سلام روز بخیر . خانم 31 ساله هستم، کارشناسی ارشد و کارمند. همسرم 33ساله، کارشناس و کارمند 7 سال است ازدواج کردیم و فرزند نداریم. رابطه خوبی با هم داریم و با وجود اختلاف سلایق زندگی آرومی داریم. مسأله ای پیش آمده که نمیدونم روش صحیح مطرح کردن آن چیست و نیاز به راهنمایی دارم. همسرم دوستی دارند که به واسطه شغلشون چند سالی با هم همکار هستند و مدتی با هم همخوابگاهی بوده اند.البته هم اتاقی نبودند.
حدود یک ساله که دوست همسرم ازدواج کردند و ارتباط خانوادگی پیدا کردیم و چون هر دو خانواده در شهر غریب هستیم تقریبا هفته ای یکبار همدیگه رو میبینیم. و یکبار هم مسافرت رفتیم. مسأله ای که فکر من رو مشغول کرده ،اینه که من در حضور این خانواده در همسرم تغییرات رفتاری میبینم. رفتارهایی که هرگز در حضور هیچ کدام از خانواده هامون ندیدم،و در هیچ جمع فامیلی و دوستانه دیگه،و حتی در جمع های پسرانه ،مثلا جمع پسر عموهاشون که با هم بزرگ شدن و راحت هستند هم ندیدم.
همسرم آدم بسیار سرسنگین و جدی هست.تنها در حضور برادرش شوخی میکنه و چون برادرش بسیار شوخ طبع هست. معمولا در جواب به شوخ طبعی ایشون شوخی میکنه.
اما من متوجه شدم که در حضور خانواده دوستش سعی میکنه، بسیار شوخی کنه، اینکه میگم سعی میکنه به این دلیل هست که من متوجه میشم که خیلی از شوخی هاش تقلید از شوخی های برادرشه و ناگهانی نیست.
این خانواده که میگم خودشون بسیار مؤدب هستند ،آقای خانواده شیرین گفتار هست و معمولا در جمع ها مجلس رو دست میگیره اما اصلا اهل شوخی بد نیستن و من تا حالا بی ادبی ندیدم ازشون. اما یکی دو مورد پیش اومد که من از شوخی های شوهرم شرمنده شدم.
یک مورد وقتی بود که همسرم به تقلید از برادرشون ،گوش تیز کرد و یک کلمه از بحث من و خانم رو شنید و با صدای بلند از دور اون رو به زبان آورد. چیزی که ایشون گفت حرف بدی نبود اما قبلش بحث ما خانم ها خیلی زنانه و خصوصی بود، هر چند میدونم همسرم اون صحبت ها رو نشنیده اما من در جمع خیلی خجالت کشیدم.
دفعه دوم وقتی بود که همسرم بعد از خاطره معمولی یکی از دوستاش در مورد اشتباه لپی کلمات ،یاد یک خاطره مثبت 18 افتاد و برخلاف همیشه گفت میخوام یک خاطره تعریف کنم مردونه زنونه جدا ،و من با شرم تمام مجبور شدم اون خاطره رو برای خانومشون که اصلا این فازی نیستن تعریف کنم. و بعد هم متوجه حالت اشمئاز زن و شوهر شدم .و باز هم خیلی خجالت کشیدم.
من متوجه هستم که اینها حالات طبیعی همسرم نیست و سعی میکنه اینطوری رفتار کنه ،اما دیگران نمیدونن و به عنوان شخصیت ایشون برداشت میکنن.
نمیدونم چرا همسرم در جمع این خانواده اینقدر تغییر رفتار میده، برام غریبه میشه و از معیارهام فاصله میگیره. من شخصیت خودش رو بیشتر دوست دارم.
جدیدا وقتی با اونها جمع میشیم ،بعدش همش حرکاتش رو مرور میکنم و عذاب میکشم. من همسرم رو آدم با اعتماد به نفسی می دیدم اما الان دارم چیزهای دیگه ای میبینم.
میدونم این ماجرا خیلی زود باید حل بشه اما میترسم مسأله رو اشتباه مطرح کنم. و سو تفاهم ایجاد کنم .از شما راهنمایی میخوام که اولا بدونم ریشه این قضیه چیه و ثانیا اینکه چطور باهاش برخورد کنم و اگر لازمه چطور با همسرم مطرح کنم.
یک نکته که شاید گفتنش مفید باشه ،این هست که این خانواده از نظر اعتقادی با ما کمی تفاوت دارن،مثلا خانومشون جلو همسرم محجب نیست. و اهل نماز هم نیستن و در فرهنگشون مصرف برخی چیزها که ما حرام میدونیم ،آزاده. اما جلو ما چنین کاری رو نکردن، حتی وقتی ده روز باهم مسافرت بودیم. اما در مسافرت خانم و آقا هر دو لب دریا سیگار کشیدن، و همسرم به من گفتن به نظرم هوا خیلی میطلبه و منم میخوام بکشم، در صورتی که در این هفت سال من سیگار کشیدن ایشون رو ندیده بودم .حتی در مسافرت های دوتاییمون. من خیلی تعجب کردم اما به خاطر اعتمادی که بهش داشتم در جمع باهاش مخالفت نکردم. بعد از مسافرت بهش گفتم دیگه هرگز سیگار نکش،در شان تو نیست و اصلا بهت نمیاد.جوابش برام عجیب تر بود. ایشون گفتن من سیگاری نیستم اما خوب شرایط میطلبید، فلانی هم سیگاری نیست،خودشون هم میدونن سیگاری نیستن اما خوب حالا شرایطش پیش اومد یکی کشیدن.
در جواب بهشون گفتم این توجیه رو برای برادرت هم می پذیری ،اگه بهت بگه من که تکلیفم معلومه دودی نیستم اما حالا با دوستام شرایط میطلبید یه پک قلیون زدم، یه نخ سیگار کشیدم.
برام یه نخ سیگار مهم نیست،برام این مهمه که چرا تغییر رویه ؟ ایشون چند سال خوابگاه بودن در جمع افراد سیگاری، یا شوهر خواهرشون سیگاری هیچ وقت نشده حتی در مسافرت،یا در برف و بارون و یا هر چیز دیگه ای سیگار بکشه.
خیلی فکرم مشغول شده،خواهش میکنم راهنماییم کنید؟
پیشاپیش سپاسگزارم.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید