2794

تغییر رفتار همسرم هنگام دیدن خانواده اش

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 91 بازدید

سلام ده ساله ازدواج کرده ام شوهرم همیشه دهن بین خانواده اش بوده اوایل خیلی صبر و حوصله داشتم همه کارای زشت شوهرم را نادیده میگرفتم ولی بعد ده سال و مشکلات و سختی فراوان دیگه صبر گذشته را ندارم و واقعا دلم را شکسته بعد 5 بار سقط مکرر با روزی 3 تا تزریق آمپول طی 9 ماه بارداری 7 سال انتظار دخترم بدنیا اومده است و اکنون بخاطر اون نمیتونم بچمو بذارم و بروم ما تهران زندگی میکنیم و خانواده هایمان شهرستان 12 ساعت فاصله داریم زندگی مان خیلی خوب است ولی وقتی برویم شهرستان شوهرم هیچوقت من و خانواده ام را نمیشناسد نهایت بی احترامی به خانواده ام میکند طی ده سال یکبار باخانواده ام تفریح و پارک و جایی نمیرود دعوت خواهر و برادرم را قبول نمیکند یک شب تا به امروز خانه پدری من نمانده است وقتی مادر و خواهرانش را میبیند کلا یک شخص دیگری میشود رفتار تند نشان میدهد کلا مطیع آنها میشود مادرش نهایت بی احترامی را به من میکند هرحرف دروغی بزند و هر حرف زشتی به من بزند هرعمل بدی انجام داده هست شوهرم طرفداری او را میکند جوری رفتار کرده که مادرش میداند پسرم ذره ای ناراحت نمیشد بدترین کارها و حرفها به خودم و خانواده ام حتی میزند خانه خواهرم رفته هر چی از دهنش در میاید میگوید به خانواده ام موقع زایمانم بدترینها رو در حق من کرد شوهرم یه وحشی میشود وقتی او را میبیند بخاطردخترم تحمل میکنم کمکم کنید غربت و تنهایی، سقط مکرر، نازایی، و شوهر دهن بین، مادرشوهر بدجنس واقعاخسته شده ام شوهرم وقتی خانه خودمان هستیم عالی هست ولی وقتی بریم پیش خانوادش یا اونا بیان در حد بدترین شوهر دنیا میشه همیشه استرس و تپش قلب دارم مبادا مادرش بهم چیزی بگه دعوام کنه کتک کاری بشه آخه سابقشو دارن یا مثلا عروسی داداشمه یک دفعه شوهرم نیاد مادرش نذاره یا رفتار تند و زشتی بکنه من آبروم بره همیشه درحق خودمو خانوادم اینجور بودی بهترین مراسما سرمو نتونستم بالا کنم نبوده یا بوده کوفتم کرده ماهها گریه کردم بچمم شدید مریض بود شوهرم میبینه تو دلش میفهمه مادرش میگه عادیه شوهرم میگه چیزیش نیست یا مثلاخونه اونا بودم دخترم 1 سالشه تب شدید کرد تا صبح اشک ریختم از ترس مادرش نتونستم بیدارش کنم بره یه قطره تب بر بگیره چون حرف میزنه دعوا میندازه شوهرمم همیشه طرف ناحقی اونو میگیره همیشه تحمل کردم 7سال بچه دار نشدیم مادرش دنیای طعنه و توهین و شماتت میکرد به خودم و به مادرم و سکوت میکردم فکر میکردم حقمه که شاید نوه میخواد سقط میکردم میگفت پسرمو گول میزنی بچه نبوده پسرش میدید سونوگرافی و آزمایش میرفتیم ولی جواب مادر رو نمیداد ولی درنهایت من هزار تا سر دخترم آمپول زدم تا حد مرگ رفتم 9 ماه استراحت مطلق و زندانی خونه تو غربت جایی نرفتم خانواده ندیدم فقط خودم به خودم آمپول میزدم 25 تا قرص میخوردم تا دخترم به دنیا اومد با اونهمه سختی طی یکسال 3 بار عمل کردم بخاطر بچه مادرش اومد مادرم از ترس حرف و دعواش نکنه رفت من موندم و بچه مریض و خودمم عمل کردم دست به بچه نمیزد بچم در حد مرگ بود فحشم میداد انقد بلا مادر و پسر سرم اوردن گشنه تشنه شب و صبح بیخواب بودم دعوام کردن چند بار خواستم از تپش قلب و ترس که الان منو میزنن بچم طوریش میشه خودمو بچمو از طبقه هفتم بندازم پایین مدام استرس و ترس داشتم بچم مریض حق نداشتم بگم نگرانم ببریم دکتر مادرش دعوا میکرد شوهرمو پر میکرد آماده جنگ بود از اون موقع دلم خیلی شکسته اصلا نمیتونم ببخشم واقعا سختمه خیلی دخترمو نمیتونم به همچین آدمایی بدم برم لطفا راهنمایی کنید ممنونم

اطلاعات تکمیلی

سن 27 جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

درود بر شما

تا حدودی متوجه شرایطتون و آنچه بر شما گذشته شدم. با توجه به اینکه همسر شما و خانواده‌ی ایشون مخاطب بنده نیستند، به ذکر نکات مهمی که در یادداشت شما نظرم رو جلب کرد می‌پردازم.

شما سال‌ها رفتارهای نامناسب همسرتون رو نادیده می‌گرفتید اما الان دیگه تحمل‌تون تموم شده. شاید بهتر بود به جای نادیده گرفتن تعارضات‌تون برای اونها راه حلی پیدا کنید. اشاره نکردید به جز صبر و تحمل، چه راه‌هایی رو برای حل مشکلات رفتید.

با در نظر گرفتن اینکه شما تهران زندگی می‌کنید و خانواده‌هاتون شهرستان هستند، ماجرای مشکلات شما برای بارداری می‌تونست بین شما و همسرتون باقی بمونه. گاهی دیگران رو در جریان مسائل خصوصی زندگی‌مون قرار میدیم و بدین ترتیب راه رو برای مداخله و اظهار نظر اونها باز می‌کنیم در صورتی که مسائلی که شما عنوان کردید، مربوط به سلامتی و بارداری خودتون بوده و از نظر منطقی لزومی برای مطرح کردنش وجود نداشته.

نکته‌ی دیگر اینکه خصیصه‌ی دهن‌بینی همسرتون احتمالا می‌تونه یکی از مواردی باشه که باعث میشه وقتی با هم هستید، رابطه‌ی خوبی داشته باشید و وقتی در مقابل خانواده‌ی ایشون قرار می‌گیرید، همسرتون از رفتار مادرشون تبعیت کنند. کیفیت معاشرت خانواده‌تون با خانواده‌ی همسرتون چیزی نیست که در کنترل شما باشه اما نحوه‌ی رفتار و تعامل شما با دیگران، قابل مدیریت توسط شما هست. سعی کنید زیاد درگیر اتفاقات گذشته نباشید و برای مساله‌ای که قبلا رخ داده، هفته‌ها و ماه‌ها خودتون رو عذاب ندید. و بپذیرید که مثلا همسرتون اهل معاشرت با خانواده‌ی شما نیستند اما این به معنای آبروریزی نیست. به جای دلخوری و خودخوری، وقتی در مراسمی شرکت می‌کنید می‌تونید از بودن در جمع لذت ببرید چون همسرتون رو همونطور که هست، پذیرفته‌اید و قصد ندارید از او فردی بسازید که ناچاره مطابق میل شما رفتار کنه.

سعی کنید روی اعتمادبه نفس خودتون کار کنید. هر کاری هرچند از نظرتون کوچک باشه رو به ذهن‌تون بسپارید، مرورش کنید و بابت‌ش خودتون رو تشویق کنید. در طول روز، زمانی رو هرچند کم برای مطالعه و ورزش اختصاص بدید. شما بچه نیستید که بخواهید از کسی بترسید. گاهی وقتها لازم هست که ما مودبانه، محترمانه اما جراتمندانه خواسته‌ها و نظرات‌مون رو ابراز کنیم. اگر نیاز به کمک دارید، نیاز به دارو دارید، گرسنه هستید و ... با همسرتون در میون بگذارید. وقتی در منزل خودتون هستید، روی بهبود و تعمیق کیفیت رابطه با همسرتون تمرکز کنید و در دل‌تون بپذیرید که همسرتون هم مثل هر انسان دیگری، در کنار ویژگی‌های مثبت، خصایصی نامطلوب از قبیل دهن‌بینی رو هم داراست. سعی کنید وقتی با همسرتون صحبت می‌کنید از شخص خاصی اسم نبرید و فقط موقعیتی رو که شما رو آزرده کرده شرح بدید. احساس‌تون رو طوری که برای همسرتون قابل درک باشه توضیح بدید و درخواست‌تون رو واضح بیان کنید. مثلا به جای اینکه بگید اون شب من گرسنه و تشنه و مریض بودم ولی هیچی بهت نگفتم چون مادرت عادت داره همیشه دخالت کنه و دعوا راه بندازه، بگید اون شب من حال خوبی نداشتم. گرسنه و تشنه بودم. احساس تنهایی می‌کردم. تو خواب بودی. ازت میخوام وقتی مریض میشم، یه مقدار بیشتر حواس‌ت بهم باشه. نزدیک من باشی و بتونم ازت کمک بگیرم. به این ترتیب بدون اینکه از کسی بدگویی و یا ایجاد حساسیت کنید، احساس و درخواست‌تون رو به نحوی بیان می‌کنید که محترمانه، شفاف و قابل درک هست.

به خدای بزرگ می‌سپارم‌تون

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha