دوست من سلام
از اینکه دچار سوگ پدر شدید متاسفم و امیدوارم که به زودی توان غلبه بر رنج حاصل را در خودتان مجددا پیدا کنید
نمیدانم چرا با توجه به صحبتهایی که کردید فکر میکنم در تله ی ایده آل گرایی گرفتار شده اید و این موضوع محدود به زمان حال نیست از کودکی تا بحال با شما بوده و احساس میکردید در تمام مراحل زندگی باید مورد تائید اطرافیان علی الخصوص پدر باشید.این کمال گرایی زمانی به اوج خودش میرسد که شما پا به سن جوانی میگذارید و در ناخوداگاه خودتان زمان نشان دادن تمام تلاشهایتان به پدر و اطرافیان از طریق موفقیت تحصیلی، ازدواج ی مقبولیتهای اجتماعی است، اما ناگهان اتفاقی می افتد و شما مهم ترین عامل تائید زندگی خود را که پدر بوده اند از دست میدهید، در اینجا بزرگترین حفره ی زندگی شما پیش می آید که نقطه تعادل شما را بهم میزند.از یکسو پدر را که بسیار دوستش داشته اید از دست داده اید و از طرفی چون رسیدن به تمام اهداف و آرزوهای خود را مشروط به تائید پدر خود میدانستید تصور دستیابی به آرزوهای شخصیتان در حال حاضر خیلی بعید و گنگ میرسد. بله با اینکه شاید پذیرفتن این موضوع خیلی راحت به نظر نرسد اما شما برای بهتر شدن حالتان چاره ای جز کاویدن درون خودتان و بریدن بند وابستگی از پدر ندارید. رها شدن رنج دارد، سردرگمی دارد اما شما را قوی تر میکند، با کمک یک مشاور رواندرمانگر کم کم به بازبینی اهداف و آرزوهای خود بپردازید، جایگاهتان را در زندگی بررسیکنید و ببینید چه چیزی باعث ترس شما از آینده شده است؟ تاثیر پیغامهایی که از اطراف گرفته اید چقدر بر شما زیاد بوده و چقدر آن را قبول کرده اید؟ شما نیاز دارید که بیشتر خودتان را دوست داشته باشید، مستقل تر فکر کنید، مقایسه ها را از خود دور کنید و مسیر شخصی زندگیتان را پیدا کنید. به مصرف قرص عادت نکنید و به خودتان اجازه بدهید حق زندگی کردن داشته باشد. در اولین فرصت به نظم دادن روان خود در کنار یک مشاور حضوری با تجربه بپردازید تا این بحران را با توانمندی خودتان پش سر بگذارید. موفق باشید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید