درود بر شما
دوست عزیز بر خلاف تصور شما باید بگم که این قضیه اصلا هم ساده نیست و فقط هم شما مقصر نیستید...!!!
میفهمم که چقدر اذیت شدید و مطمئنا قبلا موارد مشابهی براتون پیش اومده،اما بدونید که این موارد و مواردی که در آینده نه چندان دور هم احتمال اتفاق افتادنش وجود داره و چه بسا مسائل بدتریرو به وجود بیاره بر میگرده به همون قطع رابطه که نمیشه به سادگی ازش گذشت،
متاسفانه قطع رابطه با یکی از خانوادهها باعث بروز خلا عاطفی میشه و طبیعتا تبعاتیرو به همراه داره،هر فردی ولو با خاطرات ناخوشایند در خانوادهش احساسات و عواطف ریشهدار و عمیق داره و مسائل دیگه هم از همون نشات میگیره،میزان روابط با خانوادهها باید به شکلی باشه که خللی در زندگی زناشویی وارد نکنه ومسئولیت تنظیم این روابط مناسب به عهده شماست،اینکه چه چیزهایی باعث شده که شما تصمیم به قطع رابطه بگیرید جای بحث داره که قطعا قطع رابطه و قهر کردن راه حل عاقلانهای نیست،ولی بهتره برای خودتون یادداشت کنید که با این روش چه چیزهاییرو به دست آوردید و در قبالش چه چیزهاییرو از دست دادید،،
بنابراین ازتون میخوام حالا که همسرتون با این شرایط کنار اومدن،شما هم شرایط همسرتونرو درک کنید،اینکه گریه کردید و جمعرو ترک کردید و به خیابون رفتید رفتارهای پختهای بهنظر نمیرسه و اصولا چیزیرو حل نمیکنه جز اینکه دید همسرتونرو به شما منفی میکنه و دیگه اینکه شما یک مورد خصوصی زندگیتونرو با رفتارتون برای عموم به نمایش گذاشتید،،
پیشنهاد میکنم برای دوستی و بهبود روابط پیشقدم بشید و بهتره که با یک مشاور خانواده در تماس باشید...
با آرزوی موفقیت
منم همین مشکل رو دارم یه شوهر شدیدا وابسته زندگی با خونواده شوهر و دخالتهای گاه و بیگاهشون فقط فرقم اینه مادرشوهر فوق العاده با سیاستی دارم که هیچ وقت دعوا راه نمیندازه تیکه هاشو به شوخی میگه و اگه به شوهرم بگم مامانت اینو بهم گفته میگه اون شوخی میکنه. تماااام کارها تو دستشه و تصمیمهای کوچیک و بزرگمون رو ایشون باید تایید کنه اول تا بعد شوهرم قبول کنه. منم ناچارا خودمو زدم به نفهمی چون واقعا نه حوصله و نه توانایی درگیری با مامانشو ندارم
سلام عصر بخیر
من چطوری باید مشکلمو مطرح کنم و از مشاورین کمک بگیرم؟
کاربرگرامی سلام. سوال خود را در بخش "از مشاورین کلینیک نی نی سایت بپرسید" مطرح کنید . باتشکر
منم دقيقا مثل شمام يعنی بدترم من با شوهرمو خونوادش زندگی ميكنم خيلی سخته كه نشه واسه خودت يه حريم خصوصی داشته باشی از اون سختتر كه يه روز يكم دير بيدار شم تا يه هفته مادر شوهرم باهام قهر ميكنه و انقدر در گوش شوهرم ميخونه كه دير بيدار ميشه به ناچار اونم مجبوره همش باهام دعوا كنه تقريبا يه سال ونيم ميشه ازدواج كردم اصلا يه ذره ام طعم خوشبختی نديدم يه بارم قصدخودكشی داشتم ولی چون تازه بابامو از دست دادم و خواهريم ندارم بخاطر مامانم اينكارو نكردم فقط زندگيم كلا خراب شده
عزیزم خیلی ناراحت شدم
روح پدر گرامی شاد
امیدوارم مشکلاتت حل بشه و آینده ی روشنی برات آرزو میکنم
من قبلا از این دست مشکلات مثل شمارو داشتم
ولی منطقی فکر کردم
فهمیدم هر چی در مقابل خانواده همسر بجنگم البته من هیچ وقت جلوشون بی احترامی نکردم
ولی هر چی پست سرشون صفحه میراشتم شوهرم جلو من محکم تر می ایستاد
البته هر کسی هر مردی یه جوریه
اول اینکه ریزترین مسایل رندگیمو نزاشتم کسی بفهمه
و قبول کردم اونها خانوادش هستن و حق داره پدر و مادرش هستن ۲۰ و خورده ای سال تو خونه اونها بوده
تصمیم گرفتم طوری رفتار کنم بعد از ۲۰ سال با من زندگی کرد همینقدر وابسته باشه
از طرفی شروع کردم رفتاری ۱۸۰ درجه نسبت به قبل بهتر نشون دادم
مناسبتهارو تبریک گفتم کادو خریدم و محبت کردن
خانواده همسر من واقعا بد یودن با من واقعا و الانم خوب نیستن
ولی رفتار مهربون محترمانه منو وقتی همسرم دید
دید چقدر براشون کاری میکنم مثلا تولد خواهر شوهرمه میرفتم کادو میخریدم بدون اینکه شوهرم بدونه بعد اونا با سردی برخورد میکردن و تولد من براشون مهم نبود کم کم حق به من داد
الان ۲۰ سال نشده ۶ ساله تو یه خونه با همیم خود به خود از اونا از سردیشون کنده شد و همونقدر اومد سمت من خانوادشم کم کم دیدن وابستگی کمتر دخالت ها و خیلی چیزها حل شد
مشکل اینه که ما میخواییم در لحظه مسایل حل بشه قبول کنین ۵۰ درصد شما مقصرین قهر کردن و گریه کردن بدترین انتخاب شما بوده
شما فکر کن آینده زندگیت خوب باشه
من برای ۲۰ سال بعد فکر کردم دو سه ساله جواب داد
عزیزم این کادو و اینهارو من اوایل زندگی انجام دادم
راه حل این نیست...
همسر من میدونه که خانواده اش مقصره
مشکل من اصلا شبیه شما نیست که راه حلش یکی باشه
منم شوهرم یه همچین خصوصیاتی داره و منم همچین عکس العملی نسبت به خانواده شوهر دارم ولی وضع بدتر شده تازه همسرم گفته تمام زندگیم یک طرف پدر مادرم یک طرف.
قطع رابطه خوب نیست. رفت و آمد کنید و کم و مدیریت شده باشه
عزیزم من در موقعیت بدتری نسبت به شما بودم در دوران نامزدی خواهرشوهرم دائم به شوهرم زنگ میزد و شوهرم جرات بیرون رفتن با من بدون اجازه اونو نداشت، هرموقع تنها میرفتیم زودی زنگ میزد شوهرم برمیگشت، و هرموقع میخواستیم جایی بریم خواهرشوهرم، مادرش و یکی از نوه هاشون که پسر جوونی بود باید با ما میومد دوران نامزدیمو زهرمار کردن ، الان خونه خودمم کمی از ناراحتی هام به شوهرم گفتم باهاش حرف زدم و اینکه چرا دستورات خواهر احمقش براش مهمه، یه روز دعوای شدید داشتیم طوری که بغض گرفت منو و گلوم بزرگترشد، و شوهرم یه سیلی خوابوند تو دهنم، تا رفتیم بیمارستان ، یه پیرزن ماجرا رو فهمید گفت جووون باید مواظب زنت باشی اگر این مريض بشه تو باید بدبخت بشی، نباید همو اذیت کنید، الان بازم خواهرشوهرم زنگ میزنه، ولی شوهرم میگه بذار با زنم مشورت کنم برنامه رو بگم، خیلی خیلی دخالت کم شده، ولی دل من از دستشون خیلی شکسته، تو هم بشین با شوهرت صحبت کن، درست میشه انشالله
مرسی عزیزم
منم دقیقا مثل این خانوم هستم و دارم روز به روز پیرتر میشم.قطع رابطه مشکلی رو حل نمیکنه ولی حداقل هر روز شاهد تیکه پرونی و حتی بازجویی برای کوچکترین مسائل زندگی نیستیم.همسر من خانوادش رو دوست نداره و خودشم از بدرفتاریشون متنفره ولی بخاطر شرایط پولیش که محتاج اوناست همش چشم پوشی میکنه و این باعث سو استفاده ی اونا و دخالتاشون شده
این مشکل عدم استقلال مالی رو تا حدودی همسر من هم داره متاسفانه