2794

احساس تنهایی از بی توجهی همسر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 70 بازدید

سلام خسته نباشید من هفده سالگی با آقایی ازدواج کردم که دست بزن داشت و خیلی بد اخلاق بود تو دوران عقد بارها کتکم میزد روزی که رفتیم خرید عروسی منو وسط خیابون جلوی همه کتک زد روزی که رفتم آرایشگاه روز عقدم و همین طور روز سوم عروسی مجبورم میکرد که تا سر کوچه برم استقبال فامیلاشون که دعوت بودن خونه پدرم و من فقط گفتم زشته تا سر کوچه برم و به قدری کتکم زد که دماغم شکست بعد عروسی به بهانه های مختلف با خواهرام قطع رابطه کرد و اجازه نمیداد زیاد ببینمشون  وسواس خیلی شدیدی داره اجازه نمیده مهمان دعوت کنم وقتی مادرم میخواد بیاد بهم سر بزنه خط و نشون میکشه که رو مبل نشینه تو اتاق نره تو آشپزخونه نره حتی من خودم اجازه ندارم وقتی خونست برم در یخچال یا کمد لباسم حتی نمیتونم برم حموم باید اجازه بگیرم اگرم لباس یا چیزی میخوام باید بهش بگم اونم با اخم و تخم خودش بره برام بیاره  دخترم افسرده شده نمیتونه بره تو اتاقش بازی کنه همش میشینیم و در و دیوارو تماشا میکنیم بعد عروسی تو کوچه و خیابون جلوی جاری ها و هرکسی که من پیشش غرور داشتم کتکم میزد و تحقیرم میکرد خیلی زندگی سختی داشتم هرکس جای من بود به یه همچین شخصی یک ثانیه هم فکر نمیکرد ولی من تصمیم گرفتم زندگیمو بسازم به تمام حرفاش گوش دادم دل به دلش میدادم تمام حرفاشو قبول میکردم و سعی میکردم کمکش کنم تا اونم کم تر عصبی بشه تا وقتی که تنها بودیم خودمون دوتا مهربون میشد چون به همه حرفاش گوش میدادم اونم وقتی میدید من براش احترام قائلم بهم محبت میکرد البته تا وقتی که مهمون نمیومد یا ما نمیرفتیم مهمونی اگر میرفتیم یا کسی میومد من باید کتک میخوردم خلاصه اونقدر صبر کردم و آنقدر از خودم گذشتم تا به یه ثباتی رسیدیم با این که آدم بدی بود اجازه نمیدادم کسی بوی ببره و هرکس اسمش رو بدون آقا صدا میزد از زندگیم پاک میکردم خانوادش همه به خاطر صبر و خوبیم تحسین میکردن همه جا حرف من شده بود و همه فامیلاش حسرت زندگی شوهرم رو میخوردن تا این که شوهرم فهمید و نگاه های اطرافیانو دید و بهم افتخار کرد فامیلاشو دعوت میکرد و پز منو میداد آشپزیم کدبانوییم زندگیم  اخلاقم همه جا حرف ما بود و شوهرم خیلی ازم راضی شده بود من با اخلاقش کنار اومده بودم و زندگی کمی راحت شده بود چون سر به سرش نمیزاشتم هم اون آرامش داشت هم من البته که خیلی سخت بود من تو اون سن نیاز داشتم به خانوادم به دوستام و به خندیدن ولی از همه چیز محروم بودم حتی از استفاده کردن از وسایل خودم خلاصه کمی آروم شده بودیم که تصمیم گرفتم بچه دار بشیم خدا یه دختر به ما داد و زندگی خوبی داشتیم البته با محدودیت و فشار قبلی ولی بهم توجه میکرد باهم شبها بیرون میرفتیم رستوران میرفتیم هیچی هیچی هم که نداشتم باز یه توجه کوچیکی بود که شده بود تمام زندگی من و تمام دل خوشیم من عاشقش بودم و زندگی بدون اون رو نمیتونستم تصور کنم  تا اینکه خواهرم ازدواج کرد و یه باجناق اضافه شد برخلاف باجناقهای قبلی که ازشون تنفر داره عاشق اینه اسمش میلاده خیلی با میلاد صمیمیه شوهرم اصلا اهل رفیق بازی و اینا نیست و من برای این که شبیه شوهرم بشم و بتونم با شرایط سختی که دارم زندگی کنم پیر شدم مردم شکستم تا شدم این همونی که میخواست حالا میلاد خیلی بهش نزدیک شده و تمام معیار هاشو عوض کرده من سالها جنگیدم تا بشم همونی که میخواد حالا چه طوری میتونم دوباره بشم یه ادم دیگه الان هشت ماهه باردارم شوهرم اصلا بهم توجه نمیکنه انگار یه روحم اصلا منو نمیبینه  دخترم رو نمیبینه به زندگی بی توجه شده هر روز و هر ساعت با میلاده دائم بهش زنگ میزنه تا نصف شب باهم حرف میزنن از کارش میزنه که کنار اون باشه دیگه با ما غذا نمیخوره میگه من جوونم و میخوام جوونی کنم تا ساعت دو نیم شب میره سالن فوتسال وقتی خوابیم میره وقتی هم خوابیم میاد همش اخم میکنه صداشو نمیشنویم اصلا وقتی هم میریم بیرون همش سرش تو مبایلشه و حواسش به ما نیست انگار زندگیشو از ما جدا کرده خیلی تنهام خیلی خستم میلاد نفوذ زیادی روش داره و اونو از من گرفته گاهی برای میلاد آرزوی بد میکنم من فقط سهمم تو زندگی ساعات کمی از توجه شوهرم بود حالا دیگه اونم ندارم چه طور تو این تنهایی و بی کسی محض زندگی کنم لطفا کمکم کنید

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۴ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام عزیزم. چه زندگی سختی داشتی و صبر و تحملت قابل تحسینه. برام عجیبه که انقدر در مقابل تحقیر و محرومیت تحمل داشتی و تصمیم گرفتی دو فرزند داشته باشی. بهرحال بنطر میاد از اون تلاش و صبر راضی هستی.‌ ولی ماجرای میلاد برام گنگ و مبهم هست.‌ چرا باید انقدر توجهش به ایشون جلب بشه؟ میلاد چه چیزی به زندگی همسرت داده که انقدر بهش علاقمند شده؟ رفتار میلاد رو چطور ارزیابی می کنی؟ موضع خواهرت در این بین چی هست؟ و موضع خانوادت؟ مشکل وسواس همسرت الان در چه وضعیتیه؟ همسرت با میلاد چطور وقت میگذرونه که خونه نمیاد؟ مطمئنی مدام با میلاده؟ و چرا با گوشیش مشغول شده؟ این چه ربطی به میلاد داره؟

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha