2794

کنترل کردن عصبانیت زیاد

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 51 بازدید 6 تبادل تجربه

سلام.من خیلی عصبی و بداخلاقم. با همه همینطورم. با شوهرم دخترم حتی پدر و مادرم چیزی بگن زود ناراحت میشم و باید عصبانیت رو با غر و بحث یا دعوا خالی کنم خسته شدم از خودم

اطلاعات تکمیلی

سن ۳۲ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام عزیزم‌. خوشحالم که خودت برای اصلاح شرایط پیشقدم شدی. پیامت بسیار کوتاهه. خیلی سوالات برام مطرحه.

 چیزی در زندگیت آزارت میده که مدام در رفتارهات بروز پیدا میکنه و دیگران رو میرنجونه. از ازدواجت راضی هستی؟ این رفتارها از کی شروع شده؟ بیشتر چه اتفاقاتی باعث خشمت میشه؟ چه منفعتی از این رفتار میبری؟ مثلا بدخلقی باعث میشه سریعا به حرفت گوش کنن؟ چرا الان از این رفتار خسته شدی؟ آیا ضعفی در مهارتهای ارتباطیت داری که برای ابراز نظر از رفتارهای خشمگینانه لستفاده می کنی؟ 

تجربه شما

login captcha

ممنونم که وقت با ارزشتونو برای کمک به من گذاشتید. راستش ما خیلی مشاوره رفتیم. ولی اصلا بلد نیستن راهنمایی کنن و متاسفانه فقط دنبال پولن😔شاید ۶ بارشده رفتیم مشاوره اما بی نتیجه. بخاطرهمین اینجا مزاحم شما شدم.شوهرم بخاطر ترس از علائم اضطراب از شهر خارج نمیشه که ببرمش تهران پیش مشاوره خوب. موندیم همینجوری. الان سوالم اینه چطور بهش اعتمادبنفس رو برگردونم. آخه شنیدم میگن همیشه به بدترین شرایط فکر کن اونوقت هر اتفاقی بیفته خیلی اذیتت نمیکنه. بعد شوهر من میگه از مرگ میترسم.خب این چطوری میشه آخه😕😕

@ملیکاجونم

خواهش میکنم. مشکل همسرت یک اختلال وابسته به مشکل اضطراب ایشون هست و ربط چندانی به اعتماد به نفس نداره. حتما لازم هست با یک متخصص مشکل ایشون حل بشه. اگر در شهر محل زندگیت کسی نتونسته کمکتون کنه از مسئولین نی نی سایت درخواست کنید تا امکان مشاوره تلفنی با من رو فراهم کنن. 

@مهدیه_مرادی_پور

@ملیکاجونم 

کاربر گرامی سلام. شما می توانید از طریق راه هی ثبت شده در پروفایل خانم مهدیه مرادی پور،  با ایشون ارتباط بگیرید.

برای اینکار روی اسم ایشون کلیک کنید

ممنونم عزیزم از توضیحات مفصلت. خوشحالم که اونقدر خوب میتونی شرایطت رو توصیف کنی و به نقطه ضعفها و احساساتت اشراف داری. اونچه توجهم رو در متن جلب کرد عدم پذیرشت از شرایط حال حاضر و عدم زندگی در لحظه است. به تعداد انسانهای روی زمین راه برای کسب درآمد، تفریح، خواب و بیداری، تربیت فرزند، رابطه با همسر، سفر و .....هست. اصلا قرار نبوده شکل هم باشیم. زیبایی زندگی به تفاوتهاست. قطعا عملکرد خوبی داشتی که سوء تفاهمات اول ازدواج رو تبدیل به شرایطی کردی که خانواده همسر روت حساب میکنن. ولی فرهنگ جامعه ی ما جوری هست که اگر ازدواج با اصرار زوجین و بدون رضایت والدین باشه تبعاتی خواهد داشت. روزی که با همسرت در این جاده قرار گرفتی باید میپذیرفتی که جاده سنگلاخی رو انتخاب کردی که البته الان موفق شدی بسلامت طی کنی. سردیهای امروزشون شاید نشونه بافت شخصیتی و تفاوت هاشون با سیستم تربیتی شماست. همینطور که هستند ببینشون نه اونطور که فکر می کنی باید باشند. هیچ بایدی وجود نداره. همین تفاوتها باعث شده از ابتدای زندگی مدام حس کنی مسیر اشتباهی اومدی و با واقعیت کنونی کنار نیومدی. شغل آزاد چالشهای خودش رو داره و دیر سر کار رفتن لزوما بد نیست ( بعضی مشاغل اول صبح مشتری ندارن) مگر اینکه واقعا ناشی از تنبلی  باشه. حتی بعصی افراد سحرخیز هستن داتا و بعضی شبها سرحال و هوشیار هستن و صبح زود کسل و کم کارکرد هستن. بنظر میاد شما فرد مضطربی هستی و این اضطراب رو به همسر هم منتقل کردی. البته خوشبختانه مشکلات اضطرابی درمانهای ساده ای دارن که هم خودت و هم همسر  میتونید با مراجعه به روانشناس متبحر راهکار بگیرید چون همسر هم علائم اختلالات اضطرابی رو دارن بروز میدن(هجوم افکار منفی، دلشوره، ترس از حضور در اجتماع، حملات شدید ترس یا پنیک، نگرانی از آینده...). با مراجعه ی زوجی به روانشناس و کسب بعضی مهارتها ، تغییرات مثبت بزرگی در رابطه تون ایجاد خواهد شد.


واقعا دلم میخواد یه زندگی با آرامش و خوب داشته باشم. و نگران فردا نباشم. همیشه افکار منفی اذیتم میکنه. ببخشید سرتونو درد آوردم😌

ازخودم خسته شدم چون بازور خواستم شوهرم رو طبق میل خودم کنم ولی نشد که هیچ شوهرم طی این سالها بخاطر استرس کاری و بگفته خودش اعصاب خوردکنیهای من. فوبیای شدید گرفته. استرس زیاد. ترس. و کلا ۲ماه از خونه بیرون نمیرفت. رانندگی نمیکرد. چون طپش قلب و عرق و لرزش دست و سرگیجه بهم میریختش. و الان ۱ساله وضعیتمون بده. البته از لطف خدای مهربونم الان بهتره. البته با قرص و سیگار😔😔مشکلات زیاد بهمم ریخته. البته خونه بابامم که بودم لجبازی میکردم. زودم عصبی میشدم حالا کل زندگیمو این بداخلاقیم بهم ریخته

من این چیزا دایم اذیتم میکنه. هر وقت تنهام به بدیها فکر میکنم بعد که همسرم میاد باهاش دعوا میکنم لج میکنم مخصوصا اگه سمت خانواده اش بره. و مشکل اصلی ترم اینه شوهرم شغلش آزاد بود و بیمه و ساعت کاری مشخص نداشت. و منم توی خونه ای بزرگ شدم که پدرم ۶ صبح میرفت سرکار ولی شوهرم تا ۱۰میخوابه. میگم صبح زود پاشو سرحالتری. برو دنبال کار. میگه کار من همینه. منم متاسفانه اون موقع که باید راجع به شغلش بیشتر میپرسیدم و میدیدم با شرایطم جوره اصلا حواسم نبوده و الان اینجوری خوردم به مشکل

سلام. نظر لطف شماست. راستش من با همسرم دوست بودم چند سال. و واقعا دوستش داشته و دارم خداروشکر. و چون چند سال دوست بودیم و ایشون شرایط ازدواج نداشت. یعنی خانواده اش میگفتن نه هنوز برادر بزرگترهست زوده. ولی سن ایشون اون موقع ۲۸ بود و بنظرم دیر هم بود. بهرحال هم من و هم همسرم با تمام مخالفتهای خانواده هامون تمام تلاش کردیم بهم رسیدیم. ولی خانواده اش خیلی به من بدی کردن یعنی هیچ کاری برامون نکردن که هیچ .برای عقدمون نصفه نیمه اومدن. و آبروی من جلوی خانواده و فامیلم بردن. و همینطور بودن همیشه سردن. و من هنوز نسبت بهشون حس خوب ندارم. با اینکه الان خوبن. و من بهترین عروسشونم به گفته خودشون