اختلاف با همسر خانواده همسر

سلام. من 26 و همسرم 29 ساله هستند و یه دختر سه ماهه دارم. ما عاشقانه ازدواج کردیم و فامیل بودیم اما با اینکه من دختر خوب و تحصیل کرده ای بودم اما نمیدونم چرا پدر و مادرش کلا زیاد روی خوشی به من نداشتن. من یه دختر زیبا از خانواده اصیل هستم. لیسانس و فوق مهندسی مکانیک دارم. اینکه زیبا هستم هم واقعا نظر من نیست هرکسی منو میبینه بهم میگه. با این حال خانواده همسرم از همون اول هیچ کاری برام نکردن. مهریه رو پدربزرگ من تعیین کرد اما در اوج ناباوری همسرم همراه پدر و مادرش شد و جلوی همه گفت مهریه زیاده! حتی پدرم گفت مهریه باید خونه هم باشه اما اونها زیر بار نرفتن و کلی به پدرم توهین شد. بجز یه انگشتر نشون و دوتا سرویس عقد و عروسی هیچ چیزی برام نخریدن. توی محضر دعوا راه انداختن و حتی موقع بله زیر لفظی ندادن! برام خرید عروسی نکردن و آینه و شمعدون هم که دیگه هر کسی میخره نخریدن. با اینکه پدر من جهیزیه خوبی میتونست بده لج کرد و اونم جهیزیه زیادی نداد. الان که خونه زندگیم رو نگاه میکنم میبینم خیلی چیزها رو ندارم و شوهرم هم گاهی تیکه میندازه! سر خونه نویی و جهاز چیدن هیچی برام نیاوردن و تبریک نگفتن. بله برون نداشتم و حتی عروسی رو هم به اصرار خودم جور کردم! شاید باورتون نشه ولی حقیقت داره. الان ازشون دل زده شدم. احترامی بهم نمیذارن. چون شهرستان هستن حداقل ماهی یکبار میان خونه ما و براشون مهم نیست شرایط من چیه. ببینید من نمیدونم اونها چطور بچه هاشون رو تربیت کردن که همسر من مدام فکر میکنن پدر و مادرشون اگه خرجی براشون کردن لطف کردن و باید تمام و کمال جواب بدن! در حالی که برادرهای دیگه شون عینا از پدرشون استفاده می کنن و حساب و کتابی نیست. هرجوری به همسرم فهموندم که با خانوادش مشکل دارم و کمکم کنه مشکل حل شه زیر بار نرفت و یه بار گفت همیشه اونها رو به من و بچه ش ترجیح میده. من خسته شدم و واقعا ازشون بدم اومده. نمیتونم بهشون احترام بذارم. 

از روز اول خواستگاری خانواده هامون با هم مشکل پیدا کردن که البته بعدا فهمیدم این مشکل ریشه قدیمی داشته و پدرامون با هم مشکل داشتند. ما فامیل نزدیک هستیم و هیچوقت فکر نمیکردم از لحاظ خانواده مشکلی داشته باشیم اما داریم. خانواده هامون اصلا باهم خوب نیستن و فامیل هم فهمیدن و بعضی ها دارن سو استفاده می کنن. البته یه تفاوتی هست که من از خانواده م بارها خواستم کوتاه بیان ولی همسرم هرگز اینکارو نکرده و تازه اعتقاد داره حق با خانواده خودشه. خیلی تلاش کردم تا بهش بفهمونم خانوادش الان من و بچشیم اما فقط کمی موفق بودم. خانوادش بخاطر بعضی توقعاتی که خانواده من برای مراسم و مهریه و ... داشتن کلا هیچ مراسمی برگزار نکردن و خانواده من یه جورایی پیش فامیل سر افکنده شدن. همسر منم این وسط میگه تو لیاقت نداشتی که کاری واست نکردن! پدر همسرم آدم بسیار حسودیه و مادرش هم اونقدر به شوهرش پروبال داده که واقعا هیچ کس رو آدم حساب نمیکنه و یه بار توی روی خودم به پدرم توهین کرد! کلا توی خانوادشون زن جایگاه پایینی داره و مادرشوهرم هم خیلی راضی به نظر میاد اما چون توی خانواده ما پدرم به مادرم خیلی اهمیت میده شوهر و پدرشوهرم این موضوع رو مسخره می کنن و میگن پدر من توی خونه ش مهجوره. 

الان مشکل من اینه که دوتا خانواده باهم خوب نیستند و چون بچه من نوه اول هردو هست میترسم توی تربیتش به مشکل بربخورم. پدرهای ما هم سن هستن و پدر همسرم سه ماه بزرگتره و توقع داره پدر من بره دیدنش و پدر منم اعتقاد داره چون زودتر از اون ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده حق با خودشه. من این وسط موندم با همسری که کلا اعتقاد داره فقط خانواده خودش درست میگن. مثلا من برای زایمانم رفتم پیش پدر و مادر خودم بعد پدرشوهرم دستور داده بود نوه ش اول باید بره خونه اون! و منم اصلا اونجا نرفتم چون لحنش خیلی زشت بود. خب خونه خودم و مادرم راحتترم آخه چرا باید چنین کاری می کردم؟ این خودش شده یه معضل بین من و همسرم.. که اول کجا بریم! خونه کی بریم! عید چیکار کنیم.

لطفا کمک کنید. واقعا ما الان کلی جر و بحث در این باره داریم و مطمئنم اگه حل نشه تو روحیه بچمون اثر میذاره