من از وقتی سنم کم بوده همیشه افکار آزار دهنده ایی داشتم و به همه چیز مشکوک بودم.
من همیشه آدم ساکتی بودم و هیچوقت آدمی نبودم که بتونه حق خودش رو از دیگران بگیره اما وقتی کسی منو آزار میده در ذهنم ازشون انتقام میگیرم یا ساعت ها در ذهنم نقشه کشتن و قتل و انتقام های بد میکشم. مهم نیست موضوع چی باشه کافیه یکم عصبانی بشم تا این افکار سراغم بیان. اونقدر این افکار ظریف و دقیقا که گاهی خودمو فراموش میکنم. با تمام جزئیات واسه خودم ترسیمشون میکنم. مثلا یه بار حدود یکساعت تو اتاق خواب قدم میزدم بدون اینکه متوجه باشم تو ذهنم خیلی دقیق یه زن رو که عصبانیم کرده بود شکنجه میدادم. من نمیدونم این یه مشکله یا همه اینجوری فکر میکنن. البته من در حالت عادی رفتار بدی ندارم خیلی هم ضعیفم.
مشکل دیگه ام شک شدیدم به همه چیزه. من حتی به خانوادم هم اعتماد ندارم.
حتی وقتی میخوام در خونه رو برای کسی باز کنم، حتی اگر مطمئن باشم که کسی که پشت دره بهم آسیب نمیزنه بازم حس میکنم باید پشت در قائم بشم یا یک جوری پناه بگیرم.
من شبا زیر بالشتم چاقو میزارم و هیچوقت تو خیابون جلوتر از کسی راه نمیرم و همیشه سعی میکنم کسی پشتم نباشه تا بتونم همه رو زیر نظر بگیرم که که کسی نتونه بهم آسیب بزنه.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید