2794

ناراحتی برای شکست در زندگی مشترک

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 353 بازدید 2 تبادل تجربه

سلام. خانم 31 ساله ای هستم. شوهرم هم سنم بود ما به صور ت سنتی ازدواج کردیم. قبل ازدواج خانوادش گفتند چند مدت معتاد بوده و ترک کرده بود . و توی تحقیقات هم که صورت گرفت همینو گفتن همسایه ها و گفتن حالا پاک شده. من هم به خانوادم گفتم گذشته ها گذشته. تحصیلات لیسانس دارم و ایشون تحصیلات ابتدایی داشتن. دختر زیبایی هستم .نمیخوام تعریف کنم اما نمیدونم چرا باهاش ازدواج کردم. برادر و خواهر من همه تحصیلات عالیه و موقعیت اجتماعی بالایی در جامعه دارند. همسرم ماشین داشتن و میوه میفروختن. ما ۱ سال عقد بودیم. در دوران عقد متوجه شدم شماره زن هایی که در مجردی ارتباط داشته را هنوز دارد و و با اونا در تماسه. خیلی روی گوشیش حساس بود مشکوک میزد. جواب من هم از این کارهاش فقط داد و بیدادش بود . از نظر قیافه. تیپ. تحصیلات و فرهنگ هم من و هم خانوادم بالاتر بودیم. چندبار به خانواده اون و خودم گفتم و جلسه گذاشتیم. جواب قانع کننده نمیداد فقط و فقط داد و بیداد میکرد. یه بار توی ماشینش ترامادول و قرص افزایش دهنده جنسی پیدا کردم بازهم حرفی نزد. دوتا گوشی دیدم. گفت مال دوستمه خرابه و یکی دیگه رو از یکی بابت بدهیم گرفتم. من باز تحمل میکردم و قربونش میرفتم. اما اون اصلا زیر بار نمیرفت. از اینکه گذشته بدی داشته حالا اصلاح بشه. اصلا فکرش به این چیزها قد نمیداد. زن خیلی قانعی بودم. بهترین جهیزیه رو بردم. خانوادم خیلی بهش احترام میزاشتن. خیلی دوستش داشتم. گاهی با مشتری های زن گرم میگرفت. گه گداری چشم چرونی هم میکرد. کمی دهن بین هم بود. هرچی خواهرش میگفت باید همون میشد. هر درد و دلی که باهاش میکردم رو میرفت میزاشت کف دست خواهرش. با من صمیمی و همراز نبود. باهام درد و دل نمیکرد. میگفت زن زلیل نیستم. همیشه خدا د رحسرت یه عشق و علاقه یه هم رازی یه هم صحبتی باهاش بودم و به دیگران غبطه میخوردم. به دوست و فامیل خیلی اهمیت میداد و همیشه میوه رایگان میداد بحث میکردم که فکر آیندمون باش. به خودم میرسیدم و دنبال آرامش زندگیمون بودم. چیزی براش کم نمیزاشتم از هر نظر. حرفاشو گوش میکردم. بهش محبت میکردم. خیلی رو من شکاک بود و همیشه میگفت سرفلان ساعت خونه باش . اینو بپوشو نو نپوش. در حالیکه خودش خیلی مشکل داشت.. خیلی نصیحتش میکردم اما گوش نمیداد. برای خودش مشروب درست کرده بود. یه روز با مشروب رفت پیش دوستهای کثیفش. مست اومد خونه و در بیمارستان به علت خوردن مشروب و ترامادول دچار سکته مغزی شد و فوت کرد .بعد متوجه شدم توی اون جمعی که اون روز مشروب خوردن خانمها هم بودن‌‌. بعد از چند روز از فوتش توی ماشینش وسیله جلوگیری جنسی دیدم که شکم به یقین تبدیل شد که خانمها بودن. چون ما اصلا از این وسیله استفاده نمیکردیم. و لابه لای وسایلش نامه ای پیدا کردم که مال چند ماه قبل بود که برگه آزمایش خون بوده که نوشته بوده ایشون مبتلا به هپاتیت سی هستند. نمیدونم چرا به من نگفت و دنبال درمانش نرفت. هر روز راجب همه چی نصیحت میکردم با شوخی. جدی. مهربونی تهدید با هر ترفندی. چرا شخصیت خودشو عوض نمیکرد . ما تازه ۶ ماه بود که عروسی کرده بودیم. الان خیلی داغونم از این که چرا زندگیم این طوری شده. منم دوست داشتم مثل همه یه ازدواج خوب داشته باشم نه اینکه دوبار بخوام ازدواج کنم. این چیزها خیلی داغونم میکنه 


اطلاعات تکمیلی

سن ۳۱ جنسیت زن وضعیت تاهل مجرد
پاسخ مشاور

روانشناس و مشاور

سلام
نکته مهم برای بنده در کنار انتخاب غلط شما (که اگر سطر های اول سوال را بار دیگر مرور کنید به خوبی متوجه تفاوت های بسیار زیاد خود با ایشان می شوید که خود شما به درستی اشاره کردید) این است که : شما در مورد اعتیاد ایشان فرمودید که گذشته ها گذشته و تغییر باید کرد. اما در مورد اشتباه خود برای انتخاب و تجربه ای که گذشته چرا این طرز فکر را ندارید؟
با وجود این همه تفاوت مثل اعتیاد به مواد، دروغ گویی و پنهان کاری، تفاوت در تحصیلات آن هم با این فاصله، تفاوت در فرهنگ خانواده ها و ... که هر کدام از آنها به تنهایی برای انتخاب بایستی مورد توجه قرار گیرد، باز هم انتخاب کردید این موضوعی است که پیشنهاد میکنم حتما به دنبال ریشه های آن بگردید. خود این انتخاب بایستی مورد بررسی قرار گیرد و نحوه برخورد شما با این همه ایراد و مشکل هم همینطور.
در قدم بعدی باید عرض کنم که یک تفکر غیر منطقی دیگر در آخرین جمله شما به چشم می خورد و آن هم این است که ( منم دوست داشتم مثل همه یه ازدواج خوب داشته باشم نه اینکه دوبار بخوام ازدواج کنم ) چه بسیار انسانهایی هستند که ازدواج ناموفق دارند و به هر دلیلی دوباره و یا حتی بیشتر ازدواج میکنند و یا ازدواج موفقی دارند اما همسر آنها فوت میکند. چه تفاوتی دارد اگر به اشتباه خود پی ببریم و دوباره ازدواج کنیم؟
اگر ازدواج دوم به بعد ما بهتر باشد در صورتی که این همه مشکلات هم وجود داشته است چرا باید بگوییم من باید فقط یک بار ازدواج می کردم؟ و فرصت تجربه  زندگی را از خود بگیریم؟
شما که می فرمایید من هم مثل بقیه دوست داشتم ازدواج خوب داشته باشم حتما روی گزینه های انتخاب خود دقت بیشتری کنید. چطور ممکن است انتخاب روبروی ما این مقدار از احتمال شکست را همراه داشته باشد ولی ما آرزوی خوبی داشته باشیم؟
مگر این که ما یک الگوی ناجی و نجات دهنده همراه شخصیت خود حمل کنیم که من می توانم یک فرد را نجات دهم و این فرد تا همیشه برای من خواهد ماند. و یا این من هستم که او را نجات دادم.
حتما روی جملات پایانی من بیشتر فکر کنید و اگر در خود یک ناجی می بینید بسیار مراقب انتخاب های خود باشید.
شما قرار نیست کسی را نجات دهید شما قرار است زندگی کنید.
ممکن بود سالیان بیشتری عذاب بکشید. ممکن بود که بیماری هایی هم از ایشان به شما منتقل شود و ممکن بود حضور یک بچه شرایط را برای شما سخت تر کند. به همه این موارد بیشتر فکرکنید.
در نهایت باید عرض کنم که قرار بود داستان شما داستان زنی باشد که با یک بچه همراه با بیماری همچنان در تلاش برای بازی در نقش ناجی باشد؟ و تمام زندگی خود را از دست رفته ببیند؟ فقط بخاطر این که یک بار ازدواج کرده باشید؟ تا کی قرار بود این روند ادامه پیدا کند؟
اگر  ناجی بودن و گرفتن مچ آدمهایی که به انها محبت کردید و آنها خیانت میکنند  انتخاب شما برای زندگی نیست حتما به این نکات بیشتر توجه کنید و از گذشته به عنوان درسی برای انتخاب های بهتر  و تغییر استفاده کنید.
در صورتی که شرایط برای شما محیاست حتما از یک مشاور بصورت حصوری کمک بگیرید.
شاد و پیروز باشید.
 

تجربه شما

login captcha

ممنون ازتون

ممنون از شما. خدا خیرتون بده. حداقل باعث میشین آدم با حقایق زندگیش روبه رو بشه