سلام بنده ۲ ساله که ازدواج کردم از روز اول هر چه مشکل و اختلاف بود تقصیر پسر ۷ ساله شوهرمه شوهرم به شدت دوستش داره و اینکه من حرفی به بچش بزنم یعنی اگه بگم بشین و نکن قهر میکنه تا ۳.۴روز و پیشم نمیخوابه
من الان نوزاد دارم پسرش گاهی وقتا بچمو اذیت میکنه هل میده و رو دستش یا پاش میشینه
بچشو دعوا نمیکنه یا مثلا بگه نکن. همیشه جلو پسرش میگه بچم هر کاری کنه من چیزی نمیگم تو هم حق نداری بگی
که اونم پررو شده و میگه مثلا بابام چیکار میکنه اگه یک وقت بهش بگم فضولی نکن به بابات میگم
گاهی دعواش میکنم یا آروم بهش میزنم رو شونش یا تو دستش که الکی باباش باشه گریه و جیغ که محکم زد ولی به خدای بالا سر قسم من قصدی نداشتم و اینکه اصلا محکم نزدم .بعضی وقتا هر دو اونقدر شلوغ میکنن برای اینکه بچه شوهرمو دعوا نکنم میگم برو تو حیاط وقتی آروم شدم کع ۱دقیقه هم بیشتر طول نمیکشه بیا تو حالا ایشون امشب الکی به باباش گفتش که فلانی منو از خونه پرت کرد بیرون و باباش کلا باهام قهره و جاشو عوض کرده. بخدا هر شب سر یه چیز متفاوت یه دعوا تو خونه میندازه بچشم اونجوری نیست که عین بچه های دیگه باشه عین بزرگا میدونه چیکار کنه باباش دعوام کنه
همیشه شوهرم میگه تو مسائلی که عین رسیدگی به پسرش باشه میگه مامانشی
ولی موقع که بگم نکن میگه چون اون ضعیفه اینجوری میکنی چون مادر نداره مادرشم خیانت کرده و بچشو نخواسته پسرشم کلا مادرشو نمیخواد امشب به شوهرم گفتم مقصر تمام دعواهامون در طول این ۲ سال پسرت بود کاش نبود گفتم اگه منو مامانش نمیدونی ببر پیش مادرت خدایا خستم بس که هر شب بخاطر پسرش قهر میکنه شوهرم
پسرش وقتی باباش میاد کلا با یه چیز میزنه تو سر بچم به من میگه نگاه یا کاری میکنه که من یه چیز بگم که باباش اینجوری کنه وای خستم
درساشو میگم بنویس نمینویسه وقتی باباش میاد میگه فلانی درس یاد من نمیده یه چیزی بهش بگو
یا الکی میگه همش منو میزنه خدایا خستم والا به پیر به پیغمبر من کاریش ندارم خودش یه کاری میکنه یا شر میندازه لطفا کمکم کنید از بعد زایمان افسرده و عصبی شدم من چون شوهرمو دوست داشتم خانوادم دیگه نمیان خونم هیچکسو ندارم با هیچکس رفت و آمد ندارم حتی موقع زایمانم کسی نیومد خودم اومدم خونه همه کارای بچه رو میکردم بخدا بریدم شوهرم حرف منو گوش نمیده حتی وقتی پسرش میبینه منو اذیت میکنه یا مداد پرت میکنه تو چشمم بغل باباش میشه حتی نمیگه پسرم نکن زشته ولی من بگم نکن میگه چون بچه خودت نیست اینجوری والا بیشتر از بچم دارم زحمتشو میکشم
نمیره حموم میبرمش میگم بیا یه طرف سرت کفیه بشورم جیغ و داد و گریه که تو به زور حمومم میدی وقتی باباش میاد به اون میگه فلانی منو به زور حموم داد اونم منو دعوا میکنه چند وقت پیش تو راه برگشت به خونه از مسافرت بودیم جلو پسرش و بخاطر اون که گفتم نکن با پشت دستش ۲بار زد تو دهنم لطفا بگید چیکا کنم جایی ندارم برم نمیاد دنبالم خستم چجوری با پسرش رفتار کنم خودش چی از بس تو آشتی پیشقدم شدم که پررو شده موقع قهر چجوری برخورد کنم تو رو خدا جواب بدید دلم داره میترکه
سلام دوست من، امیدوارم که خوب باشید. شما یک مادر هستید و یک مادر هیچ وقت دوست نداره به بچه اش صدمه ای بزنه و مهرمادری انقدری قدرت داره که قابل تقسیم بین بچه ها باشه. مشکلات شما با پسر همسرتون تا زمانی که نتونید صمیمیت و محبت رو بین خودتون ایجاد کنید ادامه خواهد داشت، این صمیمیت زمانی ایجاد خواهد شد که این دید که این بچه من نیست یا من مادرش نیستم رو کنار بگذارید و به این فکر کنید که در حال حاضر این بچه با شما زندگی میکنه و بهتره که سعی کنید محیط رو هم برای اون بچه هم برای خودتون آرام و امن نگه دارید، مطئمن باشید این محبت جای دوری نمیره و با بزرگتر شدن این بچه هر چقدر در محبت کردن و سالم پرورش دادن اون موفق بوده باشید محیط خانواده خودتون رو امن و آرام کردید و هرچقدر هم که این بچه با نفرت و حس دوست داشتنی نبودن بزرگ شود باز اذیت و آزارهایش به خودتان باز خواهد گشت. از این فرصتی که در اختیار شما گذاشته شده استفاده کنید و حالا که انتخاب کردید با مردی که صاحب فرزندی از گذشته بوده ازدواج کنید نهایت تلاش خودتون رو برای ایجاد یک خانواده صمیمی بدون جبهه داشته باشید. موفق باشید
پاسخ سلام دوست عزیز با توجه به توضیحاتتون بنظر میرسه فرزند بزرگتر نسبت به برادرش حس حسادت دارد. توصیه میکنم به پسر بزرگترتون بیشتر توجه کنید پسر ۱ساله بخاطر شرایطی که دارد ناخوداگاه بیشتر جلب توجه میکند و...
بد اخلاقی و ناسازگاری همسرم با دختر ۱۳سالم
پاسخ سلام شرايط سني دختر شما در سن بلوغ رفتاري و عاطفي حكم ميكنه والدين رفتارمتعادلي در پيش داشته باشند. همسر شما با مقاومت ذهني كه براي مراجعه به روانشناس داره سخت ميشه موضوع رو بررسي و رفع كرد.پيشنهاد مي...
سلام وقت بخیر. من حدود ۶ سال ازدواج کردم با دختر خانومی البته آشنایی ما از طریق سایت همسر یابی بود و واقعا هم قصدم در این سایت ازدواج بود که با ایشون آشنا شدم قرار گذاشتیم اول همدیگرو ببینیم اگه از هم خوشمون اومد به تفاهم رسیدیم اونوقت به خانواده ها بگیم که بعد از آشنایی تفاهم یک جورایی با خانوادهاش آشنا شدیم رفت و آمد کردیم خانواده منم خوششون اومد اما داداش و مادر دختر قبول نمیکردن به دلایل مسائل مالی که بصورت غیرمستقیم میگفتند میخواهد درس بخونه و زود هستش اما با اصرار ما و خود دختر عقد کردیم تا خونه پیدا کنیم خود خانومم خیلی کمک کرد واسه خریدن خونه طلاهای عقدشو فروخت عروسی نخواست که بتونیم بجاش خونه بگیریم که با کمک ایشون و خانوادم موفق شدیم چند ماه بعد عروسی کردیم و اول زندگیمون خیلی بدهکار شدیم و درآمدم خیلی کم شد و زیر بار بدهکاری بودیم مدتی رفتیم خونه مادر خانومم چند سال که بتونیم بدهکاریمونو بدیم با این وجود و کمک هرازگاهی خانوادم تحت فشار بودیم با تلاش و زحمت فقط پول قسط در میاومد یه کم که بهتر شد بار بدهی تو این اوضاع احوال خانومم بحث طلاق پیش کشید بی بهونه این که ازت خوشم نمیاد پشیمونم و از تیپ قیافت خوشم نمیاد دوست ندارم و فقط خواستم با خانوادم لجبازی کنم زن تو شدم از روز اول ازت خوشم نمی اومد کار به دعوا فحاشی پای خانواده ها باز شد من همه کاری واسه رضایتی ایشون میکردم و فکر میکردم بخاطر مشکلات مالی تحملش تموم شد و این که نمیتونم به خودم برسم ازم زده شده سعی کردم تلاشمو بیشتر کنم تا بتونم براش زندگی بهتری درست کنم خیلی سخت کار کردم یه مقداری که دستم باز تر شد واسه جبران کارهایی که کرده و رفع مشکل رفتیم مسافرت خارج کشور تا روحیش بهتر بشه اما بعد یه مدت باز بهانه طلاق آورد وسط که من فقط بخاطر لجبازی با خانوادم باهات ازدواج کردم میخواستم از دستشون راحت بشم کشید وسط و از تو خوشم نمیاد باز من سعی کردم باهاش مهربونتر بشم که بتونم رضایتش جلب کنم گیر میداد از هیکلت خوشم نمیاد از رفتارت مردونه نیست خوب بعضی وقتا بهش حق میدادم بخاطر همین سعی کردم تغییر کنم تا نظرش بهتر بشه یکم به خودم برسم خیلی آدم پر حرفی نیستم سعی کردم بهتر بشم وشدم و برای فرار از مشکلات مالی اومدم عسلویه بیست روز سر کارم و ده روز شیراز تو این بیست روز واقعا بد جور خسته میشم از ساعت 5 صبح تا 7 عصر دیگه نمیتونم برم سر کار تو این ده روز هم ایشون صبح ها سر کار فقط عصر همدیگرو میبینیم میگه عصر برو باشگاه آخه وقتی برای با هم بودن دیگه نمیمونه براش توضیح میدم اما باز هم نشد چون برادرش مربی بدن سازی بود میگه دوست دارم بدن تو هم اینجوری باشه اما من واقعا دوست ندارم براش هم توضیح دادم اما فایده ای نداشت خسته شدم نمیدونم چیکار کنم بهش میگم تو که روز اول منو دیدی نپسندید نباید ادامه میدادی من تو زندگی سعی کردم پای مشکلات وایسم بهت خیانت نکنم دروغ نگم اهل نوشیدنی، مواد دود مخدر رفیق هیچی نیستم فقط زندگیم مهم این همه تو کارهای خونه کمکت میکنم بهت عشق میورزم مهم نیست فقط هیکل واست مهم است واسش طلا خریدم گوشی خریدم ی کم بهتر شد اما سر کوچکترین مسائلی بهم فحش میده وکتک کاری میکنه میگه بخاطر این که ارضا نمیشم از هیکلت خوشم نمیاد اینجوری هستم من چیزی تو رابطه جنسی کم نمیذارم خودش نمیخواهد ارضا بشه من بخاطر مشغله کاری سخت واقعا نمیتونم برم باشگاه اما گوشش بدهکار نیست سر کوچکترین مسائل فحاشی دعوا کتک کاری میکنه