سلام و خسته نباشید
من با احتساب عقد ۴ سال هست که متاهل شدم
من آدم کم حرفی هستم ، نه که حرفی نداشته باشم اما بخاطر رفتارهای غلط پدرم و مادرم دچار این مشکل هستم
پدرم در جمع تا حرف میزدم ، مسخره میکرد و دائما نکات منفی من رو تو جمع به همه میگفت و اعتماد به نفسمو سرکوب میکرد
مادرم در کل و ذاتی آدم کم حرفی و به قول خودش هیچی تو ذهنش نیست برای حرف زدن
اما من در دوران مجردی با مادرم ساعت ها حرف میزدم بدون یک کلام جواب از سمتش .
حتی عصبی میشدم و سر این موضوع بحث داشتم
خلاصه ، گذشت تا همسرم اومد خواستگاری .
همسرم از خانواده ای بسیار پرحرف هستن و هیچ وقت خونشون بدون سرو صدا نیست درست برعکس ما
تو خونه ای آروم و ساکت
اوایل همسرم منو مقایسه میکرد که نامزد همکارم انقد حرف میزنه ، همکارم فقط میخنده
و......
من اوایل نسبت به همسرم دچار این حس بودم که نکنه حرفی بزنم و مسخرم کنه .
و دقیقا همین بود و از روی اعتماد به نفس پایین اگه سوتی میدادم هم به خودم و همه به همه این سوتی رو میگفت و بارها میخندید
خلاصه گذشت و همش دائم بهم میگفت مثل مامانت نباش
اینجوری باشی من دووم نمیارم ، افسرده میشم و...
حسم نسبت به خودم از بد هم بدتر شد
حتی از مقایسه هایی که در زمینه های مختلف از من میکرد
میگفت دخترا اینو دوست دارن تو چرا دوست نداری
همکلاسیم موهاش بور بود تو چرا نیستی
تحمل نکردم و باهاش برخورد کردم ،
الان متوجه اشتباهش شده و از اون حرفا احساس پشیمونی داره و نقاط مثبتم رو همیشه یادآور میشه
اما من نمیتونم مثل سابق بشم ، همیشه حرفای گذشتش در ذهنمه و گاهی انقد بهش فکر میکنم که قلبم درد میگیره
چند روز اخیر که شهرستان پیش خانوادش بودم ، خانوادش چند بار این موضوع کم حرفی رو بهم گفتن حتی جلوی شوهرم و من از نگاه شوهرم حس بدی بهم دست داد و تمام حرفا دوباره یادآوری شد
به همیم خاطر تصمیم گرفتم جدا بشم
چون نمیخوام مثل مادرم حرف بشنوم ، خسته شدم از مقایسه
دلم نمیخواد فردا بچه ای از من به وجود بیاد و بخاطر من اذیت شه ...
چیکار کنم ؟ من شوهرمو دوست دارم اما نمیخوام نه من نه اون اذیت بشیم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید