2794

مشکلات در دوران نامزدی

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 104 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام من دو ماه پیش رفتم خواستگاری یک دختری اونم قبول کرد و من یک انگشتری برای نشون بهشون دادم تا محرم و صفر تموم شه و بیشتر با هم آشنا بشیم الان بعد دو ماه رفتیم برای قرارای بعدی و سر صحبت مهریه به مشکل خوردیم چون اون میگفت ۳۱۳ تا ولی قبلش من با خودش صحبت کرده بودم  و رو ۱۱۴ تا توافق کرده بودیم الان تو مسئله خونه هم به مشکل خوردم و اون خونه خیلی عالی میخواد ازم یعنی در کل توقعاتش از من زیاده و من بهش گفتم ولی میگه اینطور نیست موندم چیکار کنم سر مهریه هم بهش برخورد و قهر کرد گفت انگار ازم طلب داری نمیدونم چیکار کنم

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۸ جنسیت مرد شغل کارگر وضعیت تاهل مجرد
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام امیدوارم که خوب باشید ببینید دوران نامزدی برای شناخت بیشتر میباشد .بنابراین شناختی که از یکدیگر در این دوران به دست می‌آورید تعیین کننده این است که آیا در آینده می توانید با هم زندگی کنید یا نه ؟مسئله این نیست که شما بر سر مهریه این رابطه را قطع کنید یا قطع نکنید. مسئله این است که شما با همدیگر توافقی داشتید و آیا می‌توانید این توافق را حفظ کنید یا نه؟ در آینده در زندگیتان مسائل زیادی پیش خواهد آمد که نیاز به توافق شما دو نفر دارد اگر امروز نتوانید با هم دیگه سر مسائل اینچنینی توافق کنید در آینده هم نمی‌توانید این کار را انجام بدهید اگر باز هم تردید و  شک دارید می‌توانید از مشاوره پیش از ازدواج بهره ببرید.

تجربه شما

login captcha

سلام مرسی که پاسخ دادین الان دو جلسه مشاوره رفتیم و نامزدم قبول داره که یه جاهایی داره کارای بچه گانه انجام میده و به نوعی سر دو راهی مونده که با من بمونه یا نه ولی تلاشش رو میکنه به نوعی فکر میکنم بهم علاقه داره ولی نمیدونم این علاقه پایداره یا نه مثلا سر تعیین مهریه من خیلی ناراحت بودم و اون یه دفعه تحت تاثیر ناراحتی من همه هدایایی که بهش داده بودم پس دادن و گفتن نمیتونم یک ماه پیش تقریبا البته ازشون پرسیدم که اون لحظه من قبول نکردم و مادرم ازشون خواستن برگردن که برگشتن ولی من ترسیدم که بازم این کارو تکرار کنن بعدا هم دو روز بعد تحت تاثیر این کارشون مادرم فرستادم همه هدایا رو پس بگیرن ولی باز دلم طاقت نیاورد و رفتم مجدد روابط از سر گرفتیم الان فقط مشاوره میریم حتی یه بار ازشون پرسیدم که وقتی رفتم چه حسی داشتی ایشون گفتم پیش خودشون که راحت شدم انگار من دارم اذیتشون میکنم حالا من سر دو راهی موندم که با من میتونه زندگی کنه ولم نمیکنه یا فقط میخواد ازدواج کنه و براش مهم نیستم نمیدونم چیکار کنم