ارتباط با خانواده شوهر

مادرشوهر من یه آدم بدزبون و بی ادب و بی ملاحظه ست . فقط با اون زبونش بهت نیش میزنه . ما با کلی اختلاف و جنگ و دعوا اومدیم خونه مستقل گرفتیم. حالام شوهرم هی اصرار میکنه که باهم بریم خونشون به بهانه اینکه بچه رو ببره پیششون. ولی هر وقت میریم یکی به خاطر دین خونه ای که با هزار خون دل بدهی هاشو رد کردیم و الان دست این عفریته است و هم به خاطر عیب و ایرادهایی که رو بچم میذاره و اسمشو بد صدا میزنه دوست ندارم برم. شوهرمم اینقدر درحقم بد کرده و  اینقدر آزارم داده که خاطرش هیچ ارزشی نداره که به خاطرش تحملشون کنم. شوهرم هر دفعه میگه بیا من جوابشو میدم اما بازم سکت میکنه یا همسو با اون میشه. اصلا هم آدم قابل بحثی نیست که من بخوام باهاش حرف بزنم یا جوابشو بدم. سکوت هم کنی هی ادامه میدن. دنبال جنگ و دعواست همش. بذارم تنهایی بچه رو ببره؟ من فکر بعدها رو میکنم که بچم بزرگ میشه و هی جلو همه عیب بذارن روش و اسمشو بد صدا کنن بچه عقده ای و بی اعتماد به نفس بشه مثل بقیه بچه های خانوادشون یا اصلا خود شوهرم و هشت تا خواهرش. لطفا راهنماییم کنید