همسرم تو هر دعوایی حرف جدایی میزنه. دعواهامونم زیاده تو روابط جنسی منو پس میزنه تو هر دعوا 10، 20 روز یا بیشتر قهر میکنه. 3 سال قبل دم عقد و عروسی اشکمو به دلایل خنده دار در می یاورد. دم عقد میگفت خوشم نمیاد چون به همه گفتیم فقط عقد میکنیم که بعدش طلاق بگیریم.یک هفته قبل عروسی میگفت چون شب یلدا پیش خودتون گفتی مامان بابای تو هم باشن تو جشن یلدا دیگه نمیخوامت و این وسط مادرشوهرم هم زنگ میزد که باید از پسرم برای این حرف عذرخواهی کنی.
خیلی اذیتم کرد و میکنه.خواستگاری رو عقب مینداخت خودش هر وقت دلش میخواست پدر مادرم رو با فامیلی صدا میکرد که مثلا بگه شما پدر مادر من نیستید. روز قبل عروسی با موی رنگ شده از آرایشگاه در اومدم هیچی نگفت تا مادرش گفت وای خوبه. این گفت میخواستم بگم چقدر زشت شدی.
میگفت مدل عروسی رو ما دادیم و حق نظر دادن درباره اش رو نداری و مثل مهمون میای و میری
تو دوران نامزدی چقد با زن دوستاش رقصید و میگفت دلم میخواد با اونا باشم و با تو نباشم. همیشه میگفت از زن دوستام یاد بگیر اونا خیلی خوبن.در حالی که خود اونا میگفتن تو چقد خوبی.نمیذاشت با خانواده و دوستام راحت باشم و تازه بعدش برعکسشو میگفت.هر چی دوستاش و خانوادشو دعوت میکردم باز میگفت کمه یا با دوستام خوب نبود. یا حتی یک بار بعد سالی سفر یک روزه تو چادر رفتیم باز میگفت دوستام نبودن خوش نگذشت.
هی از مامان باباش پذیرایی کن و محبت کن آخرشم میگفت یا چاپلوسی یا چرا بهشون محبت نمیکنی.
چقد مامانش تیکه های جورواجور انداخت. جواب میدادم میگفت چرا جواب دادی و مامانم بد گفت اما تو حق نداشتی جواب بدی. جواب نمیدادم میگفت عرضه داشتی جواب میدادی
تا هر اتفاقی می افتاد مامانش زنگ میزد اینور اونور که این غذا نمیپزه. حالا واقعا میپختم و این نمیخورد و منم دیگه نپختم.
مهریه رو گفتن کم میخوایم بگیریم من عاشق و ساده قبول کردم. بابامم گفت اگه واقعا همدیگرو میخواید حرفی ندارم. نگفتن طبق رسوم فامیل ما که همشون زیاد بودن. اونوقت خودشون واسه دختر بعدی فامیل خوشون رو کشتن و مهریه زیاد گرفتن.اونوقت گفتیم رسم داریم یک سری وسایل رو خانواده داماد بگیرن گفت رسم نداریم
پسرخاله همسرم با خانومش دعوا شد و مادر شوهرم میگفت من اگه جای خواهرم بودم یک دختری پیدا میکردم مینداختم به جون پسرم که عروسم رو دک کنم. فکر کنین. با منم همچین نقشه ای داره یا شایدم داشته
حقوق من همیشه از حقوق همسرم بیشتر بود و تازه پس اندازمم اوردم تو زندگی و بعد با کمک هم خونه خریدیم.
گفت خونه رو خودم قولنامه میکنم بعدا میزنم به نام تو. چون الان پیش خریده زشته تو بیای . اما الان نگهش داشته که مهر نده و اگه خیلی خواستم جای مهر نصف خونه که مال بیشترشو من دادم بده بهم
هیچوقت یک تی شرت نخرید برام حتی. تو این مدت نه نیاز مالی نه نیاز جنسیم رو برآورده نکرد
چقد مامانش از عروس خواهرش بد میگفت که اون حسودیش شده به وسایلی که ما به پسرم دادیم و همسرمم تند تند تاییدش میکرد . خدا نکنه یک بار من میگفتم اونوقت میگفت تو حسودی عروس خالم خوبه
یک بار میخواستم یک کتاب بخرم. کتاب که کلا 7 8 تومن هم نبود. چه اداهایی دراورد ای تو به فکر جیب من نیستی. تو همش میخوای خرید کنی. بعد جالبه ک منظورش از جیب من، جیب من بود. یعنی از حقوق من خرج میکرد
سر هر دعوایی یک دفعه می دیدم مامانشو خبر کرده اونا هم نشستن وسط خونه. هر چی هم میگفت مامانش زنگ میزد به مامان و خواهر من میگفت و چون خیلی هم بی ربط بود گفتم واقعا روتون میشه بگید و بعد یک دفعه مامانش دست از این کارش برداشت.
الانم که هر سفری میخوایم بریم مامان باباش باید باشن.
جطور خبر حدا شدن رو به خانواده بدم. چیم کمه که اینقد اذیتم میکنه. چقدر بدبختم من
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید