2794

اختلاف با خانواده همسر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 53 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام 

من 8 ساله ازدواج كردم. اينكه پدرم در مقدمات ازدواج اصلا به خانواده شوهرم فشار نياورد هيچ خريدی برای عروسی انجام ندادند و هيچ كدوم از اعياد نيومدن به من سر بزنن يا كادو بيارن. به جز حلقه و ساعت كه اونم چون بايد ما هم ميخريديم برای داماد من خريد ديگه ای نداشتم. سرويس عروسی حلقه و ساعت رو خودشون تنهايی خريدن و من تو خريد نبودم. همين باعث شد كه فكر بكنن پدرم منو از سر راه اورده و ما خيلی ذوق زده هستيم باعث شد از روز اول بنای تمسخر و توهين رو بزارند و از جهازم گرفته تا سيسمونی و شغلم و و تحصيلاتم طرز لباس پوشيدن و آرايش و ارتباطاتمون با بقيه رو زير سوال ببرند.

ديگه كم كم به حرفای مادر شوهر بی تفاوت شده بودم كه دختراشو هم جلوی خودم تحريک ميكرد كه حرف بزنن و اين اواخر پدر شوهرم هم اضافه شده بود و من هم سعی ميكردم كه جوابشون رو ندم و تحمل كنم.

(برای نمونه از حرفاشون رو ميزارم: تنبل ، بی خيال ،حرف بيار و ببر، بچت كثيفه كپک زده، خودت بوی ترشيدگی ميدی- غذا درست نميكنی مواد فريزرت دست نخورده مونده، پول از دستت نميچكه، چرا سر كار ميری از بی مسئوليتته، سر پيری يادت افتاده ادامه تحصيل بدی، چقدر وحشتناک شده قيافت، قبلا حيا بود بارداريشونو اعلام نميكردن،(ماهی شكم پر درست كردم براشون بردم فرداش منو برده سر آشغالی كه ببين نخورديم انداختم سطل اشغال) (مريض بود سوپ پختم بردم ميگه سوپ تو نخوردم ) (من و هفت ماهه باردار وسط خيابون ول كرده خودشو دختراش سوار ماشين شوهرش ميشن و ميرن من مجبور شدم پياده برگردم با دل شكسته ) (هيچ وقت تو مهمونی چايی يا ميوه جلوم نميذاشت از رو من ميپريد ) (اسمم رو صدا نميزد و كاری داشت به شوهرم ميگفت) (موقع ظرف شستن دخترشو ميكشيد كنار كه من بشورم و.....) در آخرين مورد بدون اجازه دست تو مالمون بردن  كه ما نزديک پنجاه ميليون خسارت مالی ببينيم (خيلی مفصله) و من ديگه از عصبانيت موضوع رو به يكی از اقوام نزديک و معتمدش گفتم و تمام اين عذابهايی كه بهم دادن رو بيان كردم. و ازش خواستم كه بهشون بگه كم دخالت كنند تو زندگی ما اون شخص هم رفته و همه حرفای منو بهشون رسونده از اون موقع شوهرم ميخواد از من انتقام بگيره و كينه بدل گرفته

خانواده شوهرم خيلی شوكه شدند و متوجه شدند كه من اين همه مدت متوجه بودم و فقط تحمل ميكردم . و در صدد برقراری ارتباط مجدد هستند .اما من ديگه نميتونم نسبت به خانواده شوهرم حس خوبی داشته باشم و اصلا دلم نميخواد ببينمشون

شوهرم هم كه انگار شمشير رو از رو بسته احساس ميكنم يک روزی انتقام از من ميگيره و منتظر يک فرصته-


اطلاعات تکمیلی

سن 34 جنسیت زن شغل كارمند
پاسخ مشاور

مشاور کودک و خانواده

سلام و وقت بخیر .حق میدم به شما که ناراحت باشی و بخوای با کسی صحبت کنی شرایط خیلی بدی داشتید از جانبشون.این بدون که اگر کسی با این وضع صحبت میکنه فرد سالمی نیست و دچار مشکلات زیادیه و شما ام نباید از اول سکوت میکردی سکوتت اشتباه بود و باعث شد اجازه هرکاری به خودشون بدن.همسرتونم این مابین باید با منطق پیش بره.انتقام معنی نداره درصدد چه انتقامیه ازشما.باخودش صحبت کن تا سوتفاهم ها برطرف کن.

تجربه شما

login captcha

وای عزیزم منم همچین مشکلاتی باخانواده همسرم داشتم طوری که خواهرشوهرم مدام مسخرم میکرد، زمانی که دانشجو بودم یا میگفت بی هنری هیچی واسمون درست نمیکنی یا زود بچه دار بشین،تنها مزیت ازدواج شما زود بچه دار شدنتونه،خلاصه خیلی از این حرفا میزدن،ما طبقه بالاشون زندگی میکنیم، بعضی وقتا که میرفتم پیششون انقدر حرف بارم میکردن که نگاه صورتش پفه چقد میخوابی وای ،ولی شرایط تو سختتر بود، در کل من میرفتم حرفایی که بهم میزدن و به مامانم میگفتم تا اینکه یه روز صبر مامانم لبریز شد و اومد باهاشون دعوا کرد ولی اونا زدن زیر همه چی و انکار کردن که ما عین شاهزاده ها با دخترت رفتار میکردیم،  و شروع کردن جیغ و داد و  تو سر زدن که دروغ میگه،بعد یه مدت باشون آشتی کردم الان اخم و تخمشونو دارن ولی حرف نمیزنن مثل قبل،ی عنی دیگه درمورد هیچی باهام حرف نمیزنن یا خیلی کم حرف میزنن، ولی واسم مهم نیست چون قبلا من خیلی اذیت بودم و شب و روز نذاشتم و نمیتونستم از خودم دفاع کنم،شوهرمم خیلی به مادرش وابستست،و همش میگه چیزی تو دل مامانم نیست، خلاصه که تو تنها نیستی عزیزم،