سلام خسته نباشید.
من خواهرشوهرم خیلی تو زندگی ما از اول دخالت میکرد،هشت سال تو گوش همسرم میخوند که تو باید یک جوری با زنت رفتار کنی که جرات نکنه بهت حتی (تو) بگه.
واقعا قصدش به هم زدن زندگی ما بود،در صورتی که من خیلی با خواهرش خوب بودم و از هیچ کمکی دریغ نمیکردم.
ولی بعد از چند وقت که اتفاقی فهمیدم واقعا خواهرش قصدش دخالت دیگه رفت و آمد و باهاش قطع کردم،(بعد از یک دعوای بزرگ خونمونو عوض کردیم)
از روزی که رفت و آمد قطع شد شوهرم یک آدم دیگه شد، خیلی بهتر از قبلش، دیگه مرد سالاریشو گذاشت کنار،دعواهایی تک و توک داشتیم ولی بیشتر یه کاری میکرد منو خوشحال کنه و زندگیمون رو به راه بشه.
یک جوری شد که دیگه خودش گفت دیگه نمیخواد حتی جواب زنگ خواهرمو بدی،
منم بدم نیومد، چون واقعا اونا خیلی بدی در حقم کرده بودن.خلاصه کار به کارشون نداشتیم چند ماه ،تا این که دختر خواهرش اومد خونمون که واسطه بشه کدورتا رو رفع کنه.
شوهرم از وقتی چشمش افتاد به خواهرزادش شد مثل قبل،با سرعت نور برگشت به چند ماه قبلش،دوباره قیافه گرفتنا و گیرای الکیش شروع شد و من فهمیدم این همه مدت نتونستم هیچ کاری بکنم تا شوهرمو بکشم سمت خودم،..
دیگه واقعا درمونده شدم،نمیدونم چیکار کنم ،چه رفتاری داشته باشم،آیا مشکل از خواهرشه یا از شوهرم.یا باید من کاری میکردم که نکردم..
حتی مشاوره هم رفتیم ولی نتونست کاری کنن برامون
ممنون میشم کمک کنین و یه راهی پیش پام بزارین،
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید