با عرض سلام و خسته نباشید خدمت مشاوران عزیز سایت
راستش از حجم شوک وارده به علت رفتار دخترم؛هنوز هم آرامشمو بدست نیاوردم و بی نهایت مستاصل شدم.
دختر من سه سال و نیمه است و دختر نسبتا آرومی.ولی سعی داره همه چیزو تحت کنترل خودش داشته باشه
جوری که ما تموم برنامه های زندگیمونو باب طبع و عادتهای خاص این بچه گذاشتیم. بسیاری از روابط محدود شده. سعی کردم همیشه بهترین برخوردها رو در مواقع حساس روحی دخترم داشته باشم.برنامه های روانشناسی نگاه میکنم و سعی میکنم با بچم اونجوری برخورد کنم
خیلی مواقع نتیجه گرفتم.بطور مثال اگه بچه بی دلیل گریه کرد و به هیچ وجه حاضر به قطع اون نشد باید بره تو اتاق خودش و بعد از گذشت چند دقیقه باید در آغوش کشیده بشه و براش ذکر بشه که دلیل این حبس برخورد خودش بوده و ما دوستش داشتیم.
امشب برای شب یلدا خونه مادر همسرم بودیم از ظهر
همسرم برای دخترم سوپرایز کرده بود و یه کیک و یه هدیه خریده بود
متاسفانه اصلا حاضر نشد تو جمع خوب برخورد کنه و کیک و نبرید و رو مبل هم ننشست
ما گفتیم اشکال نداره بچست و ...
تا شب اونجا بودیم و همه چیز بر وفق مراد خودش بود
شب که تصمیم گرفتیم بیایم خونه اولش با یه شکایت شروع کرد و اعلام نارضایتی کرد
منتهی هر قدر که گذشت به شدت اعتراضش اضافه کرد.من کاپشن و کلاهشو تنش کردم و گفتم میتونه به ادامه کارتون دیدنش تو طبقه خودمون بپردازه ولی اون سعی کرد اونا رو دربیاره
چون میدونستم موندن و توجه به حرفش باعث میشه این مراسم کمی بعد تکرار بشه بچه رو بغل کردم و به خونه خودمون اوردم.
در بالا کلا رفتار بچه عوض شد به شکلی که هم برای من و هم برای همسرم جای تعجب داشت
دخترم به شکل خیلی وحشتناکی گریه میکرد و از طرفی جوری رفتار میکرد که انگار از فشار روانی وارده حالت طبیعی خودشو نداشت
من خیلی ترسیدم از اینکه به قلبش و یا مغزش فشاری وارد شه و سعی کردم هواسشو پرت کنم ولی اون بیشتر و بیشتر تو نقشش فرو رفت جوری که دقیق مثل یه آدم بزرگ داد و بیداد و پرخاشگری میکرد.سعی کردم صورتشو بین دستام بگیرم و براش توضیح بدم ولی خودشو کشید بیرون و پرت کرد روی زمین
حتی رفتم آب اوردم چند قطره ای رو صورتش پاشیدم تا به خودش بیاد ولی بی فایده بود.
همسرمم هر قدر با دخترم صحبت میکرد فایده ای نداشت
تا جایی که مجبور شدم برای اینکه آرامش کسب کنه بزارمش روی پام و سعی کردم شیشه آب بهش بدم کمی خورد.
در میان حالتی که داشت به شدت گریه میکرد و به نفس تنگی افتاده بود به من نگاه کرد و با پا به دماغ من زد.اینجا بود که دیدم برای اینکه به خودش بیاد نیازه یه کاری انجام بدم.دو بار سیلی زدم تو صورتش ولی انگار تو حال و هوای دیگه ای بود و درکی از موضوع نداشت
فقط فرار کرد و به سمت پدرش به اتاق دیگه دوید.بعد چند دقیقه در آغوش همسرم بود ولی بازم ناآرام بود
تا جایی که همسرم بردش تو اتاقش ولی بازم آروم نشد و جیغ و داد کرد
بعد برگشت به پذیرایی.بهترین کاری که به ذهنم رسید این بود که برای اینکه آروم بشه من و پدرش تنها بزاریمش.
چند دقیقه ای به حال خودش موند تا اینکه صدای گریه قطع شد
و بعد وقتی برگشتیم دیدیم شیشه آب دستشه.و رفت بغل پدرش و گفت مامان منو نزنه
بعد پدرش رو به اتاقش برد و باهاش بازی کرد و اصرار داشت من باهاشون نرم.
رفتارش خیلی عجیب بود.اونجا هم به شوهرم گفته بود مامان منو زده
در مورد زدنش هم من فقط وقتی گاها میزنمش که اون منو بزنه.نه اینکه به جد بزنمش.نه فقط در حد اینکه بفهمه کارش درد داره.
حالا از شما میخوایم راهنمایی کنین و اگه اطلاعات دیگه ای نیازه در اختیارتون بزارم.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید