2794

عدم مسئولیت پذیری همسر در زندگی مشترک

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 60 بازدید 1 تبادل تجربه

همسر من اوایل زندگیمون می رفت سرکار ولی حقوقش کم بود. البته تو مسیر رفت و برگشت مسافر کشی هم می‌کرد اما بعدش خواست که کارش رو عوض کنه اما سر یه سال از محل کار دومش انداختنش بیرون اون موقع من باردار شده بودم ناخواسته ولی همسرم نداشت سقط کنم، خودش رفت پیمانکاری اوضاعمون بهتر شده بود اما مشکل اینجا بود که همش تو شهر های دیگه کار پیدا می‌کرد مثلا یکی از کارهاش سه سال طول کشید خب منم کارمند بودم با یه بچه کوچیک خیلی برام سخت بود ازش خواستم یه شغل با درآمد پایین تر تو تهران گیر بیاره اما مثل اینکه نا شکری کردم بعدش که برگشت دیگه کار پیدا نکرد اولش به خاطر اینکه حقوق پیشنهادی اونها رو قبول نمیکرد چون میگفت من خونه بشینم هزینه ایاب ذهاب تو جیبم میمونه و بهتر از اینه که با این حقوق های پیشنهادی برم سر کار یا مثلا میگفت من برگردم محل کار قبلیم برام افت داره خلاصه سال‌ها گذشت و نرفت سر کار اوایل خودم براش دنبال کار میگشتم بعد دیدم داره بهم هر بار میگه من همش به خاطر تو به فلانی رو انداختم و...من خودم رو به خاطر تو کوچیک کردم منم دیگه بیخیال شدم در ضمن درآمد من کفاف زندگیمون رو میداد و منم خیلی سخت نگرفتم گفتم از بچه مراقبت میکنه و با هم خوشبختیم اما رفته رفته پیشنهادهای کاریش کلا تعطیل شد توی کار خونه هم اصلا کمک نمیکرد بعدش تا لنگ ظهر میخوابید و بچه رو هم من صبح میذاشتم خونه مادرش و بعد از ظهر برمیداشتم میومدم خونه وای که اگه من نیم ساعت دیر میکردم اونقدر زنگ میزد و سوال جوابم می‌کرد که اعصابمو خرد میکرد اوایلش میگفتم که اعصابش خرابه باید من مراعات کنم تمام خرج خونه رو میدادم یه چیز دیگه هم بود همش مدام از من س ک س میخواست منم واقعا خسته بودم من وقتی میرسیدم خونه اون استراحتش رو کرده بود ولی من خسته میرسیدم تازه باید ناهار بهش میدادم و به بچه میرسیدم ...بماند که مدام میگفت من از صبح هیچی نخوردم زود باش من مردم ... و موقعی که من اخم میکردم که اصلا جاشو جمع نکرده به من میگفت تو خستگی محل کارت رو میاری خونه و ما رو اذیت میکنی سال‌ها گذشت نذر میکردم کار پیدا کنه اما نشد مراعات کردم پر رو تر شد خوبی کردم پولمو دزدید اما به کسی نمیگفتم تا ابروش حفظ بشه اخه بچه داشتم ازش و میخواستم واسه برگشتنش راه داشته باشه میگفتم مرد من باید سربلند باشه همه تقصیرها رو گردن میگرفتم تو همه زمینه ها بد خلق شد و موقعی که میرفتیم خونه مامانم اینا عین بچه ها ناراحتی اش رو با اخم و سکوت به اونها نشون میداد یا اصلا نمیخواست بره منم مدام پا پیش میذاشتم تا آشتی کنیم و نذارم ابروم بره جلوی همه اما منم اذیت میشدم چون فکر میکردم که داره در حق من ظلم میشه ذره ذره تو دلم تنفر ازش رو پرورش دادم تا اینکه دو سال پیش بازم ناخواسته باردار شدم خواستم سقفش کنم اما نشد مصیبت های من دو برابر شد زندگیم بدتر از قبل هیچ مسیولیتی رو همسرم گردن نمیگرفت میگفت تو داری در حق من و بچه هات کوتاهی میکنی خب بالاخره هزینه اش رو هم باید بدی منظورش این بود که وظیفه منه که خرج خونه و زندگی رو بدم آقا مثل یه جنتلمن میرفت دانشگاه من عین دور از جون خر کار میکردم منم لبریز شد صبرم بهش سرکوفت میزدم اون هم بدترش کرد نمیگذاشت من حتی برای بچه ام خرید کنم یا واسه خودم میگفت تو ولخرجی با وجود اینکه من سالی یه مانتو هم واسه خودم نمیگرفتم اخه اصلا توی کل خانواده من به قناعت شهره هستم رفتم پیش مشاور گفت اختلافات مالی تون رو فکر کن ورشکست شدی و بیخیال باش اما با خودتون قول و قرار بذارید دوباره از اول شروع کنید من قبول کردم و اون هم قول داد گذشت و گذشت اما روز به روز بدتر شد اوضاع ما که بهتر هم نشد یه بار مه اعصاب من خرد بود بچه ام هم کلاس اول بود و معلمش ناشی همسرم کمکم نمیکرد معلم دخترم گفته بود از دخترت ناامید هستم و خیلی تو درس‌هاش ضعیف هستش منم کنترلم رو از دست دادم اومدم دخترم رو کتک زدم شوهرم پاشد اومد منو کتک زد منم هر جی دستم اومد پرت کردم طرفش و‌دو سه بار اینجوری شد من باز هم به کسی نگفتم اما یه مدت مرخصی گرفتم نشستم خونه خودم خیلی ناراحت بودم دست رو دخترم بلند کرده بودم یه بار هم نبود اصلا انگار دیوانه شده بودم اون سال بعد چهل روز مرخصی و به چند روز مسافرت تنهایی با بچه هام دوباره آشتی کردیم من بعد از اون از بچه هام بدم میومد دست خودم نبود مدام به زمین و زمان بد و بیراه میگفتم شوهرم رفت سر کار البته به عنوان متصدی خرید یه درمانگاه خصوصی اما ساعت یازده ظهر تازه از خواب بلند می‌شد و راه میافتاد میرفت سر سال نشده اخراجش کردن منم باور کنید اگه بچه هام نبودن ازش طلاق میگرفتم دیگه هیچ عاطفه ای بین ما نبود من میخواستم از پول خودم به بابام بدم یک جنجالی راه می انداخت نگو و نپرس مدام تو کار مالی همه دخالت میکنه و نظر میده آخرش پدرم کلافه شد گفت اصلا ما با هم مراوده مالی نداشته باشیم بهتره این آقا معلوم بود بهش برخورده بعد از اون نمیذاشت من به خانواده ام کمک مالی کنم مدام دخالت می‌کرد چیزی هم ازش میخواستم بخره برام کلی داد وبیداد می‌کرد میگفت خودت خرج کن من میگفتم وظیفه تو هستش برمیگشت به من میگفت اگه واسه ما خرج نکنی می بری بدی به خانواده ات و ...خلاصه هر روز دعوا بود منم پاشدم برم ازش شکایت کنم اخه نه بچه ام بیمه داشت نه اخلاقی واسه مونده بود مدام هم تو خونه داد و بیداد بود به بابام گفتم میرم نفقه ام رو بذارم اجرا بابام خواست بزرگترهاش رو بیاره که بدون شکایت مشکلات حل بشه که همه شون اومدن خونه ما که شوهرم برگشت بهشون گفت این دخترتون به بچه ها فحش می‌ده میره سر کار میاد‌خستگیش رو فقط واسه ما میاره و به پدرم بی احترامی میکنه (البته بگم همسر من و پدرش خیلی بد دهن هستم خودشون مدام به بقیه فحش میدن یه چند بار هم به من و پدرم فحش داده بود منم واسه تلافی باهاش قهر کرده بودم به شوهرم هم که گفتم گذاشته بود کف دست پدرش اون هم همه چیز تکذیب کرده بود)

اطلاعات تکمیلی

سن 33 جنسیت زن شغل کارمند بانک ملت وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

روان درمانگر

سلام 

از اینکه موضوع رو با ما درمیون گذاشتید تشکر میکنم ، 

شاید دیگران بابت این مدت زندگی و چشم پوشی و نادیده گرفتن شرایط سخت شمارو تحسین کنند و با برچسبهای گذشت و صبوری و عشق مادری شمارو بیشتر تقویت کنند . 

اما واضحه که تمام این مدت سکوت از باور درماندگی بوده و نتیجه مثبتی هم به بار نداشته ؛ 

در عین حال شما خلاصه ای از زندگی مشترکتون تعریف کردید ولی سوالی و یا حتی ابهامی برای خودتون هم من ندیدم . 

اگه الان نیت اقدامی جدید دارید و یا موضوع مجهولی وجود داره برای خودتون لطفا کامل بفرماید و مجدد موضوعی که براتون جدید و طرح مسئله شده بفرمایید . 

در غیر این صورت شما نوعی زندگی انتخاب کردید و دارید ادامه میدید نه اقدامی برای درمان همسرتون نه اقدامی برای خودتون ... 

منتظر سوالتون هستم 

تجربه شما

login captcha

واقعا شما تکلیف خودتو نمیدونی؟

باید پیش روانشناس بری چون روح و روانت آسیب دیده. متاسفانه یه باور بسیار اشتباه داشتی اینکه هر مشکل و مصیبتی رو تحمل کنی. زن باید سیاست داشته باشه. فقط صبوری جواب نمیده

از همسرتم جدا زندگی کن تا بفهمه تا حالا از صدقه سری کی خورده خوابیده بلکه به خودش بیاد و بره سرکار نرفتم طلاق بگیر. بچه هات چی میخوان یاد بگیرن از این پدر و زندگی پر تشنج؟

شما زن محکمی هستی عاقلانه تر تصمیم بگیر 

پرسش ها و پاسخ های مشابه

عدم مسئولیت پذیری برادر ۳۰ ساله ام و مسخره گرفتن هر موضوعی

پاسخ سلام ایشان باید به روانشناس و روانپزشک مراجعه کنند تا شرایطشان بطور کامل بررسی شود.

با بی مسئولیتی همسرم چطور رفتار کنم؟

پاسخ سلام عزیزم من نمیدونم منظورت به خونه جذب بشه چی هست اما به نظر میرسه تعریف همسرتون در مورد تعهد و مسئولیت متفاوت است در مورد انتظار و خواسته تون مستقیم.بدون کنایه و تیکه در زمان و مکان مناسب صحبت کنید...

بی مسئولیتی همسرم نسبت به زندگی

پاسخ سلام دوست عزیز با توجه به نوشته تان متوجه شدم کلا حس برتری و نارضایتی سدی میان شما و همسرتان شده، شاید خودتان هم متوجه نباشید که با رفتارتان ایشونرا از خود دور می کنید و خانواده اش را الویت اول زندگی...

بی مسئولیتی و رفیق بازی همسرم

پاسخ درود بر شما عزیزم می‌فهمم که این شرایط خصوصا برای یک زن باردار چقدر آزاردهنده می‌تونه باشه و شما حق داری که دلگیر باشی، بهتره آروم باشید با جنگ اعصاب هیچ چیزی پیش نمیره، در زمان مناسب و فضای مناسب مسئ...