2794

مشکلات زندگی و تردید برای طلاق

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 69 بازدید

سلام من ۱۷ سالمه و شوهرم ۲۳

 ۱۲ سالم که بود به اجبار خانوادم نامزد کردم و هرکاری کردم خانوادم نذاشتن جدا بشم چون تو نامزدی با اخلاق خانواده شوهرم و خودش آشنا شدم دیدم نمیتونم تحمل کنم . شوهرم تو یه خانواده ای بزرگ شده که هیچ ارزشی برای زن قائل نیستن و همیشه تو خونشون جنگ و کتک و کاری بوده شوهرمم تو اون خونه بزرگ شده و مثل پدرش به شدت عصبیه البته اخلاقش یکم بهتر از پدرشه مثلا تحصیل و خیلی چیزهای دیگه رو برای زن بد نمیدونه ولی پدرش همه ی این چیزارو بی آبرویی میدونه و من حتی حق ندارم باشگاه سرکوچه هم برم پدرش خیلی محدودم کرده جایی تنها نمیتونم برم جدیدا گفته با مادرمم حق ندارم بیرون برم شوهرمم چیزی به پدرش نمیگه من طبقه بالاشون زندگی میکنم مادرشوهرم هم تا یه فرصت پیدا میکنه آتیش میندازه تو زندگی ما  و شوهرمو پر میکنه و برای دعوا میفرسته بالا بعد که دعوا میکنیم شوهرم میره پایین پیششون و اون موقع هست که صدای خنده های بلند مادرشوهرمو میشنوم که یعنی ما خوشیم با پسرم همه ی اینا آنقدر روم فشار آورد و حرص خوردم که یه مدت همش توو ذهنم نقشه میکشیدم شوهرم اومد اول اونو بکشم بعد خودمو تقریبا دیوونه شده بودم اوایل همش میگفت هرجا رفتی باید اجازه بگیری من زیر بار نرفتم و اون شد که به پدرشوهرم دروغ میگفت که همش بیرونه با مادرش و تو خیابونها درحال خریده و پدرشوهرمو انداخت به جون من تا جایی که من خونه نبودم اومدن همه چیمو گشتن و شمردن به شوهرمم مادر پدرش یاد دادن کتک زدنو وگرنه تو دوسال اول شوهرم جرئت نداشت دست بلند کنه . شوهرم میگه شرایط همینه که هست اگه دوست نداری برو طلاق بگیر من به هیچ عنوان تو روی پدرم نمی ایستم

 حالا از خود شوهرم بگم عصبیه بددهنه دست بزن داره موقع دعوا هرچی دم دستش باشه میشکونه بیکار بود و تا الان خرجمونو پدرش میداد به شدت رفیق بازه و هر پولی دستش بیاد سریع خرج رفیق بازیش میکنه و من از اینم میترسم که نتونه اصلا زندگی درست و حسابی برام بسازه تا الان که پول پدرش بود الانم که یه مغازه کوچیک زده هرچی درمیاره با دوستاش خرج میکنه و جدیدا تو دادن پول هم خساست میکنه بخاطر حرفای مادرش که چرا اینهمه خرج میکنم با همه ی اینا اخلاق خوب هم داره ولی بدیاش بیشتره الان خونه پدرمم اومدم قهر. دعوای آخرمون خیلی بد کتکم زد کل صورتم کبود شده بود اومدم خونه پدرم ولی تا اسم طلاقو آوردم همشون گفتن نه آبرومون میره و فلان... این چندوقته خانوادم از بس تو گوشم خوندن بعد طلاق خیلی سخته خیلی بلا سرم میاد منم ترسیدم و دودل شدم برای تصمیمم هرچند پدرم هنوز طلاقمو قبول نکرده بود ولی به خودم قول داده بودم رو تصمیمم وایسم الان یکم دو دل شدم میدونم برگردم هیچ آینده خوبی ندارم باز اگه برگردم‌ خونه پدرم درسته پدرم غرغرو و خیلی خسیسه ولی باز هم میتونم درسمو بخونم هم شاید پدرمو راضی کنم برای کار.. پدرم نه با تحصیل نه رانندگی نه کار هیچکدوم  مخالف نیست میدونم اگه برگردم همه چی حسرت میشه برام و وضعیتم شاید بدترم بشه چون با قهرم لج پدرشوهرمو حسابی درآوردم از یه طرفم یجورایی سخته برام طلاق که بعد سه سال برگردم خونه پدرم دوباره و از پدرم پول تو جیبی بگیرم قبل از این دعوا و کتک کاری اونقدر از کارهای شوهرمو خانوادش خسته شده بودم که تصمیم داشتم بیام التماس پدرمو بکنم طلاقمو بگیره ولی الان که موقعیتش پیش اومده نمیدونم چه مرگم شده همش با خودم میگم برمیگردم به شرط خونه مستقل ولی میدونم خونمم مستقل بشه بازم شوهرم بخاطر پدرش اجازه هیچ کار بهم نمیده و اوضاع همونجوری میمونه چون مخالفت شدید خانوادمو در رابطه با طلاق میبینم دو دل شدم و شاید تو این همه سال وابستگی به شوهرم هم دو دلم کرده 

خانوادم به هیچ عنوان قبول نمیکنن طلاقمو  تو این مدت بیرونم نمیتونم برم خانوادم میشناسن پدرشوهر وحشیمو میگن دردسر میشه خیلی افسرده شدم دلم میخواد بمیرم تموم بشه این کابوس حالم از زندگی بهم میخوره نمیدونم چرا باید تو این سن و سال اینهمه سختی بکشم فقط بخاطر کارهای خانوادم


اطلاعات تکمیلی

سن ۱۷ جنسیت زن وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام به شما

خیلی متاسفم که تا این اندازه متحمل رنج و ناراحتی بودی😕 و به نظر میرسه که در حال حاضر احساس ناامیدی و سرخوردگی میکنی. اینکه خانواده ی خودت هم در پیش آمدن چنین شرایطی سهم مهم و تعیین کننده ای داشتن و مشوق ازدواج زودهنگام شما بودن و علی رغم میل شما همچنان به ادامه این مسیر رنج آور (طبق گفته های خودتون) مصر هستند هم ناراحت کننده هست هرچند که طبیعتا نیتشان حمایت و محافظت از شما هست و به علت وجود نگرانیها و محدودیتها و ترسهایی که دارند،چنین رفتار میکنند.

برای تصمیم گیری نیاز هست که شما کمی به خودت زمان بدی و خیلی صادقانه به محاسن و معایب این ازدواج خوب فکر کنی، به چگونگی عملکرد خودت و نوع تعاملی که با همسر و خانواده اش داشتی، به اینکه در این ازدواج چه چیزهایی به دست آوردی و چه چیزهایی از دست دادی، در طول این مدت چقدر احساس رضایتمندی داشتی، چقدر اعتماد به نفست تقویت شده، چقدر برای آینده هدف گذاری کردی و تونستی موثر باشی، چقدر برای زندگیت فعالانه نقش داشتی و در مسائل اساسی زندگی مشترکت، رای و نظرت مهم بوده، چقدر احساس ارزشمندی کردی و ...

ازدواج و طلاق هر دو موضوعات مهمی هستن که نیاز هست عمیقا و با در نظر گرفتن توانمندیهای شخصی و مهارتها و محدودیت ها راجع بهشون تصمیم گرفت.
شما چه بخوای به زندگی مشترکت ادامه بدی چه بخوای بهش خاتمه بدی، نیاز هست که به خودت متکی باشی و خودت رو باور داشته باشی و به احساسات و علائقت توجه داشته باشی،ترسها و نگرانیهایت رو بشناسی و براشون راه کار داشته باشی و با در نظر گرفتن همه اینها تصمیمی بگیری که در نهایت موجب رضایتمندی خودت باشه تا دیگران، به این نکته توجه داشته باش که این زندگی خود خودته و این حق رو داری که برای زندگی خودت تصمیم بگیری و انتخاب کنی و هر آنچه که انتخاب میکنی رو با وجود خوبیها و بدیهاش دوست داشته باشی و مسئولیتش رو بپذیری اما با شناخت.

نکته دیگر اینکه توجه داشته باش که هر مسیری سختیهای خودش رو به همراه داره و برای عبور از آنها لازم هست که به خودت و تصمیمت باور داشته باشی و به آن متعهد و پایدار باشی همانطور که نکات مثبتی هم به همراه خواهد داشت،پس واقع بینانه به هر مسیری فکر کن و تصمیم بگیر.
من هم برای همفکری ،هر موقع که احساس نیاز کردی در خدمتت هستم ☺
موفق و شاد باشی
 

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha