خیانت و بی توجهی همسرم

سلام. چندین ساله که ازدواج کردم و از هفته اول ازدواج متوجه خیانت همسرم شدم. توی تمام این سالها بارها و بارها به من خیانت کرد و در جواب اعتراض من به این مساله فقط کتک زد منم برای اینکه آبروداری کنم موضوع رو به هیچ کس نگفتم.. تمام این سالها ادعا میکرد که من تو رو دوست دارم ولی برام سخته و به ارتباط با زنهای دیگه عادت کردم و نمیتونم دست بردارم از این کار. جدا از خیانت هیچ توجهی به من نداشت با اینکه من خیلی به خودم میرسم و هرطوری که اون میخواست رفتار میکردم تا بینمون ناراحتی نباشه ولی اون هرگز حاضر نبود دست از این کاراها برداره. شب تا صبح و صبح تا شب درحال پیام بازی بود جلوی چشمهای من.. و قرار میذاشت با اون زنا و خرید میرفتن. در حالی که وقتی من ازش میخواستم برام چیزی بخره بلافاصله میگفت پول ندارم و هیچ وقت حاضر نبود برام پول خرج کنه. من به خاطره این فشارهای عصبی نتونستم تمام این سالها باردار بشم و بالاخره با یکی از دوست دختراش بیش از حد صمیمی شد و قرار ازدواج مجدد رو گذاشته بود که من متوجه شدم و دیگه نتونستم تحمل کنم و موضوع رو به خانوادم گفتم. خانوادم هم گفتن فقط طلاق. حدود 2 ماه خونه پدرم بودم تمام مدت به من پیام میداد که برگرد من پشیمونم و خیلی دوستت دارم و دیگه فکر ازدواج نمیکنم تا اینکه من راضی شدم برگردم و بهم قول داد که دیگه بهم خیانت نکنه و لجبازی نکنه و دیگه اذیتم نکنه و خیلی قول های دیگه که گذشته رو برام جبران کنه.. ولی به محض اینکه برگشتم دیدم تمام حرفاش دروغ بوده و اون هنوز با زنها در ارتباطه و همچنان دروغ میگه وقتی اعتراض کردم گفت همینه که هست من درست بشو نیستم. منم خواستم دوباره برگردم خونه پدرم که تا تونست منو زد و منو تو خونه حبس کرد. گوشیم رو ازم گرفت که نتونم به خانوادم چیزی بگم و تهدیدم کرد که اگه خانوادت بازم چیزی بفهمن اسید پاشی میکنم و خیلی کارهای دیگه. منم به خاطره مریضی مادرم گفتم بهتره بسازم وگرنه اینبار ممکنه مادرم از غصه سکته کنه. درحال حاضر من شرایط طلاق رو ندارم. نه پولی و نه پشتوانه محکمی و نه سرپناهی.. اینم بگم که پدر و مادرم با برادرم زندگی میکنن و خودشون خونه مستقلی ندارن. نمیدونم چیکار کنم. همسرم جدا از خیانت هیچ توجهی نمیکنه. دریغ از محبت. حتی حاضر نیست شب کنارم بخوابه میگه من میخوام تا صبح پیام بازی کنم با عشقام و حوصله تو رو ندارم. و هیچ پولی هم به من نمیده. حتی یه بار که یادش رفته بود گوشیش رو روی پین بذاره متوجه شدم که با دوست دختراش به من فحش میدن و به اونا گفته بود از من متنفره. منم علاقه ای بهش ندارم. بیشتر از هزار بار بهش گفتم طلاق بده گفته هرگز حاضر نیستم طلاق بدم مگر اینکه خودت درخواست بدی تا مهریه بهت تعلق نگیره. اینم بگم که از وقتی برگشتم با خانوادم قطع رابطه کرد و الان حدود 1 ساله که خانوادم رو ندیدم و اجازه نداده که اونارو ببینم. 

چه راهی درسته. چه کاری باید بکنم؟ من خیلی تلاش کردم که درست بشه و خیلی به حرفاش گوش دادم و طبق میلش رفتار کردم ولی درست نمیشه. لطفا راهنمایی کنید. ممنون