همسرم مرد خوبیه و خیلی عاشقانه رفتار میکنه و کلی زحمت میکشه برام و هیچ مشکل اخلاقی ای نداره
اما معضل زندگی ما...
از دوران عقد پدرش بی احترامی های بسیاری بهمون کرد و هربار همسرم به پدرش تذکر داد و حتی وقتی که خیلی توهین بزرگی میکرد باهاش بحث میکرد
پدرش هم همیشه میگفت خاک تو سر زن ذلیلت . همه چیزو که قرار نیست زن آدم بدونه وخلاصه این حرفارو تو گوشش هی تکرار میکرد و همسرم باهاش بحث میکرد
الان حدود هفت ماهه که عروسی کردیم
پدر همسرم دیگه نمیتونم اونقدر اشراف داشته باشه به زندگیمون که همچین حرفایی بزنه
اینم بگم که پدرش چندین بار به همسرم گفت که عروسی کنید این بدبختت میکنه!
خلاصه ما عروسی کردیم و کار هر روز پدر همسرم اینه که وقتی شوهرم سرکاره بهش زنگ بزنه و مثلا بگه کی میری دنبال کارهای پایان نامه ات؟ و همسرم مجبوره جواب بده
بعد که میبینمش جلوی من میگه مثلا آرش فردا قراره بری فلان جا اوکیه دیگه نه؟ بعد من تازه میفهمم که همسرم قراره بره جایی. درواقع قبل از اینکه شوهرم مسئله رو با من مطرح کنه حالتی پیش میاد که انگار رفته باباشو درجریان گذاشته ولی به من چیزی نگفته
دیشبم دقیقا همین حالت ایجاد شد و تو راه برگشتن همسرم گفت فردا صبح باید برم فلان جا. گفتم بله میدونم از پدرت شنیدم! با حالت طعنه. اومدیم خونه و من عصبانی بودم
بهش گفتم تو همه حرفات چرته و فقط انگار زن گرفتی نیازتو رفع کنی.
گفت باشه حالا که اینطوره دیگه نمیگم
خلاصه بحثمون بالا گرفت و برای بار هزارم بهم گفت اگر قرار باشه زیادی زر زر کنی باید از زندگیم گم شی بری!! و چقدر من خرد میشم از این حرف. منم گفتم بیام حرفشو تکرار کنم برای یکبارم شده. گفتم دیگه این رفتار رو نکن. گفت اگر کنم چی؟ گفتم باید گم شی از زندگیم. گفت هه خب باشه میرم.
هربار بخاطر خانواده اش اینکارو میکنه اما بعدش پشیمونه و عذرخواهی میکنه. لطفا راهنمایی کنید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید