سلام.
من ۳ ساله ازدواج کردم. ازدواجم با شوهرم سنتی نبود و با علاقه زیاد ازدواج کردیم. از بعد از ازدواج رابطه جنسی من و همسرم خیلی متفاوت شد. اون گرما و شور اشتیاق سابق رو دیگه نداریم. البته زندگی راحتی نداریم و از همون اول ازدواج چالش های سنگین ما شروع شد.
من دوستش دارم و بهش وابسته هستم ولی واقعا دیگه عاشقش نیستم. بیشتر رابطمون شبیه مادر و فرزنده. شوهرم جذابیت های مردونه اش رو برام از دست داده. تصور ذهنیم ازش یه چاقالوی شکمو و خنگه که خیلی بی بخاره و هیچ صفت وحشتناکی نداره که منو اذیت کنه. در رابطه با من اصلا خرده شیشه نداره که بگم فلان جا بهم بدجنسی کرد یا از قصد و غرض من رو چزوند. واقعا دنبال آزار دادن من نیست. ولی بی تفاوته. کار خیلی خاصی واسه خوشحال کردنم نمیکنه. اگه ببینه حالم خوب نیست توجهش در این حده بگه چت شده. دو دفعه اگه جوابش رو ندم و خیر سرم بخوام خودم رو لوس کنم بیخیال میشه میره سراغ موبایلش یا کامپیوتر.
اگه به گوشش برسونن فلانی پشت سرت اینو گفته اونو گفته شاید اولش یه کوچولو ناراحت شه ولی پیگیری نمیکنه و کامل و سریع فراموش میکنه و به طرز خیلی باور نکردنی از ذهنش پاک میشه.
از اون مردهایی هستش که ظاهرش بیرون از خونه جذابه و متوجه میشم که خیلی خانوم ها ازش خوششون میاد. حتی صمیمی ترین دوستم. ولی بیرونش با خونه زمین تا آسمون فرق میکنه.
در خونه لخت میگرده خیلی بهداشت رو رعایت نمیکنه. یک سره دهنش میجنبه و میخوره . همش یا توو کامپیوتر سریال خارجی و طنز میبینه یا با گوشیش بازی میکنه.
به همون اندازه که احساس میکنم عاقل و زرنگه همون اندازه هم احمق و ساده است.
از لحاظ جنسی نسبت به سابق فوق العاده تنبل و سرد شده.
از اون دسته مردهایی هستش که قبل از ازدواج دوست دختر زیاد داشته و من همیشه دوست داشتم شوهرم با تجربه باشه.
خودش میگه مشکلات زندگی ما فقط و فقط به خاطر پوله.
چند وقتیه همش در ذهنم با یه شوهر خیالی دیگه زندگی میکنم.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید