منو شوهرم اصلا به هم نمیخوریم
بخاطر کمبود شدید محبت در خانواده و مشکلات زیاد خانوادمون تو نوجونی با یک پسری آشنا شدم و با همون هم ازدواج کردم
مادرم هم از خدا خواسته بخاطر اینکه منو از سر خودش وا کنه به راحتی رضایت داد بدون هیچ تحقیقی با همچین خانواده ای وصلت کنم
بعد از ازدواج فهمیدم پدرش رو پشت بوم کفتر بازی میکنه و مشکلات اخلاقی داره (فیلم بد میبینه دائم) و سر هر چیزی فحش های ناموسی میده
با اینا کنار اومدم و کاملا قطع رابطه کردم با خانواده اش
ولی همچنان مشکلات خودم با شوهرم پا برجاست
شوهرمم مثل باباش دائم از کلمات رکیک در حرفاش و فحشاش استفاده میکنه
بی انگیزه و بی علاقست و همش وقتش رو بیخود هدر میده در حالی که من روز به روز دارم در کارم پیشرفت میکنم
از لحاظ جنسی هم هیچ توجهی بهم نمیکنه با اینکه چند بار باهاش بحث کردم سر این موضوع ولی با اینکه فکر نمیکنم خیانت کنه و آدم سردی هم نیست اما اصلا نمیاد سمت من حتی ماه ها خودشو به مریضی های مختلف میزنه و بهونه میاره
جالبه حتی به شوخی تهمت خودارضایی هم میزنه به من
خیلی خسته ام از این زندگی، خشمگین شدم، آشفته ام
جرائت طلاق هم ندارم؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید