من و همسرم تازه صاحب فرزند شدیم. همسرم اصلا اهل کتاب خوندن نیست و برعکس من علاقه ای به دونستن اصول تربیتی فرزند بر اساس علم روانشناسی نداره. خسته شدم از بس من بهش میگم در هر سن بچه چطوره و چه نیازی داره. هر وقت بهش میگم هم اولش قبول میکنه اما بعد هیچی. چند باری هم گفته ما خودمون منطق داریم بر اساس منطق تربیت میکنیم اما خب ما هیچ تجربه ای نداریم و چطور میتونیم کاری کنیم که حداقل فرزندمون دچار آسیب نشه؟ من نمیخوام خیلی کتابی عمل کنم اما توقع دارم همسرم یک سری مسائل ابتدایی رو بدونه و یا لااقل تلاشی برای فهمیدنش بکنه!
ما هر دو تحصیل کرده هستیم و در واقع احساس میکنم مشکل از خانواده هایی که داخلش تربیت شدیم.
خانواده ای که ایشون بزرگ شده یکمی با ما اختلاف فرهنگی دارن. خوبی های زیادی دارن اما الان به بدی هایی که دارن و روی زندگی ما تاثیر گذاشته اشاره میکنم. ببینید با اینکه فامیل هستیم اما پدر ایشون طبقه اجتماعی پایین تری دارن اما جالبه که همیشه فکر میکنن از همه برتر هستن. به جنس مذکر به عنوان جنس برتر نگاه میکنن و از الان درباره شوهر دادن دختر من صحبت میکنن! در روی من در مورد خانوادم بد میگن. فکر میکنن زن نباید کار کنه و در محیط اجتماعی باشه. بسیار مورد توجه خواهر و مادر خودشون هستند و بخاطر همین بسیار خود بزرگ بین شدند و با اینکه 65 سال سن دارن اما از همه جهات میشه گفت لوس بار اومدن و حرف حرف خودشونه. در خرج کردن واقعا من ندیدم خوب بخورن و بپوشن اما همیشه ادعا دارن بهترین خوراک و پوشاک رو برای بچه هاشون تهیه کردند. مادرشوهر من هم هیچی نمیگه با اینکه بارها به من گفته با حرفای من موافقه و حرفای همسرش رو قبول نداره اما جلوی اون هیچی نمیگه. مادر همسرم کمی دروغگو هستند و این باعث شده همسر من مدام فکر کنه من دارم گولش میزنم یا سیاست خاصی در زندگی با ایشون اعمال میکنم! بخاطر همین همسرم من هم پس زمینه ذهنش اینه که درست فکر میکنه و چون مرده یعنی بهترین تصمیم رو میگیره. البته در ظاهر چنین ادعایی نداره.
درمقابل من در خانواده ای بزرگ شدم که پدرم همیشه مادرم رو بزرگ کرده و با اینکه مادر من همیشه مشکلاتی هم داشت اما بخاطر رفتار پدرم واقعا مادرم برامون ارزشمند بود هر چند مادرم خیلی هم قدردان پدرم نیست. همیشه هرچیزی خواستم فراهم بوده و بخاطر مسایل مالی هیچوقت پدرم برامون کم نذاشته. اما خانواده همسرم درست برعکس هستند و فکر میکنن اگه ماهی صد تومن از فلان خوراک و پوشاک بزنن یعنی برد بزرگی کردند و در آینده خیلی تاثیر داره.
من نمیدونم با اینجور اختلاف ها چیکار کنم؟ همسر من مرد بسیار خوبیه اما متاسفانه این مسائل رو میبینم و میدونم ریشه اش کجاست اما نمیتونم درستش کنم.البته من هم کمی کمال گرا هستم و دوست دارم همه چیز سر جای خودش باشه و درست انجام بشه!
لطفا راهی نشونم بدید که بتونم همسرم رو قانع کنم اصول تربیتی پدر و مادرش همیشه بهترین نیست و باید از تجربه دیگران و اطلاعات علمی استفاده کنیم. به عنوان آخرین مثال، من دخترم رو از اول در سکوت و لامپ خاموش میخوابوندم. این چیزی که هر انسانی موقع خوابیدن انجام میده. البته شاید برای نوزاد اهمیتی نداشته باشه اما من میخواستم از اول کار درست رو انجام بدم. یک روز که خونه پدرشوهرم بودیم همسرم که همیشه در خونه متعادل و آروم حرف میزنه شروع کرد بلند با پدرش حرف زدن! و من فهمیدم پدر ایشون فرموده بودن باید بچه در سروصدا بخوابه که عادت کنه! بعد هم یک دفعه بلند شد و در اتاقی که دخترم خواب بود رو با شدت باز کرد جوری که دخترم با وحشت از خواب پرید و همسرم هم خیلی پشیمون شد. و حرفایی مثل اینکه بچه رو رها کنید خودش بزرگ بشه و ... بچه دو روزه منو میبوسید که بچه به گریه می افتاد یا با دست خاکی و لباسای گلی بغلش میکرد که یعنی بچه باید اینطوری بزرگ شه... من بابت این موضوعات خیلی ناراحتی کشیدم اما هرقدر تلاش کردم فایده ای نداشته.
لطفا راهی نشون بدید که با این موضوعات چطور کنار بیام؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید