دوست عزیز سلام
مرسی که ما رو برای بیان مشکلتون انتخاب کردید.
اونچه که از توضیحات شما برمیاد اینه که شما از ابتدا انتخاب درستی نداشتید و اون چیزی که توی حرفات گم شده اینه که دلیل ادامه این راه با وجود تمام مشکلاتی که از همان ابتدای دوستی وجود داشته، چی هستش؟در راه این انتخاب قطعا هر دو نفر شما یک سری مسایل دارید که مشخص کننده ی چرایی این اتفاق است و برای حل پایه ایه مشکل این حلقه ی گم شده باید پیدا بشه در غیر این صورت انتخاب های بعدی هم چنین مشکلاتی در پی خواهد داشت.
علیرغم اینکه برای حل مشکلات زوج قطعا باید حرف هر دو طرف شنیده بشه، با توجه به شرایط حاضر مبنا رو بیانات خودتون قرار میدم.
1. دلیل مخالفت مادرتون چی بوده؟
2. شما درگیر رابطه ای شدی که فرد مقابل احترامی برای شما قایل نیست چرا که خودت ارزش و احترامی برای خودت قایل نیستی.و این میتونه به دلیل پایین بودن عزت نفس و اعتماد به نفس در شما باشه. همه ی ما حق داریم زندگی شاد و سرشار از احترامی داشته باشیم. شما ربات نیستی که یه نفر فقط بهت برنامه بده و شما بدون چون و چرا اون برنامه رو اجرا کنی و از تمام حق و حقوقت توی زندگی بگذری. شما توانایی انجام کارهای بزرگی داری به شرطی که خودت بخوای و بلند شی و حرکت کنی.
3. شما و همسرتون نیاز به آموزش مهارتهای ارتباطی بین زن و شوهر دارید از جمله مهارت مدیریت خشم و حل مساله.
4. توصیه میکنم حتما با یا بدون همسرتون برای بهبود شرایط خودتون و زندگی مشترکتون به روانشناس مراجعه کنید. اگر شرایط برای بهبود روابط وجود داشت که خیلی خوبه ولی در صورت عدم وجود این شرایط از جدایی نترسید. ادامه زندگی فقط به خاطر ترس از جدایی یا تهدید آسیبهای خیلی بیشتری به شما میزنه و اینو بدون که یک مجرد موفق بودن بسیار بهتر از یک متاهل سرخورده هستش.
5. اگر زندگی مشترکتون رو شروع کردید به هیچ عنوان تا حل شدن مشکلات اقدام به بارداری نکنید. بچه نه تنها مشکلی رو حل نمی کنه بلکه مشکلات بیشتری رو به همراه داره.
شاد و پیروز باشید.
یکی از مشکلات شایعی که بین زوجین وجود داره نبش قبر گذشته ست که هیچ ربطی به صداقت افراد نداره. هر کدوم از ما گذشته ای داشتیم که بازگو کردنش چیزی رو تغییر نمیده فقط حساسیت هارو افزایش میده، باید یاد بگیریم رو به جلو حرکت کنیم گذشته قابل تغییر نیست و بازگو کردنش فقط در مواردی که تبعاتی برای حال و آیندمون داشته باشه یا رابطه ی جدی مثل جدایی بوده باشه مناسبه اون هم بصورت کلی نه با ذکر همه ی جزییات.
شما فقط با یه انتخاب درست میتونی به اون آرامشی که مد نظرت هست برسی در غیر این صورت از چاله به چاه افتادنه و برای این انتخاب درست علاوه بر احساس نیاز به منطق هم داری و عقل و احساس در کنار هم نویدبخشه یک انتخاب درست هستن و هرکدوم بدون دیگری ناقص میمونه و تبعاتی خواهد داشت.
حتما بصورت حضوری پیش روانشناس برید تا بتونید مشکل اعتماد به نفستون رو حل کنید و اون رو بالا ببرید و همچنین بتونید برای مشکلات رابطه تون راهکار پیدا کنید و عاقلانه برای قطع یا ادامه ارتباطتون تصمیم بگیرید.
موفق باشید.
من قبل دوستی با این آقا یه سری شیطنتا داشتم و زمانی که با این آقا آشنا شدم ایشون خیلی اصرار داشت که من هر چی که تو گذشته بودم بهش بگم منم همیشه طرز فکرم این بود که همه چیزو بگم و صادقانه شروع کنم ترس اینو داشتم که مثلا بعدا از کسی چیزی بشنوه . سادگی کردم و بهش گفتم که مثلا من دوست پسر داشتم. از اون موقع به بعد روز به روز حساسیتش بیشتر میشد و انگار بیشتر دنبال گذشتم بود. مادر منم از روابط پنهانی بیزاره
با این آقا صحبت کرد و گفت اگر نیتت دوستیه دختر من مناسبت نیست عروسک نیست دختر من . خلاصه تو روی مادرم گفت دختر اینکارو کرده . اون کارو کرده مادر منم خیلییییی شاکی شد . و بعد از گذشت یه مدت کوتاه ما از هم جدا شدیم تو دوستی
۵.۶ ماه از هم بی خبر بودیم که یهو دوباره اومد سراغم و شروع کرد به مظلوم نمایی و بدست آوردن دلم . خیلیییییی رفتارش تغییر کرده بود منم خب هم دوستش داشتم هم خیلی احساسی هستم دوباره قبول کردم با هم باشیم ۱ ماه رفتارش عالی بود اما دوباره یه رفتارهای بدی از خودش نشون میداد منم میذاشتم پای دوست داشتنش تو این مدتم اسم جدایی میومد مثلا قبول میکرد یهو بعد ۲.۳ روز شروع میکرد به تهدید که نمیذارم واسه کسی باشی و از این حرفا
راستش من هم از تهدیداش میترسیدم هم میگفتم دوست داشتن همینه من بلد نبودم باید چه کار کنم چی درسته چی غلط
پدر و مادرمم رابطه ی خوبی با هم نداشتن انگار دنبال آرامش میگشتم فکر میکردم من ازدواج کنم با پسری که دوستش دارم میتونم آرامشی که خونه بابام نداشتم رو تو اون دوره ازدواج کسب کنم (منظور از آرامش فرار از خونه پدری نیست)
درست تشخیص دادین اعتماد به نفسم فوق العاده پایینه و خیلی ترسو هستم هم از این میترسم جدا بشم و بعد از یه مدت بگم کاش صبر میکردم کاش میجنگیدم . هم از این میترسم جدا نشم و یه عمر با اعصاب خراب زندگی کنم . و این که خیلی دوست دارم تشکیل خانواده بدم یعنی ازدواج کردن رو دوست دارم به این خاطر با شما مطرح کردم تا راهنماییم کنید و بتونم مطمئن تصمیم بگیرم