سلام. من یک ساله که ازدواج کردم و یک سال ونیم هم عقد بودیم. در طول دوران عقد مشکل خاصی با همسرم نداشتم ولی با خانواده همسرم چرا. خواهر همسرم همش در خرید جهیزیه دخالت میکرد و حساسیت به وجود میاورد. این حرف ها باعث دلخوری بین خانواده ها شد و همسرم هم میگفت خواهرم راست میگه پدر و مادرت کارمند هستند و باید برات کم نزارند. این زاویه اول ماجرا. زاویه دوم اینه که برای راحت تر شدن کار داماد، از طرف خانواده ما بهش پیشنهاد شد که تالار عروسی نگیریم (فقط بزرگتر هارو یک شب منزل دعوت کنیم شام بدیم و بریم خونه بخت) و هزینه این کار رو صرف خریدن یه خونه نقلی 55 متره کردیم و بسیار راضی هستیم.
قسمت چهارم راجع به چیدن جهیزیه است. یکسری وسایل بر عهده داماد بود که بگیره (یخچال، سرویس چوب، تلویزیون) خب همونجور که میدونید اکثر وسایل حال رو همین چیزا تشکیل میده. من خودم تصمیم گرفتم ابتدا همسرم این وسایل رو تهیه کنه و بچینیم توی خونه بعد ببینیم هرجای خونه که نیاز به دکوری یا هرچیزی داره بخریم. یعنی من جهاز آشپزخونه و اتاق خوابم رو تهیه کرده بودم اما از وسایل حال فقط فرش و تلفن و ساعت خریده بودم و بقیه چیزهارو گذاشته بودم برای زمانی که همسرم سرویس چوب رو بخره و بچینیم اون وقت من برم بقیه دکوری هارو بگیرم. روز سه شنبه عید فطر رو مشخص کردیم برای بردن جهیزیه و با خانواده همسرم صحبت کردیم تا روز جمعه هم همسرم وسایلش رو تکمیل کنه هم ما.
قسمت پنجم میشه روز چیدن جهیزیه (سه شنبه). اون روز به همراه خانواده همسرم رفتیم و جهیزیه رو چیدیم. اماچون هنوز همسرم هیچ کدوم از وسایلش رو تهیه نکرده بود خونه خیلی خالی به نظر میومد و واقعا هم همینطور بود. آشپزخونه تکمیل، اتاق تکمیل، حال فقط یک فرش و یک ساعت دیواری
خیلی تو ذوق خانواده همسرم خورد. ولی اصلا به این فکر نمیکردن که چون سرویس چوب هنوز تهیه نشده اینجوریه. در عوض کلی از جهاز من ایراد گرفتن در حالی که یه آینه شمعدون هم نگرفته بودن خودشون برای من
همسرم خیلی از پدر و مادر من دلخور شد. پدر و مادر منم بخاطر این گستاخی از خانواده همسرم خیلی ناراحت شدن و از من میخواستن دیگه با شوهرم حرف نزنم و باهاش جایی نرم. حتی مادرم میخواست گوشیمو هم ازم بگیره که با شوهرم در ارتباط نباشم.
حدود یک هفته به همین منوال گذشت و من بخاطر اینک منجر به طلاق نشه رفتم پیش همسرم و یک روز بدون هیچ جشن و مهمانی و هیچی پا به خونه خودمون گذاشتیم که حتی تاریخشم نمیدونیم. حدودا وسط های تیر بود.
این کینه ها موند و هیچ کس برای رفع دلخوری پیش قدم نشد چون هم خانواده من هم همسرم و خانوادش فکر میکنن که بهشون بی احترامی شده و طرف مقابل باید پیش قدم بشه.
همسرم از اون روز به بعد تو هیچ مراسمی که پدر و مادر من توش باشن شرکت نکرد حتی عروسی ها.
و اما خود من
وقتی با همسرم اومدیم خونه خودمون بهم گفت از این به بعد هفته ای یکبار یک ساعت میری پدر و مادرت رو میبینی و میای. منم به امید اینک بهتر میشه اوضاع قبول کردم. اما همسرم حتی بعضی وقتها الان که یک سال گذشته دو سه هفته یکبار هم منو به خونه پدر و مادرم نمیبره. و ما همیشه سر این موضوع بحث و دعوا داریم.م ن خانواده خودم رو از 6 تیر تا امروز 25 مرداد فقط سه بار دیدم اما خانواده همسرم رو در همین هفته فقط سه روز کامل در رفت و آمد بودیم. این موضوع برای من خیلی سنگینه
چند روز پیش گفتم از این به بعد هر چقدر خانواده خودمو دیدم خانواده تو رو هم میبینم. نه کمتر نه بیشتر. خیلی ناراحت شد و بهش بر خورد و گفت برای من تعیین تکلیف کنی زندگیتو سیاه میکنم. از اون روز تا به حال دیگه اجازه رفتن به کلاس هامو بهم نداده و میگه حق نداری از خونه بری بیرون. منم هیچ بحثی نکردم باهاش و نرفتم کلاس هامو.
چند تا نکته بگم و اینکه شوهر من اصلا به حرف هیچ کس گوش نمیکنه. و اینکه من تنها دلیل طلاق نگرفتنم اینه که دستم توی جیب خودم نیست و پولی ندارم. نکته دیگ اینکه با تمام این تفسیر ها اصلا فکر نکنید که همسرم منو دوست نداره. اما غروری که داره باعث میشه هیچ قدمی برنداره برای بهتر شدن زندگیمون. من خودم چند راهی که به ذهنم میرسید انجام دادم اما هیچ نتیجه ای نگرفتم مثلا صحبت کردن با برادر بزرگ همسرم. با مادر همسرم صحبت کردم که ایشون پیرزنیه که هیچ کس به حرفهاش گوش نمیده بنده خدا.
همسرم رو تهدید کردم به اینک طلاقمو میگیرم . منطقی با شوهرم حرف زدم، گریه کردم، التماس کردم اما هیچ نتیجه نداد.
پدرم هم حاضر نمیشه پا پیش بزاره میگه اگر من بیام جلو و شوهرت منو خرد کنه و حرمت نگه نداره چی؟ الان تو این یک سال پدر و مادرم حتی یکبار خونه ما نیومدن چون شوهرم گفته نباید بیان
حالا سوال من اینه
ته این زندگی چی میشه. ادامه این زندگی به صلاح هست. به نظرتون بهترین راه چیه؟
من متولد دی 75 هستم و همسرم متولد 67
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید