سلام دوست عزيز ... وقتی همسر شما تک فرزند هست انتظار اين ميره كه ايشون بسيار وابسته خانواده شون باشن... شما یک دفعه نميتونيد ايشون رو از خانواده ش دور كنيد و اينكار كم كم بايد انجام بشه برای اينكار بايد وقتی تنها هستيد كاری كنيد كه خيلی بهش خوش بگذره و همينطور واسه كارهای هرچند كوچيک كه مستقل از خانواده ش انجام ميشه تشويقش كنيد و بهش بگين خوشحالم از اينكه تو اينقدر رو پای خودت هستی و مستقل رفتار ميكنی تا براش انگيزه بيشتر بشه واسه مستقل شدن و البته خيلی آهسته آهسته و به یکباره نميشه
موفق باشید
من بيست ساله شوهرم به خانواده خودش فقط محبت ميكنه اونا اصلا فقط برای پول گرفتن ميان ميگيرن و ميرن در حدى كه براى برادرش آپارتمان خريد ولى اصلا بهش احترام نميذارن و من كه ميگم بدتر ميكنه ديگه خسته شدم تورو خدا كمكم كنين
سلام شوهر من هم همين خصوصيات رو داره با اين تفاوت كه پدر همسر من فوت كرده مادرش خيلي پيره و يه خواهر داره با مادرش زندگي ميكنه ازدواج نكرده تقريبا ٥٠ سالشه.شوهر من به تمام خانوادش وابستگي بيش از حدد داره،٨ تا خواهر برادر هستن كه شوهر من آخرين فرزندشون هست كه ٤٠ سالشه،٥ ساله ازدواج كرديم هميشه كه از سر كار مياد هر روز اول بايد بره خونه مادرش اينا بعد بايد بياد خونه،تو اين چند سال هم درگيري زياد داشتيم،يه جوريه كه تو كارش با برادرهاش شريك هستن تو همه مسائل مالي و آينده برادرش بايد برامون تصميم بگيره تو أمور خونه هم خواهرش هماهنگ كنندست .٢ تا بچه دارم،يك بار هم درگيري شديد بين اون و خانوادم گرفت تا كلانتري رفتن،پدر مجبور شد با چاقو تهديدش كنه ،شوهرم دست رو پدر م و مادرم بلند كرد ولي تا حالا نشده من به خانوادش بي احترامي كنم،اولويت فقط خانوادش و ميبينه ،تو هيچ تصميم مهم زندگيمون نميتونم نظر بدم ،از در آمدش خبر دارم از چيزهابي كه داره،ديگه هم من هم خانوادم به خاطر بچه هام كوتاه اومديم داريم باهاش كنار ميايم،فقط خودم واقعا عصبي و افسرده شدم ديگه نميدونم چيكار كنم