سلام خسته نباشید. من 6 ساله ازدواج کردم . خودم 28 سالمه و شوهرم 32 سالشه. تحصیلات من لیسانس و همسرم فوق دیپلم خصوصیات شوهرم به شدت دست و دلباز . خیلی به خونه زندگی اهمیت میده . به خانواده اهمیت میده .به خانوادم احترام میذاره. واسه مادرم هدیه میخره. اصلا اهل رفیق بازی نیست و دنبال سیگار و این چیزا نیست . حرفه ای ورزش میکنه و اینکه خیلی زود عصبی میشه و خیلی تعصبیه. وقتی خوبه عالیه اما وقتی بده متنفر میشم ازش. اما زود هم از رفتارش پشیمون میشه و با هدیه دلجویی میکنه. منو همسرم از اوایل نامزدی مشکلات زیادی داشتیم. همش بحث دعوا البته شوهرم باعث میشد بهم زور میگفت که باید چادر سر کنم دانشگاه نرم آرایش نکنم و از این حرفا کلا شکاک بود من خیلی عذاب میکشیدم . تا اینکه یه شب قبل عروسی تا پای طلاق رفتیم و با وساطت پدر مادرا دوباره برگشتیم. تا اینکه دوران بد نامزدی تموم شد و ما ازدواج کردیم. رفتار شوهرم از اون شب باهام خیلی بهتر شد. مهربونتر شد. منو شناخته بود که زن وفاداری هستم و به هیچ عنوان اهل خیانت نیستم خیالش از این بابت راحت بود اما همچنان حساسیتش زیاد بود و تعصب بیش از حد زود هم عصبی میشد و زود فروکش میکرد. در کل قلبش خیلی بزرگه دلسوزه. دو سال گذشت تا اینکه فهمیدم با خانومی تو وی چت دوست شده و فقط در حد پیام با هم بودن که وقتی فهمیدم اولش انکار کرد و وقتی حرف جدایی زدم به کل کارشو گذاشت کنار و با التماس بهم میگفت من عاشقتم بهت خیانت نکردم تو خوبی من ازت جدا نمیشم و دوستت دارم و فقط در حد پیام واسه گذروندن وقتم بوده و من خیانت نکردم! گفت جبران میکنم بهم یه فرصت دیگه بده. منم بهش یه فرصت دادم. گفتم گوشیتو بفروش . به خاطرم گوشیشو فروخت و تا یکسال گوشی نداشت تا اینکه خودم گفتم بخره. تو این مدت بهم ثابت کرد که خیلی دوست داره و حتی حاضره دیگه گوشی نداشته باشه. خلاصه گذشت رفته رفته اعتمادم بهش بیشتر شد. و اونم نسبت به من رفتارش بهتر شد . بیشتر عاشقم شد و شناختش به من بیشتر شد و حساسیتش رو کمتر کرد. حتی خیلی تشویقم میکرد واسه ارشد ثبت نام کنم. بهم میگه اون سر دنیا هم بری بهت اعتماد دارم. تو این مدت هم همش باهاش حرف میزدم که خودشو کنترل کنه و زود عصبی نشه و .... روش تاثیر داشت . خیلی خودشو کنترل میکرد تو بحث که بالا نگیره. کوتاه می اومد و خلاصه رفتارش نسبت به اوایل خیلی بهتر شده خداروشکر. یعنی خودش میگه زندگیشو دوست داره و نمیخواد ازم جدا باشه . با وجود اینکه کودک درونش خیلی فعاله اما اوایل اصلا بچه دوست نداشت اما الان خیلی بچه دوست داره و میگه دوست دارم بچمون مثل تو باشه. اما من میترسم و خیلی دو دل هستم. هنوزم اختلاف نظر زیادی داریم ولی باهاش کنار میایم. و زیاد اهل قهر و دعوا نیستیم و اگر هم قهر بشیم فقط چند ساعت یا نهایت یک روز. اینم بگم شوهرم مغازه داره صبح تا شب من تنهام احساس افسردگی دارم. نمیدونم چیکار کنم با این وضعیتم بچه بیارم یا نه. البته من یکسال و نیمه اقدام کردم ولی باردار نشدم و پیگیرش نبودم و برام مهم نبوده. الان که سنمون داره میره بالا میخوام پیگیر باشم اما خیلی میترسم. از طرفی میدونم که چقدر شوهرم بچه میخواد. لطفا راهنماییم کنید ممنون میشم. اینم بگم ما نمیتونیم دیگه از هم جدا بشیم خیلی به هم وابسته شدیم. از لحاظ مالی خداروشکر مشکلی نداریم . با این اوصاف بچه تو این شرایط به نفعمونه یا برعکس؟ ممنون میشم راهنماییم کنید..
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید