سلام. شوهرم بد دله .عصبیه. جوگیر و دهن بینه هر کاری میخواد بکنه با خانوادش مشورت میکنه و با پدرش کار میکنه و کمک مالی از اونا میگیره. اونقدر که خانوادش در جریان همه چیز هستند من در جریان نیستم ..
تمام قوانین و باید نبایدهایی که برای من تعیین کرده خودش رعایت نمیکنه. من نه حق دارم جایی برم نه به کسی شماره بدم نه دوستی. خانواده ام هم دوبار پشت هم بیان و برن بدش میاد و بهشون میفهمون با قیافه مادرش هم ببینه حسودی میکنه و میفهمونه این حسادتش رو بهمون. شوهرم هر روز میپرسه کی اومد تو کجا رفتی منم میگم هیچ جا.
با اینکه رشته من آی تی بود اما حق داشتن اینترنت نداشتم که به تازگی خودش وارد دنیای مجازی شده و منم اجازه پیدا کردم اونم به صورت کنترل شده. دست بزن داشت و سر الکی ترین چیزا بهم میگفت سرتو عین سرسگ میبرم . از اونجایی که چند دفعه دعواشو توی کوچه با چاقو دیده بودم میترسیدم ازش. یه بار قهر کردم که بابام باهاش برخورد کرد گذاشت کنار. زیادی پر انرژیه و کنترلش خیلی سخته کلی عذاب کشیدم تا از سگ بازی و خروس بازی دورش کنم.
به مسائل معنوی هم اعتقاد زیادی نداره ولی توی نامزدی وانمود میکرد که نماز میخونه اگه ازش بخوام. و میخوند و دلم خوش بود. ولی زود گذاشت کنار. همیشه از کارام ایراد میگیره حتی شوخی کردنه اش هم بیشتر توهین و تحقیر خودم یا خانواده م گریه که میکنم میگه شوخیه بی جنبه..
خانوادش بد نیستن زحمتی برای من ندارن همیشه مودب حرف میزنم به مسائل شخصی شون دخالت نمیکنم کاری بخوان انجام میدم هر روز یا یک روز در میون سر میزنم حالشون رو جویا میشم تا دعوت نکنن شام و ناهار زحمت نمیدیم ولی توقع دارن با اینکه یه دختر خونه دارن من کاراشون رو انجام بدم. منو با دخترای خودشون مقایسه میکنن در حالی که اونا شوهراشون خوبن خانواده شوهراشون بد هستن اونم نه اونقدر که اینا بزرگ نمایی میکنن هر حرفی رو.
میخواستن من هم با اخلاق بد شوهرم بسازم هم با اونا ! نمیشه که. به سختی تونستم بهشون بفهمونم که دختر شما تو خونه است هم سن منه. خدارو خوش میاد من کار دوتا خونه رو انجام بدم بچه داری کنم دختر شما بره کلاس و باشگاه.. ؟وقتی هم راجب موضوعی حرف میزنیم مودبانه هرچی بخوان بهم میگن با دیگران مقایسه ام میکنن و... مهم نیست براشون که ناراحت میشم یا نه ولی اگه با خودشون اونجوری حرف بزنم کل خانواده برای من قیافه میگیرن و محل نمیدن بهم..
شوهرمم رفیق باز بود من همیشه جلوش وایمیستادم.. خونه مجردی رفیقاش میرفت و اگه گیر میدادم منو میپیچوند از خانوادش کمک میخواستم کار درخور توجهی نمیکردن یه ذره غرغر بهش میکردن و به من میگفتن گیر نده و.. خیلی باهاش صحبت میکنم. من یه دختر فوق العاده آروم بودم و پاستوریزه بودم اونقدر که اون بهم میگفت خونسرد. الان خیلی بی حوصله و کم طاقت شدم. فراموش کار شدم. همیشه بهم میگفت بیا جدا شیم ولی من برای زندگیم جنگیدم.
اوایل ازش میخواستم بره پیش مشاور راههای تسلط بر خشم و رسیدن به آرامش درون و ... یاد بگیره خانوادش میگفتن خودت دیوونه ای..! الان فهمیدن مشاور خوبه.. رفته نمیدونم چی گفته و چی شنیده ولی کلی حرف بی ربط از دهن دکتر میگه. از منم میخواست که برم دوست داشتم ولی میدونستم دنبال اینه که به محض اینکه یه بحث کوچیک پیش بیاد به همه بگه دیدید ما مشاوره هم رفتیم این زندگی درست بشو نیست.
هر وقت میخوایم مسافرت بریم باید با خانوادش بریم.. چقدر باید ناراحتی کنم تا یه جا دوتایی بریم بعدم همه جا میگه دوتایی خوش نگذشت.. ولی با خانواده و برادرای من حاضر نیست جایی بره. چون میدونه جلوی اونا نمیتونه سر من غر بزنه حرفی بگه.. خواهر بزرگش میگفت شوهرم بهش گفته که فقط من بودم که تونستم با اخلاقش کنار بیام. شاید الکی برای دلخوشی من میگه. ولی چند بارم به من گفته طاقت دوری منو نداره ولی درجا کافیه یه چیز خلاف میلش اتفاق بیوفته تو همون لحظه رمانتیک برمیگرده میگه من با تو نمیتونم. عین آدمهای چند شخصیتی نمیشه رو هیچ حالتش حساب بلند مدت باز کرد.
تا زمانی که اوضاع مالیش خوبه حوصله داره منم که صد درصد تابعش باشم و قربون صدقه برم زندگی خوبه ولی وقتی راجب موضوعی جدی بخوام حرف بزنم که خواست من اجرا بشه یا کوچولو ترین چیز به میلش نباشه اون روی برزخیش رو میشه. زندگیمو بچه مو همسرمو دوست دارم فقط یه راهنمای دلسوز میخوام. ببخشید طولانی شد.. جرات نمیکنم مشاور حضوری برم تا دردسر شه ممنون میشم راهنماییم کنید.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید