سلام. ممنون از وقتی که برای مطالعه میذارین و پاسختون.
همسر من ۲۳ سالشه و ما ۷ ماهه که عروسی کردیم و زیر یک سقفیم. در دورران نامزدی من با خانواده همسرم خیلی مشکل داشتم چون مادرشوهرم همیشه اذیتم میکرد و من به همسرم هیچ حرفی نمیزدم چون نمیخواستم عروس بدی باشم. اما همسرم همیشه از پدرم بدگویی میکرد و منو ناراحت میکرد البته یک وقتهایی حق داشت چون پدرم زیاد رفتار درستی نداره .
بعد از ازدواج کم کم همسرم سفره دلش رو برام باز کرد و من فهمیدم کودکی خیلی بدی داشته ، کتک میخورده، پدر و مادرش همیشه با هم مشکل داشتن و حتی در یک اتاق با هم نمیخوابیدن، خیلی کودکی بدی داشته و مادرش آدمی بوده که حتی در انتخاب رشته براش تصمیم میگرفته و اونو به زور بعد از دیپلم فرستاده خدمت سربازی و هیچوقت حامی نداشته و از ۱۳ سالگی برای خرج خودش مجبور بوده کار کنه و خیلی سر کار اذیت شده و تحقیر شده. به طور خلاصه هیچ اعتماد به نفسی نداره و روحیه خیلی آسیب پذیری داره و خیلی زودرنج و احساسیه.
برای فرار از خانوادش خیلی زود ازدواج کرده. اما من برعکس همسرم زندگی خوبی داشتم پدر مادرم عاشق هم هستن و وضع مالی پدرم خوبه اما دو سال پیش برادرم رو از دست دادم و یک مقدار روحیه و اعصاب ضعیفی دارم. مثلا نمیتونم رنگ مشکی بپوشم یا در بیمارستان یا مراسم ختم برم. رفتار بد پدرم که قبلا اشاره کردم واقعا من رو اذیت نکرده پدرم فقط بلد نیست صحبت کنه چون باسواد نیست و منم میفهممش اما همسرم درک نمیکنه.
بنابراین خیلی تفاوت خانوادگی و فرهنگی داریم.
فردای روز عروسی ما ، پدر و مادر همسرم اثاث کشی کردن و به شهر پدری همسرم که هزار کیلومتر از ما دوره رفتن و مارو تنها گذاشتن و کلا هیچ کمکی به ما نکردن. عروسی هم پدرم برای فامیلامون گرفت اونا نگرفتن قرار بود در شهر خودشون یک ماه بعد بگیرن اما نگرفتن. خلاصه هیچ حمایتی نکردن و ما رو به حال خودمون گذاشتن و بعد عروسی مادرش با من و همسرم قطع رابطه کرد و عید رفتیم خونشون این همه راه بیرونمون کرده. لطفا فکر نکنید چون مادرشوهرمه حساسم یا یک طرفه حرف میزنم واقعا آدم بدی و همه ازش بیزارن حتی بچه هاش و خانوادش.
ما هم در منزل قدیمی پدرم زندگی میکنیم و با کمک وام یک پراید خریدیم که قسط میدیم. همسرم سه ماه بیکار بود با هزار بدبختی یک شرکت استخدام شده با ماهی یک میلیون حقوق که واقعا هزینه زندگی مارو نمیده در یک شهر گرون زندگی میکنیم و قسط هم داریم.
حتی حلقه عقدمونم خودمون قسطی خریدیم.
همسرم فوق العاده مهربون و هوامو داره و ازش راضیم.
پدرمم تا حدی کمکمون میکنه پول بهمون نمیده اما غذا و گوشت و مرغ اینا میاره. میگه اگه پول بدم شوهرت بیخیال بار می یاد و مثل پدرش میشه. اینم بگم پدرش خیلی بدهکاری داره از یک جا قرض میکنه میده یک جای دیگه و اصلا درست زندگی نمیکنه و از خرجش کم نمیکنه قرض میکنه میره مهمونی حتی پول نونشم نداره.
فکر میکنم توضیحاتم کامل باشه حالا مشکل من با همسرم اینه که خیلی خیلی عصبی شده و همیشه ناراحته و غصه میخوره چون نمیتونه چیزی واسم بخره هرچند من میگم نیازی ندارم اما میگه من مرد هستم و ناراحتم. نمیتونم آرومش کنم جدیدا خیلی گله میکه هرکسی میبینه گله میکنه از پدرش مادرش و پدر من. مامانم خیلی مظلومه با عشق به حرفهاش گوش میده ولی دیگه خسته شده و میگه خیلی چیزهای تکراری رو تکرار میکنه. حتی من عاشقشم دیگه طاقت حرفهای تکراریشو ندارم همیشه گله میکنه چرا زندگی من اینجوریه من بدبختم من بی کس و کارم پدرم کمکم نمیکنه و... همه کم کم دارن ازش دور میشن در صورتی ک بخاطر مهربونیش همه دوستش دارن اما از گلایه هاش خسته شدن. من هم خیلی به حرفاش حساس شدم دهن باز میکنه میدونم گله و شکایتی در کاره.
از طرفی من مریضم و مشکل تخمدان دارم و اگه تا چند ماه دیگه بچه نیارم ممکنه دیگه نتونم بیارم. با این بی پولی با این همه مشکلات چیکار کنم؟
چیکار کنم همسرم انقدر گله نکنه؟ همش ناله داره و از همه چی ناراضی. البته از من و اینکه ازدواج کرده راضی اما گذشته اذیتش میکنه. هر شب کابوس میبینه تا صبح با کوفتگی از خواب بیدار میشه همش فکر میکنه.
اینم بگم که دو ماهه اینطوری شده قبلا یا خوب بوده یا به روش نمی یاورد و تحمل میکرد من نفهمم.
میخوام زندگیم به شادی برگرده البته خودم فکر میکنم قسمت زیادیش از بی پولی و اوضاع اقتصادی و گرانی هم باشه
واقعا نمیتونم برم مشاوره لطفا راهنماییم کنید.ببخشید طولانی شد.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید