زورگویی و سیاست مادرشوهر

منو شوهرم با وجود دو بچه دیوانه وار عاشقه همیم اینو همه فامیلا میدونن و میگن. ما اول دوستای فوق العاده صمیمی هستیم بعد زن و شوهر و هیچ مساله ای باعث اختلافمون نمیشه جز مادرشوهرم. شوهرم وقتی مادرش به ازدواجمون راضی نشد خودکشی کرد و مادرش به ناچار و با هزار امتحان و آزمایشی که ازم گرفت راضی شد ولی مدام با کاراش عذابم میده. توی ظاهر جلو پسرش میگه دردت به جونم اندازه دخترم دوستت دارم ولی در باطن قرآن بارها شنیدم که میگفت این دختره اقبال داره و... فحشای زشت میداد پشتم که پسرشو بنده ی حلقه به گوشم کردم. پسرشم انگار نمیخواد باور کنه که مادرش چشم دیدنمو نداره مدام میگه تو چون دوستش نداری اینارو میگی که منم ازش زده بشم. حتی یکبار گفت ذاتم خرابه و آه مادرش منو میگیره خیلی دلم شکست آخه شوهرمو مادرش قبل از اومدن من دشمن بودن اونقدر به شوهرم گفتم احترامشو جلو من نگه دار نگذار فکر کنه من تحریکت میکنم. برو دنبالش گناه داره پیاده جایی نره. بریم خونشون رو تمیز کنیم کمکش کنیم و.....شوهرم بامادرش طوری شد که خود مادرش همش میگه پسرم زمین تا آسمون عوض شد سال از سنگ درمیاد از میان نه و....(پشیمونم. خودم کردم که لعنت برخودم باد ) همه چیز رو تحمل میکنم ولی وقتی واسه دختر مجردش خونه خرید ولی واسه ما هیچ کاری نمیکنه تا تو فقر دست و پا بزنیم حرصم درمیاد شب و روزم شده فکر. خواب ندارم ااین قضیه رو ازچشمه شوهرم میبینم که خونه ای که با پوله خودشومادرش مجردی خریده بودن هنوز به اسم مادرشه دارم میسوزم فقط توی زندگیم دخالت کرد و همه حق هام رو ازم گرفت .الانم که باعث دلسردیه من از زندگیمو شوهرم شده.چطور بی تفاوت باشم.ممنونم. ببخشید که طولانی شد. میشه یه راهکار بدید بخدا دایما سردردم از فکروخیال دیگه صبرم یهو با کار آخرش تموم شد آخه دختر مجردش واجب تره یا تک پسرش که هر دوسه ماه یه حقوق میگیره😢😢😢😢😢😢اگه کمک نمیکنه دخالتم نکنه و نمیکرد