2794

درمان افسردگی شدید

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 50 بازدید

سلام. من ۲۱ سالمه متاهلم و پسر یک ساله دارم از همون دوران مجردیم افسردگی داشتم من ته تغاری بودم و توی خونه تنها با پدری که صبح تا شب فقط می نالید و غصه میخورد و همیشه همیشه تو افکار منفی بود من همیشه ازش دور بودم بیشتر اوقات سکوت مطلق بود تو خونه و زندگی و واسمون تلخ کرده بود دلم واسه مامانمم میسوخت همیشه هم منو با بقیه مقایسه میکردن هر وقت بابام خونه بود من خودمو تو اتاق حبس میکردم چون نمیخواستم تو اون جو باشم و حرفی هم باهاش نداشتم همیشه دلم یه بابای شاد مهربون میخواست البته تنها خوبی بابای من دست به خیر بودنشه و کمک مالی که به همه میکنه خلاصه که این مقایسه کردنا و سرکوفت زدنا و حبس کردن خودم تو اتاق کم کم افسردم کرد دلم فقط به درسم و خیالاتم خوش بود تو با این حال دلمم واسه بابام میسوزه چون میدونستم خودشم زجر میکشه و به مامانم میگفت من یه بار بهش نگفتم بابا بعد ازدواجم وضعم بدتر شد هشت ماه اول خونه مادرشوهرم بودم مادرشوهرم بسیار حسود خودخواه و بد. نصیبم شد که صبح تا شب متلک بارم میکرد و تا شوهرم میومد شروع میکرد به بدگویی از من و شوهرمو ازم دور کرد شوهرمم آدم احساسی نیست بعد این که اومدیم تهران و خونه خودمون شب تا صبح توی خونه تنها بودم و فکر و خیال کارایی که باهام کردن و گریه کار همیشگیم بود دانشگاه هم شوهرم نذاشت برم تا اینکه ناخواسته باردار شدم وقتی پسرم دنیا اومد همش شبا کابوس داشتم و دچار فلج مغزی میشدم با جیغ از خواب میپریدم و روزا بی دلیل با صدای بلند گریه میکردم و تو ماشین یهو جلوی راهمون مار میدیدم و جیغ میزدم در صورتی که بقیه چیزی نمیدیدن وقتی دیدن حالم خرابه بردنم مشاوره که گفت باید دارو بخوری ولی شوهرم نذاشت گفت بچه شیر میدی روش اثر میذاره دلم واسه پسرم خیلی میسوزه که من مادرشم اصلا حوصلشو ندارم همش دوست دارم بخوابه تا من تنها باشم تو خونه باهاش حرف نمیزنم شدم عین بابام ... مامانم همش منو میبینه میگه تو چرا اینجوری همش گرفته ای تو خودتی اما من نمیتونم جور دیگه ای باشم اینجوری بزرگ شدم خودمم دوست ندارم اینجوری باشم چندین ساله جوونیمو تو افسردگی بودم و حتی تو مسافرتا هیچ لذتی نمیبرم شبا میرم تو اتاق پسرم دو ساعت گریه میکنم بعد میخوابم انرژی انجام هیچ کاری هم ندارم فقط دوست دارم عین یه تیکه گوشت یه جا افتاده باشم و کار خونه رو به زور و نصفه نیمه اونم از ترس غرهای شوهرم انجام میدم ازتون خواهش میکنم کمکم کنید نمیخوام بقیه  جوونیمم حروم شه و تو حال بدم باشم نمیخوام پسرمم مثل من بشه گناه اون طفل معصوم چیه من مادرشم فقط نگین که ورزش کن و برو بیرون ... همه اینکارا دل خوش میخواد حال خوب میخواد من هر روز تو خونه میرقصم اونم به خاطر علاقه زیادم ولی اصلا حالمو خوب نمیکنه آدم افسرده که حالش با این چیزا خوش نمیشه یه بارم رفتم مشاوره مشکلمو گفتم بهم گفت تو دیگه تموم شدی بخدا همینو بهم گفت.


اطلاعات تکمیلی

سن ۲۱ جنسیت زن شغل خونه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیزم

درک می‌کنم مجموع این شرایطی که توضیح دادین، چقدر به شما فشار آورده و چه حال و هوایی رو دارید تجربه می‌کنید. و میخوام بهتون یادآوری کنم که ما تا وقتی که نعمت زندگی رو داریم، تلاش می‌کنیم به بهترین شکل زندگی کنیم. حتی افرادی که تمام عزیزان‌شون رو در یک حادثه از دست میدن هم با وجود تمام اندوهی که احساس می‌کنن، دلشون میخواد که از اون حال بد بیرون بیان. چون تا وقتی زنده‌ایم یعنی که هنوز تموم نشده‌ایم! می‌فهمم برای شما چقدر سخته که ورزش کنید و از خونه بیرون برید. ولی خب اگر حال‌تون خوب بود و خودتون با ذوق و شوق ورزش می‌کردید و بیرون می‌رفتید که دیگه به کمک من نیازی نداشتید. اینکه بگید اول افسردگیم رفع بشه بعد میرم بیرون، مثل این هست که من بهتون بگم اول لاغر بشم، بعد میرم رژیم بگیرم. اول قبول بشم، بعد میرم درس بخونم. به نظرتون درسته این نگرش؟ متوجهم که واقعا حال و حوصله ندارید بیرون برید و ورزش کنید. و خیلی خوبه که با تمام این اوصاف دارید تلاش می‌کنید توی خونه با فعالیت فیزیکی حال خودتون رو بهتر کنید. اگر واقعا می‌بینید انجام این کارها در توان‌تون نیست، اول به یک روان‌پزشک مجرب مراجعه کنید و اگر ایشون تشخیص دادن نیاز به دارودرمانی دارید، حتما درمان‌تون رو شروع کنید و ادامه بدید تا بهبودی کامل. مراجعه به روان‌پزشک و مصرف دارو، اصلا اتفاقی بد و مایه‌ی شرمساری نیست. ما برای مراجعه به دکتر قلب، دکتر غدد، دندان‌پزشک و غیره اهمال‌کاری نمی‌کنیم. شرمنده نمیشیم. می‌پذیریم که جسم‌مون آسیبی دیده و با کمک دارو و توصیه‌های متخصص می‌تونیم دوباره سلامتی‌مون رو به دست بیاریم. در مورد روان‌پزشک هم دقیقا همین شرایط وجود داره. ضمن اینکه فکر کنید برای فرزند شما بهتر هست که یک مادر آرام و شاد داشته باشه که خوب بهش رسیدگی می‌کنه یا یک مادر کم‌انرژی که مدام گریه می‌کنه و حوصله‌ی هیچ کاری رو نداره؟ و در نظر داشته باشید با این شرایطی که توضیح دادین، ممکن هست لطمه‌های به مراتب بزرگتری نسبت به محروم شدن از شیر مادر به روان فرزندتون وارد بشه. همونطور که خودتون گذشته رو به یاد میارید که چقدر اذیت شدید و شرایط خونه چه تاثیری روی روحیات شما داشته.
 

لطفا با همسرتون حتما در این مورد صحبت کنید. و توضیح بدید که ما گاهی در زندگی ناچاریم مسائل‌ مهم رو اولویت‌بندی کنیم. تغذیه از شیر مادر مهم هست اما مهمتر از اون، سلامت روان شما و فرزندتون هست و رابطه‌‌ی شما با همسرتون. در کنار توصیه‌های روان‌پزشک‌تون در نظر داشته باشید که قاتل افسردگی، ورزش کردن هست. ضمن اینکه سعی کنید با مطالعه و تمرین، مثبت‌اندیشی رو جایگزین افکار منفی کنید و با پیدا کردن نگرشی جدید به مسائل، کمتر غصه بخورید و بیشتر شاد و امیدوار زندگی کنید.

به خدای بزرگ می‌سپارم‌تون

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha