2794

شک همسرم به خاطر گذشته ام

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 238 بازدید 2 تبادل تجربه

سلام. من حس میکنم گذشته بدی داشتم الان خیلی اذیت میشم مدام عذاب وجدان، مدام حس خیانت دارم.

زمان مجردیم با یه پسر آشنا شدم به اسم مهدی عشق اولش بودم ولی من حس عاشقی نداشتم تا اینکه با دوست همون پسر دوست شدم و عاشقش شدم وقتی اون فهمید سه بار دست به خودکشی زد تا جایی که خانوادش دیگه تنهاش نمیزاشتن خیلی عذاب وجدان گرفتم و با همشون قطع رابطه کردم و خطمم عوض کردم. تا اینکه با یکی آشنا شدم قرار شد بیاد خواستگاری ولی بابام اجازه نداد اینو دیگه خبر ندارم بعدش چی شد. دوسال بعدش توی اینستا عضو شدم و من یه دختر بینهایت آزاد و راحت توی حرف زدن با جنس مخالف خیلیها پیشنهاد دوستی دادن قبول نکردم و چون که یه مدت چت کرده بودم باهاشون خیلیهاشون وابسته شده بودن ولی خب بعد یه مدت از سرشون افتاد بجز چند نفرشون. خیلی هاشونم بود که خیلی اصرار کرد که مامانشو بفرسته خواستگاری ولی چون که سر یه مسئله سابقه زندان داشت بابام گفت محاله و اونم نفرین کرد که بلایی که سرم آوردی سرت بیاد. یکی بود که گفت بیام واسه قول و قرار خواستگاری ولی اینو اصلا به خانوادم نگفتم چون میدونستم میگن نه چون نه کار نه خونه نه زندگی هیچی نداشت و سیگاری هم بود که گفت عشق اولم بودی و یه دروغ شیرین مطمئن باش دیدارمون سرقبر منه به زودی و دیگه ازش خبری ندارم. ریکی بود 36 سالش بود و من اصلا محلش نمیزاشتم ولی گفت واسه خودمم عجیبه که انقدر دوست دارم ولی من میدونستم بخاطر سنش خانوادم مخالفند حتی شماره کارت ازم گرفت واسم پول واریز میکرد. 

تا اینکه عاشق شدم و نامزد کردم زمان نامزدیم یک بار با نامزدم بحثم شد خیلی عصبی بودم یکی از پسرا به اسم مهرداد گفت چی شده واسش تعریف کردم یه مدت هی چت میکرد دوست دارم و این حرفها شوهرم فهمید رفت ازش پرسید گفته بود آره دوستش دارم که چقدر کتک خوردم و دعوا داشتیم حتی شوهرم قرص خورد و افتاد توی بیمارستان. خیلیهای دیگه بودن محمد، مهدی، وحید، امیر، امید، احیل، اهورا، سامان که همشون میخواستن به قول شوهرم مخمو بزنن اون ماجراها تموم شد و یکی بود به اسم بابک که گفت کل زندگیمو با تو ساخته بودم پروفایلتو دیدم رگ دستشو زده و عکس گذاشته خیلی گریه کردم عذاب وجدان داشتم بازم شوهرم فهمید ولی نگفتم یه مدت باهاش چت میکردم چون مطمئن بودم سرمو میبره از اون پرسید اونم چیزی نگفت فقط گفت مزاحمش بودم. همش تموم شد. هر روز میگه کسی مزاحمت نشده؟ خودش میبردم دانشگاه و میاره اگر مجبور نبود نمیزاشت برم. همش شک داره از فامیل بدش میاد مجبورم کرد اینستا، تلگرام، همه چیزمو پاک کنم، تهدید هم کرد که اگر بفهمم کاری کردی آتیشت میزنم. 

همه روگفتم اینم بگم که زمان مجردیم توسط دوتا از پسرهای فامیل و پسر همسایمون میخواستم مورد تعرض قرار بگیرم که خدا بهم رحم کرد و فرارکردم خیلی عذاب میکشم چیکار کنم به آرامش برسم و شوهرم شکش برطرف بشه از وقتی که ازدواج کردم خدا شاهده حتی به یه پسر نگاه هم نمیکنم ولی بازم شک داره😔😔😔 چیکار کنم خسته شدم از گذشته لعنتی که بدون هیچ قصدی افتادم داخلش.


اطلاعات تکمیلی

سن 20 جنسیت زن شغل دانشجو وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور ازدواج

دوست عزیز سلام
از سنتون نگفتید و اینکه تحصیلاتتون چقدره و آیا شاغل هستید؟
به نظر میرسه شما درگیر روابط متعددی بودید و با شروع مرحله ی جدیدی از زندگیتون باز هم اون روابط رو قطع نکردید. و این مورد قطعا مشکل ساز هست. همچنین همسرتون دو مورد از این روابط رو متوجه شدن و زمینه ی شک ایشون فراهم شده.
وقتی اعتماد توی یک رابطه خدشه دار میشه برقرار کردن مجدد اون قطعا نیاز به تلاش و زمان زیادی داره و شما حتما نیازمند روان درمانی حضوری هستید تا مداخلات مربوط به این مسایل برای شما و همسرتون اجرا بشه.
هر شخصی گذشته ای داشته و ملامت کردن خودتون چیزی رو تغییر نمیده فقط حال خوش الانتون رو خراب می کنه. شما وارد مرحله ی جدیدی از زندگی شدید بنابراین پرونده ی گذشتتون رو ببندید و سعی کنید رفتارهایی که باعث خدشه دار شدن رابطتون شده تکرار نکنید، مهارتهای زناشویی و زندگی رو فرا بگیرید و به خود و همسرتون زمان بدهید.
در محیطی آرام با همسرتون صحبت کنید و از مهم بودن اعتماد برای زندگی مشترک صحبت کنید و از او بخواهید که حتما به یک زوج درمانگر مراجعه کنید زیرا که مشکلتون حتما باید زمینه یابی بشه تا پنل درمان براش طراحی بشه.
موفق باشید.

تجربه شما

login captcha

سلام خانم مشاور من هم مثل این خانم میخوام از مشکلات زناشویی مون بگم من 21 سالمه خانه دارم تحصیلاتم تا دبیرستان است همسرم 32سالشه و استاد کلاس زبانه ایشون خیلی منو دوست داره و روم حساسه حساسیتش منو خیلی اذیت میکنه خیلی دوستش دارم اینم بگم که من قبلا با پسرعموم نامزد بودم حدود 3سال با کلی مشکلات جدا شدم ازش و با ایشون ازدواج کردم که الان 9ماهی است متاهلم کل اخلاقاش عالیه فقط یه اخلاقی داره که نمیدونم اسمشو حساسیت بیش ازحد بزارم یا حسودی یا شکاک بودن ؟...

مشکل من اینه که با برادرم خواهرزادم یا هرکس فامیل که باشه خوب باشم بگم بخندم همسرم ناراحت میشه رنگش تغییر میکنه به حدی ناراحت میشه که کارمون به بحث و دعوا گریه میرسه مثال میزنم چند روز پیش خواهرزادم که یه پسر 13ساله است اومد پیشم گفت خاله بیا این انگشتر مال تو گرفتم دستم کردم بعدش باهمسرم شوخی میکردیم گفتم این انگشتر قشنگه گفت آره از کجا آوردی گفتم حسین بهم داد ناراحت شد اخم کرد منو از بغلش ول کرد آخه یعنی چی ؟؟من خاله اش هستم 7 سال بزرگترم بچه خواهرمه تنها خاله اش منم منو خیلی دوست دارن چرا همسرم اینجوری میکنه ؟ واینکه اگه با برادرهامم شوخی کنم یا بگم بخندم ناراحت میشه توروخدا بگید چجوری این رفتارشو از سرش بندازم چیکارکنم؟  اگر ادامه بده ممکنه ازش جداشم😢😢😢

سن 20 و دانشجو روانشناسی هستم