سلام
ایشان در هنگام آشنایی با شما 20 سال داشتند در این مورد باید توجه کنید که ارتباط و آشنایی در سنین کم مشکلات و مسائل خود را به همراه دارد. افراد در سنین بالاتر ممکن است خواسته و علاقمندی های متفاوتی را تجربه کنند که این مساله باعث بروز فاصله می شود. از طرفی حتما بایستی در یک فضای صمیمی و دوستانه و به دور از گلایه و غر زدن مشکل خود را بازگو کنید و جویای تغییر حالت های او شوید. این تغییرات ممکن است دلایل گوناگونی از جمله تغییر در علاقمندی ها، احساس مسئولیت و ترس از قبول مسئولیت، مشکلات اقتصادی و مالی، کار و ... باشد. اما هر چه هست باید مطرح شده و در مورد انها بصورت مشترک تصمیم گیری شود. در نتیجه حتما در اولین فرصت بصورت جدی عنوان کنید که هر مساله ای که هست شما به عنوان همراه حاضر هستید که در کنار او به بررسی مشکل بپردازید اما بدرفتاری، بروز خشم و عصبانیت برای شما رفتارهایی است که قابل قبول نیست و نمی توانید از آنها چشم پوشی کنید. در بیان موضع خود قاطع اما مهربان باشید و سعی کنید مشکلات و مسایل گذشته را پیش نکشید و فقط در مورد رفتارهایی که شما را ناراحت کرده و باعث بروز نگرانی شده اند صحبت کنید.
در صورتی که مسایل شما با صحبت کردن در محیطی آرام حل نشد حتما هر چه سریع تر بصورت حضوری از یک مشاور کمک بگیرید.
موفق و پیروز باشید.
یه رفتارهایی نشون میده یه حرفهایی میزنه که مثل تهمته وفقط از گذشته و اشتباهاتم میگه 2سال سرباز بوده و الان تموم کرده از وقتی تموم کرده دیگه برای من وقت نمیزاره به مشکلی هم که چندهفته پیش افتاد بیشترم فکر میکنم اون باعث اینکارهاش شده خانواده من میدونن حتی پدرم هم از اول میدونه که من با این آقاصبحت میکنم ولی چندهفته پیش من توو خوته تنها بودم و قرار بود برم خونه مادربزرگم این دوستم هم اومده بود طرفای خونه ما توی خیابون بود که دومادمون اومده بود این طرفا که اینو توو خیابون وقتی میرفت میدید که پیاده شده اینو زده بعد زنگ زده به خواهرم که اینو وقتی از خونه تون اومده بود بیرون دیدم بعد زنگ زده به پدرم هم و به پدرم هم نگفت که قضیه اینه و با این دعوا شده پدرم رو کشونده اونجا و باعث شده پدرم هم اینو بزنه ولی این درمقابل پدرم هم چیزی نگفت و بعد تلفنی زنگ زد و با مادرم حرف زد. 3 روز بود اصلا چیزی نمیگفت بعد دیگه رفته رفته اخلاقش و رفتارش عوض شد و اینکه الان 4 روزه باهاش حرف نمیزنم سراغی هم ازم نمیگیره و چند روز پیش چند بار بهم گفت که من نمیام دیگه خواستگاری تو دیگه به هیچ عنوان به خونه اون پدرت قدم نمیزارم میگه تو اگه منو دوست داری بدون خواستگاری بامن ازدواج میکنی (ولی من اصلا قبول نکردم گفتم تو یکبار بیا ندادن هر چی تو بگی ولی اون گفت دیگه نمیام خواستگاری تو)