زندگی همواره در مسیر دلخواه ما حرکت نمیکند. ناراحتی و غم نیز جزئی از زندگی است. وقتی یک ارتباط پایان میپذیرد و یا پایانی دردناک دارد، قلب ما به درد میآید. در این مواقع ممکن است فکر کنید که هیچوقت نمیتوانید به این غم، عصبانیت و فقدان شدید غلبه کنید و در مقابل آن دوام بیاورید. اما حقیقت امر، این است که این درد و غم هم میگذرد و درنهایت، شما به زندگی عادی بازمیگردید، یعنی باید بازگردید چون این رسم زندگی است. انسانی که حیات دارد، باید استقامت داشته باشد.
در چنین مواقعی که به دلیلی، یک ارتباط از بین میرود، همهی انسانها مراحلی را تحت عنوان مراحل تسکین و ترمیم میگذرانند. چهار مرحلهی عصبانیت، غم، ترس و اندوهِ ناشی از فقدان، شرایطی است که با بررسی و کارکردن بر روی آنها میتوان دوران نقاهت ناشی از مشکل بهوجود آمده را سریعتر گذراند و به زندگی عادی بازگشت.
اولین احساس: عصبانیت
اول از همه لازم است بدانید که احساس عصبانیت در چنین شرایطی، بهطور کامل طبیعی است. عصبانیت، احساسی است که ما را به این آگاهی و هوشیاری میرساند که «اتفاقی افتاده است که نمیخواستیم رخ دهد و به احتمال زیاد، مسائلی وجود داشته که بر روی آنها کنترلی نداشتهایم.» اگر با دید مثبت نگاه کنیم، عصبانیت میتواند به شما کمک کند تا مسائلی را ببینید که در زندگی، خواهان آن هستید و میخواهید این مسائل از آنچه که در تجربهی قبلی داشتید، متفاوت شوند. درضمن، عصبانیت، دیدگاه جدیدی در مورد روابطتان به شما میدهد چراکه متوجه میشوید نقاط ضعف شما در این مواقع چیست و چه کارهای اشتباهی را در این زمینه انجام دادهاید.
اگر شما تمام وقایع و جریانات قبلی را بد میبینید و احساس میکنید هیچچیز خوبی وجود نداشته است، به احتمال زیاد، دودستی به عصبانیت خواهید چسبید. انتقام گرفتن یا دعوا، ممکن است بهطور موقت، حال شما را بهتر کند اما اگر ادامه پیدا کند، درنهایت، باعث میشود احساسات منفی در وجود شما تقویت گردد. مطالعات نشان میدهد هرچه این احساسات منفی در شما بیشتر باشد، بیشتر عصبانی میشوید، یعنی وضعیت شما در یک چرخهی معیوب همچنان بدتر میشود.
اگر بهشدت عصبانی هستید، تنها راه حقیقی برای تسکین شما این است که در مورد احساساتتان صحبت کنید. مطالعات نشان میدهد وقتی افراد بتوانند بهطور کامل، احساساتشان را بروز دهند (البته این فرآیندی است که به زمان احتیاج دارد) عصبانیت آنان بهطور قابل توجهی، کاهش پیدا میکند.
دومین احساس: غم
از دست دادن یک فرد یا پایان یک ارتباط، میتواند باعث احساس غم عمیقی در دل شود. آنچه که میخواستید، اتفاق نیفتاده و ممکن است احساس عدم شادی، افسردگی و درماندگی داشته باشید. بعضی از مردم در این شرایط، از انرژی خود برای غلبه بر غم استفاده میکنند. آنان سعی میکنند آنرا تحمل کنند یا تحت پوشش عصبانیت یا احساسات دیگر، دفنش کنند. بعضی دیگر نیز خود را با کار یا سایر فعالیتها سرگرم میکنند تا از غم، نجات پیدا کنند ولی توجه داشته باشید که آسیبهای احساسی نیز مانند زخمهای جسمی، به توجه نیاز دارند. غم میتواند با قلب شما ارتباط برقرار کند و توانایی دوستداشتن و لذت بردن را از شما بگیرد. اگر غم را احساس کنید و به آن احترام بگذارید، درنهایت به جایی میرسید که میتوانید از دست آن خلاص شوید و دوباره احساس خوبی بهدست آورید.
گریستن، یک عامل تسکیندهنده در این مرحله است که شاید احساس شما را تغییر ندهد اما کمک میکند کمی سبکتر شوید و راحتتر باشید. اگر غم، دست از سر شما برنمیدارد، شاید شما تمام تمرکز خود را بر روی آن گذاشته و احساسات دیگر خود را فراموش کردهاید.
سومین احساس: ترس
در بیشتر وقتها، وقتی یک ارتباط پایان میپذیرد، فرد از ترکشدن، تنها ماندن و طردشدن، میترسد و یا حتی احساس بیکفایتی میکند. البته ترس در جای خود، باارزش است بهدلیل آنکه به شما فرصت میدهد به نقاط ضعف خود و آنچه که نباید اتفاق میافتاد، فکر کنید. احساس ترس از آنچه که نمیخواهید، به شما کمک میکند خواستههای واقعی خود را بهتر بشناسید. راه کلیدی، آن است که ترس را با تمام وجود، احساس و بعد آنرا تخلیه کنید ولی به هیچوجه از تمام انرژی خود برای نبرد با ترس استفاده نکنید. بهیاد داشته باشید همهچیز تحت کنترل شما نیست و قرار هم نیست شما فرد کاملی باشید. قسمتی از مقابله با ترس، مواجه شدن با این واقعیت است که شما کنترل کمی بر دنیای خارج دارید. اگر این مسأله را درک کنید، آنوقت فرصتهای جدیدی برای شما ایجاد میشود.
بهتر است یک قلم و کاغذ بردارید و دو خط عمودی روی آن رسم کنید. در یک ستون، تمام مواردی که شما را میترسانند، بنویسید. برای نمونه: «من میترسم هیچکس دوباره مرا دوست نداشته باشد» در ستون میانی، شواهد و مدارکی دال بر درست بودن این ترس را بنویسید: «در حال حاضر من تنها هستم و کسی به من محبت نمیکند» و در سمت چپ، سهراه غلبه بر ترس موجود را بنویسید: «1- با افراد جدید ارتباط برقرار میکنم. 2- بهیاد داشته باشم رابطهی قبلی چندان خوب نبوده است و یا اینکه گذشته و کاری نمیتوان کرد. 3-همیشه به یاد داشته باشم میلیاردها انسان روی این کرهی خاکی زندگی میکنند و شانس پیدا کردن دوبارهی فرد مورد علاقه، هرگز کم نیست.»
هدف از این تمرین، این است که به ترس خود نگاهی بیندازید و واقعیتها را ارزیابی کنید. خودتان باید راههایی را برای خلاصی از این تنش، پیدا کنید و آیندهای بهتر از آنچه میخواهید، تصور کنید.
چهارمین احساس: اندوه ناشی از فقدان
وقتی یک رابطه پایان میپذیرد، فرد دچار اندوه و یا افسوس میشود. در این موارد، افراد به چیزهایی که آرزو داشتند داشته باشند، فکر میکنند. اگر این احساس خیلی طول بکشد، فرد مدام در گذشتهی خود میماند و بهسختی میتواند بر روی حرکت به سوی آیندهای دیگر، تمرکز کند. بهتر است اندوه را بهطور کامل حس کنید و باور کنید نمیتوانید آنچه را که گذشته، تغییر دهید. باید بدانید غیرممکنها چیست و تنها با این روش میتوانید به ممکنها فکر کنید. بهتر است از اینپس، از شر امیدهای گذشته خلاص شوید و به امیدهایی تازه فکر کنید. اگر از نظر احساسی قبول کنید یکسری موارد قابل تغییر نیست، درنهایت، به آرامش ذهنی میرسید و قلب شما برای دوستداشتن و دوست داشته شدن، آماده میشود.
به هیچوجه به آیندهای نامعلوم و ناشناخته نپردازید. اگر مدام گرفتار اندوه و پشیمانی باشید، نمیتوانید با ترسهای خود مواجه شوید. در اینصورت، به سایر احساسات خود توجه نمیکنید و نمیتوانید از شر امیدهای گذشته خلاص شوید و به ممکنها و آیندهای جدید، فکر کنید. در مورد احساسات خود، با فردی متعهد صحبت کنید و سعیکنید گذشته را بهطور کامل فراموش کنید.
افکار منفی را از ذهنتان دور کنید
«زندگی من به پایان رسیده»، «من شکست خوردم»، «هیچ وقت خودم را نمیبخشم»، «همه چیزم را از دست دادم». این جملات،، افکاری مسموم هستند که تأثیرات بسیار قوی بر احساسات شما دارند و حتی ممکن است که خود فرد متوجه آثار منفی این جملات بر روانشناسان نشود، چرا که ریشه بسیاری از مشکلات افراد افسرده، همین خطاهای فکری هستند که مدام به سراغشان میآید. افراد مطلقه باید بدانند که با جدایی زندگیشان به پایان نرسیده، بلکه باید انتظار زندگی دیگری را داشته باشند. پس تا جایی که میتوانید، سعی کنید افکار منفی را متوقف کنید. متخصصان بهترین راهحل را در این میدانند که این دسته از اشخاص باید افکار منفی خود را روی کاغذ بیاورند و از دید یک شخص بالغ به آن جملات بیندیشند که در این برهه از زندگیشان، پیروی از این افکار آیا منطقی است یا خیر؟ تا جایی که ممکن است سعی کنید از جملات مثبت و افکار مثبت استفاده نمایید؛ مانند: «من خوشحال هستم» یا «زندگی جدیدی در انتظارم است».
اعتماد بهنفس خود را بازیابید
محققان معتقدند بعد از طلاق، اعتمادبهنفس فرد مطلقه بهطور چشمگیری کاهش پیدا میکند که متأسفانه این مسئله نشان از آغاز و شروعع بیماری افسردگی در شخص است. هرچند کمبود اعتمادبهنفس دلیل قطعی افسردگی نیست، براساس پژوهشها این دو، یعنی اعتمادبهنفس و افسردگی، پابهپای هم پیش میروند. فقدان اعتمادبهنفس موجب میشود که شما به دشمن ارزشهای خود تبدیل شوید. جالب است بدانید که سازمان بهداشت جهانی در توصیف افسردگی، از فقدان اعتمادبهنفس صحبت میکند.
خانوادهها نقش مهمی در پشت سرگذاشتن واقعهٔ طلاق فرزندانشان مخصوصاً زنان دارند. والدین باید به فرزندانشان کمک نمایند تا در طول افسردگی بعد از جدایی و با آموزش از تجربیات گذشته، با آگاهی به خودسازی بپردازند. همچنین به استقلال آنها در خانواده توجه نمایند و اجازه ندهند که فامیل و آشنایان در زمینه جدایی و حالات فرد مطلقه دخالت نمایند.
برای بالابردن اعتمادبهنفس چند راهکار مهم را بخاطر بسپارید:
با خودتان صادق باشید؛
خودتان را با دیگران مقایسه نکنید؛
با افراد مثبت نشست و برخاست کنید؛
خودتان را دستکم نگیرید؛
نسبت به جسم خویش احساس خوب داشته باشید؛
قاطع باشید و نهگفتن را بیاموزید؛
مسئولیتپذیر باشید؛
به انجام کارها و موفقیتهایتان، هرچند کوچک، افتخار کنید؛
جملات و ذکرهای آرامبخش را با خود تکرار کنید.
خودتان را دوست داشته باشید
انسان باید بداند که ابتدا باید خودش را همان گونه که هست دوست بدارد. این اطرافیان ما نیستند که ارزشمان را پایین میآورند؛ بلکهه اغلب خود ما موجب این مشکل میشویم. پاسخ به اینکه ما چگونه خودمان را دوست داشته باشیم، چندان آسان نیست؛ چرا که بعد از جدایی، افراد مدام دارای یک احساس گناه هستند که این حس، مانع از آن میشود که فرد خودش را دوست داشته باشد. این دسته از افراد باید به این بینش برسند که هیچ اشکالی ندارد اگر در بعضی از زمینهها اشتباه میکنند؛ چرا که ما انسانیم و هیچکداممان کامل نیستیم. پذیرفتن اشکالات خود گامی بهسوی دوست داشتن خودمان است. عشقورزیدن به خود، از مهمترین کلیدهایی است که موجب میشود، انسان با خود آشتی و ارتباط مجدد برقرار کند و احساساتش را بهراحتی با دیگران در میان بگذارد.
احساس گناه را از خود دور کنید
فرد مطلقه پس از جدایی، احساس طردشدگی دارد و سعی میکند که به بررسی رفتارهایش در زندگی سابقش بپردازد و خود را مقصر وو گناهکار جلوه دهد، اما برای غلبه بر این احساس باید بدانید که ازهمپاشیدن یک رابطه تقصیر شما نبوده است و با گذشت زمان هر دو طرف باید مسئولیت طلاق را بپذیرند. البته محققان درباره جدایی از دو نوع احساس گناه نام میبرند:
۱. احساس گناه نابهجا و نامناسب که احساسی است که بعد از ارتکاب هر خطایی به انسان دست میدهد، مانند زمانی که روابط عاطفیی پایان میپذیرد و طبیعی است که از رنجاندن دیگری و خود احساس گناه مینماییم، اما سرانجام میتوانیم با این احساس پس از گذشت زمان کنار بیاییم.
۲. احساس دیگر، احساس گناه آبگیر است که درون برخی از افراد وجود دارد که ریشه در کودکیشان دارد و وقتی برایشان حادثهایی پیش میآید و تلنگری به این آبگیر خورده میشود، دچار احساس گناه و اضطراب میشوند که چنین احساسی ممکن است فرد را از پای درآورد. این نوع احساس گناه، شما را به افسردگی حاد سوق میدهد. بهتر است با کمک مشاور خود، این مسئله را تحت کنترل درآورید.
روابط دوستانه را گسترش دهید
ممکن است زن و مرد مطلقه بعد از جدایی به جای رفتوآمد با دوستان و آشنایان خود، ارتباطشان را کاهش دهند یا قطع نمایند، اما اینن گوشهگیری خیلی بیشتر از آنچه فکر میکنید شما را به سمت پیشرفت بیماری افسردگی سوق میدهد. رفتوآمد با افراد قابلاعتماد میتواند در این برهه از زندگیتان موجب احساس امنیت و آرامش شود. حمایت دوستان حقیقی در این مرحله نقش مهمی دارد؛ چرا که دورهٔ درمان شما را کوتاهتر میکند. همیشه یک گروه حمایتکننده از نزدیکترین دوستانتان داشته باشید که حمایتگر عاطفی، راهنمای همیشگی و مشوق شما در کارهایتان باشند. در این دوران از دوستیها پذیرا باشید؛ چرا که در روابط دوستانه، مهرورزیدن وجود دارد و این مسئله برای فرد افسرده بسیار حیاتی است. تا جایی که میتوانید، از دوستیهای اینترنتی دوری کنید. انرژی فکری و زمانی که صرف این نوع دوستیها میکنید، شما را از دنیای واقعی دور میکند. شما میتوانید از اینترنت برای کسب اطلاعات، تبادل نظر و وسعتبخشیدن به افق دید خود بهره بگیرید؛ اما هرگز آن را پایهٔ دوستی قرار ندهید.
و اما نقش حیاتی خانواده
تأثیر افراد خانواده، چگونگی حمایت و رفتار آنان با مبتلایان به بیماری افسردگی اهمیت ویژهای دارد و به جرأت میتوان گفت کهه خانوادهها نقش مهمی در پشت سرگذاشتن واقعهٔ طلاق فرزندانشان مخصوصاً زنان دارند. والدین باید به فرزندانشان کمک نمایند تا در طول افسردگی بعد از جدایی و با آموزش از تجربیات گذشته، با آگاهی به خودسازی بپردازند. همچنین به استقلال آنها در خانواده توجه نمایند و اجازه ندهند که فامیل و آشنایان در زمینه جدایی و حالات فرد مطلقه دخالت نمایند. همچنین خانواده میتواند با ترتیبدادن میهمانی و مجالس شادی طی هفته و روزهای اول جدایی، به فرزندش کمک کند. گاه افراد مطلقه بهدلیل نداشتن حمایت خانواده به افسردگی مزمن دچار میشوند که این مسئله از اهمیت نقش حمایت والدین از فرزندشان نشان دارد؛ چراکه این مسئله ممکن است موجب خشم لجام گسیخته و عصبانیت غیرقابلکنترل فرد مطلقه شود و باعث شود وی از خانوادهاش دوری کند
من دوسال و نیمه که جدا شدم یک ماه اولش گریه زاری و غم و غصه بعد دیدم فقط دارم خودمو اذیت میکنم تصمیم گرفتم همه چیو فراموش کنم و به خودم برسم و شاد باشم و موفق هم شدم
شما هم اراده کن میتونی فقط به فکر خودت باش و سرگرم باش
جدایی تا دو سال اولش سخته ، ولی از سال سوم حالت خوب میشه ، بعد از چهار سال میگی چقدر خوب شد جدا شدم و... ، به نظرم همه اونا که طلاق میگیرن یه درس مهم رو باید خوب یاد بگیرم و این درس مهم این هست که زندگی همش ازدواج نیست ، باید هدف بزرگتری انتخاب کنی ، هدفی که به اشخاص وابسته نباشه ، زندگیت رو به هدف هات گره بزن نه اشیا و اشخاص ، طلاق یه فرصت بزرگه ، برای اینکه بفهمی کی هستی و برای اینکه بدونی برا خوشبخت بودن نیاز به یه انسان دیگه نداری ، خودت برای خودت کافی هستی و زندگی میخواد بهت یه پیام بده و بفهمی که بجای غرق شدن تو وجود یکی دیگه ، وقتشه وجود خودت رو پیدا کنی ، هرکسی طلاق میگیره یه شانس طلایی برای کشف خودش داره
سلام عزیزم من روانشناسم بهترین کار اینه که شروع کنید بدیهای طرف مقابل را پیش خودتون چند برابر جلوه بدید و بلد کنید یکی دیگه اینه که آهنگ و مکان وهرچیزی که شما را یاد اون میندازه دوری کنید و اما یک برنامه زندگی خوب برای خودتون در نظر بگیرید
چرا جدا شدی؟
عزیزم بیخیالی طی کن ،سرگرم کن خودتو با هر چی که دوست داری یکبار همت کن راه میفتی