باسلام دوست عزيز
خيلی متاسف شدم از اينكه شرايط فعلی رو داريد و به مدت ٥ماهه از همسرتون جدا هستيد ولی ازتون ميخوام كمی واقع بين باشين تمام عواملی كه شما مسبب شرايط فعلی دونستيد عوامل بيرونی بود (خانواده همسرتون) اما نظر من اينه كه هرگز مشكلات مربوط به زندگی مشترک صرفاً به عوامل بيرونی مربوط نميشه .ازتون ميخوام سهم خودتون رو توی مشكلات پيش اومده پيدا كنيد و مسئوليت مربوط به مسائلی كه به سهم شما برميگرده بپذيريد .شما ميتوند با گفتگوی سالم و بالغانه با همسرتون مرزهای ارتباطاتتون با خانواده همسرتون و سايرين رو مشخص كنيد و با همسرتون قراردادهای رفتاری ببنديد بطور مثال يک روز در هفته رو به خانواده ايشون اختصاص بديد و در همون روز مقرر بهشون سر بزنيد من معتقدم حدود ٦٠تا٧٠ درصد مشكلات زن وشوهرها با گفتگوی سلامت قابل حل شدنه و در آخر ازتون ميخوام هرگز به همسرتون برچسب نزنيد ايشون بيماری ندارند بلكه ممكنه مهرطلبی جز ويژگی شخصيتی ايشون باشه با اينكار شما ايشون رو نسبت به روانشناس و روانشناسی ناامن ميكنيد .لطفا رفتارهای الان خودتون با همسرتون رو با رفتارهاتون در ابتدای زندگی چک كنيد مطمئن هستم تغييرات زيادی در رفتارهاتون رخ داده و همين تغييرات ميتونه تا حدی دليل مشكلات پيش اومده باشه .ازتون ميخوام تمركزتون رو از ديگران و بيرون به خودتون و رابطه دو نفره تون معطوف كنيد چرا كه تا زمانيكه بيرون از خودتون دنبال دليل مشكلاتتون باشيد نخواهيد تنوانست روی خودتون و رابطه تون متمركز بشيد.
موفق باشيد
سلام خانم محبوبی. ممنونم از لطف شما که به سوالم پاسخ دادین. من بارها در این مورد که باید در روابط حد و مرزی وجود داشته باشه تا احترام ها حفظ بشه و کدورتی به وجود نیاد با آرامش با ایشون صحبت کردم.. هر هفته هم با وجود مشغله کاری ایشون به خانوادش سر میزدیم. به همسرم توضیح دادم و ایشون هم در ابتدا پذیرفت. ولی هر بار که خونه پدرش سر میزدیم با اخم و ناراحتی زخم زبون میزدن که چرا کم سر میزنید. طوری که همسرم هم با اونها هم عقیده شده بود. هر رفتار بدی که با من داشتن به پای صمیمیت و راحت بودن میذاشتن ولی انتظار داشتن من کاملا محتاطانه با اونها رفتار کنم. مثلا وقتی دیدار داشتیم اکثر مواقع تلویزیون روشن میکردن و اگر با مادر همسرم هم کلام میشدم پدرش با لحن تندی اخم میکرد بهم میگفت ساکت باش دارم تلویزیون میبینم. اگر هم حرفی نمیزدم اون لحظه بعد از مهمانی رفتار همسرم خیلی خوب بود. تا فردا که همسرم از سر کار میومد باهام خیلی سرسنگین میشد. باید چند بار ازش میپرسیدم که دلیل ناراحتیش چی هست. بعد مثلا میگفت چرا دیشب خودتو میگرفتی حرف نمیزدی درست باهاشون. تو آدم مغروری هستی. و قصد داری خانوادمو ازم دور کنی هر چقدر هم بهشون توضیح بدم میگه نه تو منظورت این بود.