2794

بی توجهی همسر در دوران عقد

243 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام و خسته نباشید خدمت شما.

من یک دختر 19 ساله هستم و دانشجو همسرمم 28 سالشه و لیسانس دارند. نزدیک به دوساله باهم عقد کردیم و در دوران نامزدی هستیم. و یک سال هم باهم دوست بودیم. من دختر بسیار زیبایی هستم به گفته ی دیگران که هر مردی آرزوی دختری مثل من رو داره. دختری آروم و مظلوم و با ادب هستم. و از هرلحاظ از همسرم برتری دارم. مشکل من این هستش که مدتیه همسرم بهم اهمیت نمیده و دیگه هیچ میل جنسی بهم نداره و دیگه دوست نداره باهام نزدیکی کنه. من اینطوری حس میکنم چون ایشون قبلا خیلی گرم بودن و چند ماهیه که تغییر کردن. قبلا رابطه عاشقانه ای داشتیم و ایشون خیلی به من محبت میکردن و هیچی برام چه از لحاظ عاطفی چه مالی کم نمیزاشتن. اما چند ماهیه که ازم خیلی دور شده و من هرکاری کردم برای اینکه رابطه مون بهتر شه هر دفعه پیش قدم شدم همیشه مرتب و تمیز هستم کنارش هرکاری که شما فکرشو بکنید کردم تا رابطمون خوب بشه. چه آرایش کنم چه نکنم چه تمیز بگردم چه کثیف هیچ عکس العملی نشون نمیده و براش مهم نیست در صورتی که این فرد قبلا به کوچیک ترین تغییر من واکنش نشون میداد. ایشون یه برادر 10 ساله دارن که خیلی بهم وابسته هستند و فقط و فقط به ایشون محبت میکنن جایی که ایشون باشن دیگه اصلا منو نمیبینن و کل وقت با اون هستن هرچقدر میرم سمتش اما منو نمیبینه خانم دکتر اگه همسرم هفته ای یک شب بیاد پیش من خونه ما بمونه برادرش داد و بیداد میکنه و گریه میکنه و همسرمم با این قضیه هیچ مشکلی نداره و از این کارش لذت میبره اون یک شب هم که میاد پیش من همش زنگ میزنه پیام میده که داداش زود باید بیای خونه همسر منم بهش میگه اگه بزاری امشب برم قول میدم فردا شب پیش تو بخوابم من از این حرفش خیلی ناراحت میشم انگار که زوری میخوان بیان پیش من. وقتیم میان پیشم شب تا من لباسامو عوض کنم سریع میخوابن بدون اینکه بهم شب بخیر بگن یا کارهای دیگه. من حس میکنم چون دوست ندارن من بهشون نزدیک بشم بخاطر همین سریع میخوابه. این آدم قبلا نمیتونست حتی از من چشم برداره چند ماهیه اینجوری شده. خانم دکتر تا میایم کمی تنها باشیم برادرش سریع همسرمو به سمت خودش میکشه و هیچکسم بهش هیچی نمیگه نه همسرم نه مادر شوهرم من خیلی عذاب میکشم. اونقدری که برادرشو میبوسه منو نمیبوسه  من دختر خیلی حساس هستم که خیلی این برام مهمه که الویت همسرم باشم توی زندگی. پیام های مخفیانه میدن با برادرش بهم و من وقتی میگم چی میگین میگه این به تو ربطی نداره تو هر چیزی دخالت نکن. چند بار خیلی آروم و با لحن خوب راجع به این قضیه صحبت کردم ولی میگه به تو هیچ ربطی نداره. و قلب من شکسته بعد این حرفاش و دلم باهاش صاف نمیشه و فقط الکی میخندم که کسی متوجه نشه هر وقت به حرفاش فکر میکنم گریم میگیره و احساس افسرده بودن میکنم و فقط خودش میتونه حالمو خوب کنه ولی خودشو از من دریغ میکنه. اگه چند کلمه ای بخوام باهاش حرف بزنم به حرفام توجهی نمیکنه و چرت میزنه ولی اون لحظه اگه برادرش بخواد سخت ترین بازی رو باهاش بکنه منو تنها میزاره و با جون و دل میره پیش اون و خستگیهاش یادش میره. چند وقت نسبت بهش بی تفاوت بودم فایده ای نشد محبتمو بیشتر کردم فایده نداشت هرکاری فکر کنین کردم ولی اون منو اصلا نمیبینه احساس اضافه بودن دارم حس میکنم منو نمیخواد بهش میگم به من محبت کن من نیاز دارم میگه من همینم بلد نیستم محبت کنم دوست دارم دلیل نمیشه هر دقیقه بهت بگم. من میگم اگه محبت بلد نیست پس چطوری به برادرش محبت میکنه. وقتی من بهش زنگ میزنم بزور و خیلی بد جوابمو میده اما وقتی داداشش بهش زنگ میزنه یه جوری قربون صدقش میره که من فقط حسرت میخورم. من بخاطر زندگیم و همسرم همه کاری کردم از بهترین دوستام چون اون میخواست گذشتم و باهاشون قطع رابطه کردم بخاطرش چادری شدم کلا شدم همونی که اون میخواد ولی اون هیچ تلاشی برای زندگیمون نمیکنه. جدیدا یه کاری شروع کرده که مشغول اونه من درکش میکنم وقتی باهام وقت نمیگذرونه و محبت نمیکنه میگم خسته است گناه داره ولی وقتی میبینم اونجوری توی اوج خستگی به خانوادش محبت میکنه و  فقط برای من خسته ست حرص میخورم. کل اعتماد به نفسمو از دست دادم و همش فکر میکنم خیلی زشت و بدهیکلم که منو نمیخواد. همه کسو ازم گرفته و فقط خودش برام مونده من چیکار کنم آخه.  اینم بگم که تو هیچ کاری با من مشورت نمیکنه حتی خصوصی ترین کارها و فقط نظر مادرشونو میپرسن و من آخر از همه همه چی رو میفهمم خیلی دارم عذاب میکشم و آرزوی مرگ دارم لطفا کمکم کنین. اینم بگم که وقتی دعوا میکنیم حتی اگه صددرصد مقصر باشه امکان نداره دلجویی کنه و من همیشه مجبور میشم پیش قدم بشم برای این که رابطمون سرد نشه با این حال که گناهی ندارم ازش دلجویی میکنم یکبار با خودم گفتم هرچیم بشه دیگه من نمیرم برای عذرخواهی بالاخره که خودش میاد خدا شاهده  دو ماه قهرمون طول کشید حتی نپرسید مردم یا زنده و من باز مجبور شدم خودم پیشقدم شم. خسته شدم ازین وضعیت همه چیزو ریختم توی خودم و فقط دارم عذاب میکشم و گریه میکنم


اطلاعات تکمیلی

سن 19 جنسیت زن شغل دانشجو وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیزم

یادداشت شما رو خوندم و چون در انتها سوال خاصی رو مطرح نکرده بودین، نکاتی رو براتون میگم. بخشی از نکات، مربوط به شخص شما هست و بخشی مربوط به رابطه‌تون.
 

گفتید که 1 سال با همسرتون دوست بودین و 2 سال هم هست ازدواج کردین. در واقع شما در دوران نامزدی نیستید و ایشون، رسما همسر شما هستند. میخوام ازتون بپرسم مشاوره‌ی پیش از ازدواج رو انجام دادید یا نه. مواردی رو مطرح کردید از قبیل اینکه چون همسرتون می‌خواستن، از بهترین دوستان‌تون گذشتید و باهاشون قطع رابطه کردید. به خاطر همسرتون چادری شدید. کلا آدمی شدید که ایشون می‌خواست از شما بسازه. در ادامه اشاره کردید که شما مظلوم و باادب هستید و از هر لحاظ به همسرتون برتری دارید.
 

ببینید عزیزم، مظلوم بودن برخلاف تصور عده‌ای از مردم، اصلا ویژگی مثبتی نیست. آدم مظلوم، فردی هست که عملا به دیگران اجازه میده بهش ظلم کنند چون حق خودش نمی‌دونه نظر و درخواست‌ش رو مقتدرانه بیان کنه یا اینکه بلد نیست چطور باید این کار رو انجام بدهد. ضمن اینکه لازمه‌ی ازدواج، پذیرش طرف مقابل به همون شکلیه که واقعا هست. با همون خصوصیات ظاهری و اخلاقی. در رابطه‌ی شما و همسرتون، شما احساس می‌کنید از هر لحاظ برتر هستید و ایشون هم از جنبه‌های مختلف، سعی در تغییر شما داشتند. شما همدیگه رو اونطور که باید، نپذیرفتید. 
 

اشاره کردید که قبلا با همسرتون رابطه‌ی گرمی داشتید ولی چند ماهی هست هرقدر شما به ظاهرتون رسیدگی می‌کنید و پیش‌قدم میشید، همسرتون اعتنا نمی‌کنند اما با خانواده‌شون رابطه‌ی خوبی دارند. میخوام بهتون بگم چیزی که باعث گرمی رابطه‌ی یک زوج میشه، فقط زیبایی ظاهری، خوش‌اندام بودن، تمیزی، رابطه‌ی جنسی و مواردی از این نیست. البته که این موارد، اهمیت زیادی دارند اما تمام ماجرا این نیست. هیچ‌کس بهتر از خود شما نمی‌تونه متوجه بشه که چه اتفاقی افتاده که رابطه‌ی شما و همسرتون، کیفیت قبل رو نداره. 
 

بعضی از زوج‌ها فکر می‌کنند با برگزاری جشن عروسی و یا بچه‌دارشدن، مشکلات رابطه‌شون حل میشه اما در واقع اینطور نیست. وقتی مشکلی وجود داره، بهتره که بررسیش کنیم و براش راهکار پیدا کنیم. بهتون پیشنهاد می‌کنم با همسرتون قرار ملاقاتی ترتیب بدید زمانی که ایشون خسته نباشن و کسی هم مزاحم شما نشه. درباره‌ی برادرشون یا هر کس دیگه هیچ اشاره‌ی مستقیمی نکنید. گله و شکایت نکنید. و بابت کارهایی که کردین، منت نگذارید. فقط به همسرتون بگید که دوستش دارید و دل‌تون میخواد رابطه‌تون گرمای قبل رو داشته باشه. بعد هم درباره‌ی خودتون، احساس‌تون و درخواست‌هاتون صحبت کنید. سعی کنید فضایی ایجاد کنید که همسرتون کسل نشه و بیشتر صحبت کنه تا شما متوجه بشید اشکال رابطه‌تون کجاست. حواس‌تون باشه توی صحبت‌شون وارد نشید، زیاد حرف‌شون رو قطع نکنید و چند دقیقه اجازه بدید خودشون صحبت کنن تا بتونید متوجه بشید محتوای کلام‌شون به طور کلی حول چه محوری هست.
 

این خیلی مهمه که شما به جای خودخوری و گریه کردن یا قهر کردن و قطع رابطه، بتونید با همسرتون صحبت کنید. احساساتی رو که برای من توضیح دادین، به همسرتون هم بگید. مثلا نگید "تو بی‌توجهی! تو فقط حواست به خانواده‌ ات هست. تو به کارت خیلی اهمیت میدی اما به من که می‌رسی چرت می‌زنی!". جمله‌هاتون رو با "من" شروع کنید. مثلا: "من از اینکه مثل قبل، رابطه‌ی گرمی نداریم خیلی ناراحتم و احساس تنهایی می‌کنم. ناراحت شدم وقتی که اون شب اومدی خونه‌ی ما، سریع رفتی خوابیدی. دلتنگت بودم و دوست داشتم با هم حرف بزنیم. ازت میخوام که... بعد خواسته‌هاتون رو مطرح کنید.
 

وقتی به این شکل صحبت کنید، همسرتون عصبانی و کسل نمیشه و دلیلی برای گارد گرفتن و دفاع از خودش پیدا نمی‌کنه چون شما با کلام‌تون به ایشون حمله نکردید و از جایگاه خودتون صحبت کردید. 

با آرزوی آرامش برای شما 

تجربه شما

login captcha

مشاوره  پیش از ازدواج انجام ندادیم چون ایشون در دوران دوستی مشکلی با شخصیت و ظاهرو دوستان من نداشتند و من فکر کردم ایشونو شناختم توی این یک ساله و شخصیت ایشون همینه اما تو دوران عقد کاملا عوض شدند. و سعی در تغییر من داشتن و موفقم شدن. و اینکه خانم دکتر بنظرتون چون سنم کمی کم هستش توی کاراش با من مشورت نمیکنه؟ میتونه دلیلش این باشه؟؟ من اصلا بچگونه رفتار نمیکنم

@_delnaz_

عزیزم برای خیلی از افراد پیش میاد که با کسی دوست هستن - حتی بیش از ۱۰ سال - و بعد از ازدواج، فکر می‌کنن که طرف مقابل تغییر کرده و اصلا اون آدم قبل نیست. در حالی که اون فرد، تغییری نکرده و این خانم یا آقا تازه داره به دور از هیجانات زمان دوستی و در موقعیت زندگی واقعی، طرف مقابلش رو می‌بینه و به شناخت بیشتر و عمیق‌تری می‌رسه. ضمن اینکه شما در دوران دوستی‌تون ۱۶ الی ۱۷ ساله بودید و این سن برای تصمیم بزرگی مثل ازدواج، زیاد مناسب به نظر نمی‌رسه در کل. چرا که آدم‌ها با بالا رفتن سن به ثبات و پختگی بیشتری می‌رسن و شاید یک خصوصیاتی که مثلا در ۱۸ سالگی برای کسی مهم هست، در ۲۸ سالگی زیاد مهم نباشه و برعکس. البته عرایض بنده در مورد سن ازدواج، یک بیان کلی هست و ممکنه در مورد تمام افراد به صورت صد درصد مصداق نداشته باشه. در مورد همسرتون باید بگم که ایشون رو نمی‌شناسم و نمی‌دونم که نگرش ایشون درباره‌ی تصمیم‌گیری در زندگی مشترک چی هست. مشاوره‌ی پیش از ازدواج، مختص افرادی نیست که مثلا به صورت سنتی با هم آشنا شده‌ اند یا با هم مشکلات زیادی دارند. به طور کلی، ماجرای دوستی با ازدواج متفاوت هست. و ما نمی‌تونیم همونطور که به مرور زمان به شناخت از دوستان همجنس‌مون رسیدیم، برای شناخت پیش از ازدواج هم زمان خیلی زیادی رو برای هر یک از خواستگاری‌ها صرف کنیم. مشاوره به افراد کمک می‌کنه همدیگه رو از جنبه‌های مختلف بشناسن و بدونن که در زندگی با چه چالش‌ها و مسائلی روبرو خواهند بود و چطور می‌تونن با هم سازگار بشن. اصلا می‌تونن و میخوان این کار رو انجام بدن یا نه. در نهایت هم تصمیم‌گیری به عهده‌ی خودشون هست و مشاور برای مراجعین تصمیمی رو نمی‌گیره. مساله‌ی حجاب و پوشش، مشورت و تصمیم‌گیری و همچنین نحوه‌ی معاشرت با اقوام و دوستان هم از مواردی هست که در مشاوره‌ی پیش از ازدواج درباره‌ش صحبت میشه و ما گفته‌های طرفین رو حمل بر صحت می‌کنیم. اگر قبل از ازدواج در این زمینه توافق کردید، نیازی نیست بعد از ازدواج، خلاف اون عمل کنید چون مدام در حال تغییر خواهید بود برای کسب رضایت طرف مقابل‌تون و این مساله از شما فرد دیگری می‌سازه که نه مطلوب خودتون هست، نه هیچکس دیگه. اگر هم توافقی نکردید همونطور که توضیح دادیم در یک فضای مناسب با همسرتون صحبت کنید و به یک اتفاق نظر برسید. اگر نتونستید نتیجه بگیرید با هم برای مشاوره‌ی حضوری اقدام بفرمایید