2794

سلام خسته نباشید من ۲۷ سالمه نزدیکه ۳ ساله ازدواج کردم با پسرعمم ۲۹سالشه قبلش دوسش داشتم ولی رفتارایی ازش دیدم ک دیگه نمیخواستم باهاش ازدواج کنم ولی بابام مجبورم کرد الان یک پسر دوساله ناشنوا دارم که با دستگاه و هر روز کلاس بردن میتونه صداهارو بشنوه

خیلی از این بابت ناراحتم افسردم دوست دارم فقط تو خونه بمونم شوهرم خیلی آدم بداخلاق و اخمو و بی احساسیه اصلا یک کلمه با من تو خونه حرف نمیزنه همش خوابه چون شبها میره مغازه تا دو شب روزا هم فقط میخوابه خیلی احساس تنهایی میکنم

از طرفی خونه مادرشوهرم که عمم هست نزدیکمونه یک در هم از پشت خونه اونا تو حیاط خونه ما هست مادرشوهرم انتظار داره من هر روز و هرشب برم بهش سر بزنم من هفته ای یکی دوبار میرم هرجا میشینه پشت سرمن بد میگه پسرش خودش نمیره بهشون سر بزنه از چشم من میبینه با اینکه میشناسه پسرشو. هیچ جا نمیره تو مهمونیا من فقط تنها باید برم

یک بار هم بهم خیانت کرده از قبل از ازدواجمون با زن بابای من رابطه داشت یک صدای ضبط شده اوایل ازدواج تو گوشیش دیدم و بخشیدم چون باردار بودم گفتم ماله قبله

ولی بعدش باز یک صدای ضبط شده دیگه که نشون میداد هنوز با هم در ارتباطن دیدم تو گوشی بازم بخشیدم

زن بابام و شوهرم تو یک مغازه سوپری با هم کار میکنن شریکن

روزا زن بابام هست شبا شوهرم میره

خیلی اصرار کردم بخاطر آرامش من شراکتشو بهم بزنه جدا بشه ولی گوش نمیکنه

میگه من همینم نمیخوای برو

خیلی درمونده شدم از طرفی ام بابام ۴ ساله باهام قهره چون نامزدیمو با پسرعمم بهم زده بودم باهام قهر کرد بعد یکسال بعد منو داد به همین پسر عمم

مادر و پدرم یکساله بودم جدا شدن

مادرم با دو تا پسر از شوهر دومش جدا زندگی میکنه شوهرشم مرده

من خیلی بی کسم ولی دیگه اینهمه تحقیر و بی تفاوتی همسرمو نمیتونم تحمل کنم.اگر جدا شم میتونم برم دنبال کار و از پس مخارجم برمیام.میتونم موقت برم پیش مامانم

ولی دلم نمیخواد جدا بشم بخاطر بچم ولی اینجوری ام نمیتونم ادامه بدم.خیلی افسرده شدم هرچی خوبی کردم فایده نداشته شوهرم میگه من اینجوری سنگ بزرگ شدم نرم نمیشم

شوهرم به هیچ وجه راضی نمیشه که بیاد پیش مشاور

مادرشوهرم خیلی اذیتم میکنه بد منو با مظلوم نمایی به شوهرم میگه

تورو خدا بگین راه درست چیه که من به آرامش برسم دارم از دست میرم به فکر خودکشی ام


اطلاعات تکمیلی

سن ۲۷ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست من. اولین موضوع اینه که ببینید واقعا انتظارتون از خودتون و زندگی چیه؟ چقدر حاضرید دیگران برای زندگی شما تصمیم بگیرند؟ به نظر میرسه که قدرت تصمیم گیری درباره زندگی شما بیشتر دست اطرافیان هست تا خود شما. اگر واقعا به توانمندی های خودتون اعتماد دارید و همونطور که گفتید میتونید مخارج خودتون رو تامین کنید شروع کنید منفی گویی درباره همسر و مادر همسر و همچنین پدرتون رو متوقف کنید و به تقویت مهارتهای خودتو به جهت مستقل شدن و تقویت عزت نفس خودتون بپردازید. در بسیاری از موارد وقتی در حال باج دادن به اطرافیان و نادیده گرفتن حقوق خودتون هستید به دلیل عزت نفس پایین شما هست، عزت نفس پایین یعنی اینکه خودتون رو دوست ندارید. از خودتون بپرسید در چه حالتی خودتون رو بیشتر دوست دارید؟ مثلا شاید پاسخ این باشه که دوست دارم تحصیل کنم، یا دوست دارم خیاط خوبی بشم ، آشپز خوبی بشم یا حتی لاغر بشم و زیبا و یا هر ملاک دیگری که به نظر شما مهم است و شروع کنید برای به دست آوردن اون تلاش کردن. وقتی به شخصی که دوست دارید باشید تبدیل بشید میبینید که عزت نفس بیشتری پیدا میکنید و کمتر به دیگران اجازه میدید که به شما آسیب بزنند. در اون شرایط تصمیم درست تری میتونید بگیرید و شاید طلاق تنها گزینه شما نباشد. موفق باشید

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha