سلام. من 26 ساله هستم و درست شب عروسی باردار شدم که اطرافیان با نگاه ها و حرف هاشون خیلی آزارم دادند حتی پدر و مادرم. من و همسرم هر دو تحصیل کرده هستیم و هرکسی ما رو میبینه باورش نمیشه این اتفاق افتاده و حتی بعضی از دوستامون مسخره میکردن که مگه میشه! من درست وسط تز ارشدم باردار شدم و تا الان که دخترم چهارماهشه نتونستم دفاع کنم و پایان نامم در وضعیت مناسبی نیست. اوایل بچم شیر خشکی شد و هرچی تلاش کردم سینه مو نگرفت و 50 روز تمام من از لحاظ روانی تحت فشار اطرافیان بودم. از وقتی دخترم به دنیا اومد کار همسرم عوض شد و اسباب کشی خونه هم داشتیم. پدر و مادرمون شهرستان هستند و من تمام مدت به جز بیست روز اول و یه مدت کوتاه که رفتم شهرستان دست تنها بودم. این مسائل از من یه آدم عصبی ساخته که بیشتر مواقع به چیزهای بد فکر میکنم. ببینید من تا قبل از این موارد یک کمی با همسرم احتلاف داشتم و کلا آدم عصبی و زودرنجی هستم ولی بارداری و تنهایی و تعویض خونه و کار همسرم که ماموریت های خارج شهری چند روزه داره باعث تشدید حالت های عصبیم شده. با اینکه خیلی خودم رو کنترل میکنم اما مثلا وقتی دخترم یک کمی باهام لجبازی میکنه با دستم یکمی محکم دستش رو کنار میزنم که اون طفل معصوم میترسه و ثانیه بعد از کارم پشیمون میشم و بوسش میکنم. واقعا میترسم این حالت هام باهام باشه و وقتی این بچه بزرگ تر بشه و لجبازی هاش بیشتر کاری بکنم که تو روحیش اثر بذاره.
همسرم خیلی همراهی میکنه و مرد بسیار خوبیه اما ما همچنان اختلافات قبل رو داریم و من گاهی به جدایی فکر میکنم. باورش برام سخته منی که این همه عاشق بودم و هرکاری برای به هم رسیدنمون کردم حالا به این چیزا فکر کنم. اون هم متوجه شده من سرد شدم اما هیچوقت نتونسته توی شرایطی که من حالم خوب نیست به زندگیمون کمک کنه و من باید تنهایی تلاش کنم هم حال خودمو خوب کنم و هم زندگیمو شاد نگه دارم. وقت مشاوره رفتن هم ندارم چون اینجا کسی رو ندارم که برای یک ساعت دخترم رو نگه داره و همسرم هم فقط کارش رو ترجیح میده.
جدیدا یکمی اوضاعم بهتر شده و بچه داری برام آسون تره اما اینکه فکر میکنم گرفتار شدم و دیگه نمیتونم دکتری بخونم و به درس و کارم برسم دیوونم میکنه. هرچی از همسرم میخوام بریم تو شهر پدر و مادرم زندگی کنیم میگه من فقط توی تهران به آرزوهام میرسم. پس آرزوهای من چی میشه؟
لطفا کمکم کنید چون این احساس سرخوردگی داره کل زندگیمو تحت تاثیر قرار میده. ناگفته نمونه من با خانواده همسرم هم خیلی مشکل دارم و عقد و عروسی برادرشوهرم هم نزدیکه و الان که تازه یک ساله من رفتم سر خونه زندگیم ماهی یکبار حداقل یک هفته از خانواده شوهر پذیرایی کردم در حالی خانواده من کلا یک بار اومدن تو این یک سال. برادر شوهرم هم میخواد عروسی رو اینجا بگیره و هیچکس شرایط من براش مهم نیست
سلام دوست عزيز
اميدوارم كه در حال حاضر حالت بهتر باشه.
شرايطتو خوندم. موضوع اولی كه ميخوام بهش اشاره كنم افسردگی طبيعيه بعد از زايمانه كه به نظر مياد بهش دچار شده بوی. بارداریت و زايمان يک طرف و دست تنها بودن هم طرف ديگر يک شرايطی اين چنين رو برای شما رقم زده كه قابل پيش بينی و طبيعيه.
در مورد اينكه چقدر زندگيت و اين بارداريت تحت تأثير حرف های ديگران هستش. بر اساس نوشته های خودت به نظر مياد كه حرف بقيه مهم بوده و هست برات. خودت و همسرت در اين رابطه چی فكر ميكنید؟ آيا كاری خلاف شرع كردين كه تا اين حد حرفاشون تأثير گذار بوده كه توی ذهن شما اين طور هک شده. شما تشكيل خانواده داده ايد و اين چيز قشنگيه. خودت چی فكر ميكنی؟
حالا در مورد اينكه اگر بدون برنامه ريزى و يک دفعه اين بارداری پيش آمده خودت هم ناراحتی و هنوز هم اين ناراحتی هست، بهتره روی پذيرش اين مطلب كار كنی.
با اين فكر كه آيا می تونی كاری كنی كه الان زمان برگرده عقب؟ نه، خب حالا كه شرايط همين هست كه توش قرار گرفتی بايد چه كار كرد؟ بيا خوب يه چند ساعت فكر كن و همه راه ها حتی مسخره ها رو بنويس، بعد هر كدوم رو با اين جمله بررسی كن: اگر....اونوقت........
پيامد تمام راه حل ها رو بررسی كن، تا اينطوری كمی برات همه چيز شفاف تر بشه.
شما بهتره برای اينكه شرايطتون بهتر بشه و تغيير كنه، شرايطی كه الان دارين رو بپذيرين، قدم اول شما پذيرشه. بعد از اون برای بهتر شدن تلاش كردنه.
من اختلاف های شما رو نمی دونم با همسرتون در نتيجه نمی دونم كه چطور ميشه راهنمايی كنم تو اون زمينه اما به نظر مياد كه شما تحت تأثير دوره افسردگی پس از زايمان هستين و روی جنبه های مختلف زندگيتون اثر گذاشته.با همسرتون بهتره كه صحبت بكنيد. در يک شرايط آروم و از ناراحتی ها و احساستون بگين و از آرزوها و اهدافتون. اينكه براتون مهمه كه به آرزوهاتون برسين و هر چيزی كه حالا اذيتتون ميكنه رو بگين كه ازش چی ميخواين يا اگه شرايط چطور باشه براتون بهتر ميشه. درسته ميگين كه بهشون گفتين كه برين پيش مادر پدرتون اما منظور من اين دفعه متفاوت از دفعات قبل هستش.
با بچه دار شدن، شرايط تغيير ميكنه ولی دليل بر نرسيدن به آرزوهاتون نيست. راهش رو بايد پيدا كنين با يک برنامه ريزی دقيق كه ممكنه اولش كمی سخت باشه اما شدنيه.
گفتين كه الان شرايط بهتره و آسون شده، ميخوام فكر كنی كه چی شده كه الان بهتره؟ چی با قبل فرق كرده؟ چی كار كردی كه بهتری و شرايط بهتره؟
و در نهايت اگر لازم میدونی به مشاور مراجعه كن، خيلی جاها هست كه با بودن فرزند شما ممانعتی ندارن.
در آرامش باشی دوست من
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید