ناراحتی همسرم از خانوادم

سلام. 

همسرم از خانوادم مدتهاست ناراحته، بخاطر بی توجهی ها، بی احترامی ها. چند بار به خانوادم گفته که  این مسایل آزارش میده ولی تغیر رفتار خاصی حاصل نشده، البته  معذرت خواهی که انگار از روی اجبار باشه انجام شده ولی بازم نتونستند تغییری توی رفتارشون ایجاد کنند و با شوهرم مثل غریبه ها برخورد میکنند. حالا دیگه شوهرم تصمیم گرفته خونه مامانم اینا خیلی کم بیاد، مثلا هفته ای ۱بار، در صورتیکه قبلا بیشتر میرفتیم چون خانواده همسرم شهرستان هستند و اینجا کسی رو نداره. حالا مامانم همش میپرسه چرا کم میاین؟ مدتیه حتی مهمونی هم باهاشون نمیریم، چون شوهرم دوست نداره همراشون جایی بره دیگه، در صورتیکه قبلا کلی مسافرت بردتشون و همه جا  همراشون میرفیم و خیلی محبت میکرد بهشون ولی متاسفانه خانوادم نمیدیدن این چیزارو و به مسایل ظاهری و کوچک گیر میدادن. حالا نمیدونم چیکار کنم؟نمیخوامم به مامانم بگم که هنوز ناراحتی ها توی دل همسرم هست که کم میایم، چون قبلا چندبار بهش گفتم همش میگه دیگه چیکار کنیم خودش کینه ای و... در صوتیکه اینجور نیست و شوهرم توی این ۳ سال ندیدم با کسی بحث یا حتی قهر داشته باشه. جوری شده که وقتی از اونجا برمیگردیم تا چند ساعت شوهرم عصبیه، میگه دست خودم نیست وقتی مامان تو میبینم همه بی احترامی هاش یادم میاد و عصبی میشم، در ضمن توی خونه ما هم صحبتی هم نداره، پدرم آدم ساکت و خنثی که کاری به هیچی نداره، و ۱برادر که ۱۱ سال از شوهرم کوچیکتره و تو فاز خودشه. در ضمن شوهرمم خیلی ناراحته از این مسایل چون همش میگه من یک تصویر دیگه از خانواده زنم توی ذهنم بود و مثل خانواده خودم میدیدمشون. 

لطفا کمکم کنید چیکار کنم؟ و آیا بچه دار شدن توی این شرایط به صلاحه؟