سلام
روزتون بخیر
من و همسرم حدود ۵ ساله با هم ازدواج کردیم. عاشق همدیگه ایم و بدون در نظر داشتن خانوادش خیلی خوشبختیم. ولی خانواده شوهرم خیلی بی محبتن! خیلی واضح تو جمع گفتن خواهرشوهرو از همسرم بیشتر دوست دارن!
همه چی تو زندگی ما به میل خواهرشوهر رفتار میکردن. اینم بگم که براش خیلی هزینه کردن که دکترا بگیره اونم از دانشگاه آزاد و بعد از چند سال پشت کنکور بودن. ولی من مدرکی بالاتر از دانشگاه تهران داشتم و از اول سر این کلی حرص میخوردن! انگار دوست نداشتن سطح تحصیلات زن پسرشون از دخترشون بالاتر باشه انقدر سر این مارو عذاب دادن
مادرشوهرم با شوهرم سر چیزای مسخره دعوا میکنه! اصلا بهش زنگ نمیزنه! تولدش زنگ نمیزنه! اولا خیلی تلاش کردم که روابطشون خوب باشه ولی دیگه خسته شدم. شوهرم خانوادشو خیلی دوست داره ولی خیلی عذابمون میدن. هر بار باهاشون صحبت میکنه کلی سطح انرژیش پایین میاد. من یک جاری خیلی بد دارم به طوریکه مادرشوهرم ۳ سال حاضر نشده بود بره خواستگاریش و یک سال بعد از ما ازدواج کردن. از همه لحاظ سطح خانوادگی و... خیلی بدن! مادرش تو جلسه آشنایی با مادرشوهرم دعوا میکرد! ولی وقتی ازدواج کردن با شوهر من سر دروغهای ایشون دعوا میکرد. مثلا یک بار گفته بود من ۳ بار به پسرتون سلام کردم جواب نداده! مادرشوهرم روز تولد همسرم زنگ زده بود دعواش میکرد که چرا جوابشو ندادی سر این ۳ روز با برادرت قهر بودن با اینکه اصلا همسر من اهل این حرفا نیست. خیلی متواضع و مهربونه. اصلا ممکن نیست جواب سلام کسی رو نده.
همه جور کاری براشون کردم. همه جور محبت ،هدیه های مختلف تو شرایط مختلف کمکشون کردم.
به علاوه پدرشوهر سالها پیش وام مسکن به اسم شوهرم گرفته و تو اهواز فروخته و طرف معامله وامو به اسم خودش نکرده و قسطارو نداده و نمیده و شوهرم سر این تو سیستم بانکی بدنام شده نه تونستیم وامی بگیریم نه دسته چک! تازه خبر نداشتیم وقتی همه زحمتاشو کشیدیم تو مرحله آخرش فهمیدیم. پدرشوهر حاضر نیست بره پیگیری کنه. من هیچی سر این نگفتم.
چیکار کنم که خودمو همسرم انقدر عذاب نکشیم؟
من دیگه واقعا نمیتونم تحملشون کنم. کلی تهمت بهم زدن، پشتم دروغ گفتن، مادرم خدا بیامرزو شکستن (بدون خبر من و با تهمت اینکه من پول از شوهرم قرض گرفتم که جهیزیه مو کامل کنم، ازش قول گرفته بودن که به من نگه! غرور مادرمو خرد کردن. در حالیکه من خودم کلی در کنار تحصیلم کار کرده بودم و همه پولامو جمع کرده بودم. چون پدر خسیسی دارم. مادرم تا لحظه فوتش اینو بهم نگفت ولی سر همین خیلی باهام بداخلاقی میکرد، آخر سر ازم پرسید.) همسرم خیلی دوستشون داشت. الان دیگه خونشون نمیرم. فقط همسرم تنهایی چند بار رفته. ولی دلش ازشون خونه.
چکار کنیم؟ اگر ببینمشون مثل همیشه تیکه میندازن و بی احترامی میکنن، از طرفیم شوهرم افسرده شده
یک دنیا ممنونم 🌷