دخالت خواهرم در زندگی من

سلام

من 29 سالمه الان 9 ماه میشه که با آقایی آشنا شدم و همون روز که از من خواستگاری کرد موضوع رو به داداشم و خواهر بزرگم گفتم خواهرمم اومدن دیدنشون، پسر خوبیه و کمی حساس

ازم ناراحته که چرا موضوع منو به خانوادت نمیگی که بیایم خونتون حتما یکی دیگه رو میخوای اما اینطور نیست من یه خواهر دو سال بزرگتر از خودم دارم که از بچگی منو خیلی رنج میده هر خواستگاری برام اومد اینقدر تو خونه دعوا راه انداخت که همه ترسیدیم که نکنه خواستگار برام بیاد آبرومو جلوشون ببره، هرکسی برام اومد خواستگاری چقدر ظاهرش جلوشون خوب بود اما بعد شروع میکرد به ایراد گرفتن عیب گذاشتن تو زندگی هممون دخالت میکنه اما یبارم نشده ما بگیم بالای چشمت ابرویه. به خاطر مامان بابا حرفی نمیزنم تا الان خدا میدونه جوابشو ندادم همش بابام میگه اجر میبری بذار این ازدواج کنه بره بعد تو راحت ازدواج کن این خواهرم عقد بسته است

اوایل روم نمیشد به همین آقا درمورد خواهرم بگم ولی یه روز که این خواهرم منو زد من داشتم گریه میکردم مجبور شدم بهش بگم اوایل خیلی طرف من بود گفت جوش نزن مثل این خواهرت تو همه خانواده ها هست اما من از جوش اینکه نکنه این آقا بیاد خواستگاریم خواهرم ایراد ازش بگیره بهش گفتم اینجوری لباس بپوش لاغر شو اینجوری غذا بخور نمیدونم حتما طرز بیانم اشتباه بوده که الان میگه بخاطر تو عوض میشم اما بخاطر خانوادت نه  و خیلی ازم ناراحته خیلی اما الانم خواهرمو میزنه تو سر من میگه اون شوهرشو ببین چقدر دوست داره چقدر راحت عقد بستن باهم راحت میرن بیرون

چجوریه درک نمیکنه که من از ترس همین خواهرم تا الان نتونستم موضوع خودمونو تو خونه بگم از ترس همین خواهرم گفتم اینجور لباس بپوش حالا اونو میزنه تو سر من منو داره رنج میده باهاش دیشب تموم کردم رابطمو گفتم من دلم میخواست شوهرم یه ندیم برام باشه تو پشت من نیستی تازه اونو میزنی تو سر من

بهم میگه حتما اون حرف حقو میزنه شما لجتون میگیره. خه این چه حرفیه دل منو با این حرفش خیلی شکست