سلام خانم مروجی
خدا قوت
همسرم یک زن دایی دارد که پنجاه سال تقریبا دارن. زنی محجبه نماز خوان خوش صورت ، معلم بازنشسته و کلا خانواده خوبی هستند.
چیزی که هم من و خانواده همسرم را رنج میدهد رفتارها و حرفهای این خانم است.
قبل از ازدواج با من ، این زن دایی ، چشمش دنبال همسرم بوده تا با دخترش ازدواج کنه.
بعد از فوت دایی محترم، مادرشوهرم نظرش عوض میشه.
و این وصلت سر نمیگیره. نه اسمی روی هم بوده نه نامزد نه هیچی
فقط زن دایی همسرمو برای دخترش میخواسته
و اون موقع همسر من اصلا فکر ازدواج نبوده و قصد ادامه تحصیل و در نتیجه پیدا کردن کار خوب داشته.
من و همسرم سه ماهه ازدواج کردیم و هر وقت این زن منو میبینه اسم دخترشو میاره و همش از دخترش و دامادش تعریف میکنه
اینو همه فهمیدن
و جوری تعریف میکنه که من دلم آتیش میگیره و حداقل یک روز کامل نه من اوقات دارم نه شوهرم نه مادرشوهرم
ما همه می دونیم این خانم داره میسوزه اما این آتیشو به جون منم میندازه
به خصوص وقتی می بینمش یادم میاد به مادرشوهرم گفته وقتی پسرتو دیدم بهش حسودی کردم یعنی دلش میخواسته دخترش جای من باشه
الانم دخترش بدبخت نشده اتفاقا خوشبخته
نمیدونم چرا هربار اگه حرفم نزنه انرژی بدی ازش میگیرم جوری که حس سوختن و گر گرفتن دارم
شاید ماهی یکبار بخاطر ارث و میراث ببینمش ولی همینم خیلی عذابه
چیکار کنم ؟ به کی متوسل بشم ؟ برام منفورترین آدم دنیاست
خیلی دلم میخواست دوستش داشته باشم ولی خودش نمیذاره و قلب منو به درد میاره
کمکم کنید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید