر منو چرا سقط کردی.در حالی که ما دو تا دختر داریم که دومی رو چون دختر بود نمیخواست و مجبورم کرده بود سقط کنم ولی من نکردم.داغونم کرده.
این افکار دست از سرم برنمیدارن. همش از صبح تا شب فکر خیانتاشم چند سالی که با اون زنه بوده و منم بی خبر داشتم تو خونه بچه بزرگ میکردم و تشنه یه ذره محبت بودم حتی پسر همسایمون سه سال تموم مزاحمم میشد ولی من هیچوقت خیانت نکردم.
همیشه حسم میگفت که تعقیبش کن داره خیانت میکنه ولی خودمو گول میزدم که نه اون همچین آدمی نیست ولی حسم کاملا راست بود بعد دنیا اومدن بچه دوم نزدیک پنج ساله خیانت و صیغش شروع شد.
کمکم کنید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید