سلام دوست عزیزم
این خودآگاهی شما و تلاشتون برای رفع حساسیتتون، شایستهی تقدیر هست. اینکه مادر همسرتون اعتمادبه نفس بالایی دارن یا جویای حال همسرتون هستن، اتفاق بدی نیست. لازم هست به این فکر کنید که چند وقت هست این حساسیت و حس حسادت در شما ایجاد شده و چی شده که این اتفاق افتاده؟ وقتی که این حس بد در شما ایجاد میشه، چه فکرهایی از سرتون میگذره؟ اطلاعاتی که ارائه دادید برای اینکه بتونم به طور کامل راهنماییتون کنم کافی نیست. اما در کل، افکار و نگرش ما باعث میشن احساسات مختلفی رو تجربه کنیم و بر اساس احساساتمون، رفتارهای مختلفی از ما سر میزنه. یه عنوان مثال، اگر من این باور رو داشته باشم که اعتمادبهنفس بالا، خصیصهی خوبی نیست، در صورت مواجهه با افرادی که اعتمادبهنفس بیشتری نسبت به من دارن، حس بدی پیدا میکنم. ممکنه خشمگین بشم. حسادت کنم و ... و بر اساس این هیجانات منفی، رفتارهایی انجام بدم که روی رابطهم با طرف مقابل، تاثیر منفی بگذاره. بنابراین لازم هست موقعیت، افکار و باورها، احساسات و رفتارهاتون رو با کمک مشاور، مورد بررسی قرار بدید و با اصلاح باورهای منفی و نگرشهای اشتباهتون، احساس بهتری رو تجربه کنید.
به خدای بزرگ میسپارمتون
منم همینم نه با این شدت. ولی واقعا برام مشکل ایجاد کرده هربارمیرم خونشون هربار داستانه.واقعا خسته شدم من نمیتونم خندیدن هاشونو ببینم و واقعا دراون لحظه بی توجه به من هست همسرم. درکل خوبیما .ولی هر چی میگم میگه اینبار تحویلت میگیرم ولی کو بخدا خودم میگم میشه غذا بکشی و... چقدر آدم خودشو کوچیک کنه.دیگه امشب گفتم نکن تو منو سرکار گذاشتی حس میکنم بازی گرفته منو.فوق العاده لجوجه
عه شکل سایت داره عوض می شه ؟
بنظرم متظاهرا خیلی همشون هیچوقت مارو مثل دختر واقعی شون نمیخوان
منم هیچ علاقه ای به مادرشوهرم ندارم وقتی میرم خونشون خیلی عذاب میکشم همش میشینه یک جا از ما توقع کار داره یکسره بچمو میچسبونه به خودش یک اداهایی درمیاره میگه حق ندارید شب ببریدش بمونه اینجا خیلی عذابم میده باکاراش😩
منم گفتم حق این حرفو نداره و دیگم نزده یعنی چی شب بمونه