2794

دخالت و اختلاف با مادر و خواهر شوهر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 131 بازدید

سلام. من از زمانی که عقد کردم بسیار تفاوت فرهنگی با خانواده همسرم داشتم که قبل از عقد خودشون رو نشون نمیدادند مثل اینکه تمام کادوهای عقد من رو مادرشوهرم برداشت و به مرور بیشتر متوجه اختلافاتمون شدم که همه این اختلافاتم زمینه سازشون مادرشوهر و خواهرشوهرم بود که خواهرشوهرم متاهله. خواهرشوهرم توی تمام کارهای من و همسرم دخالت میکرد و مادرشوهرم هم پشتیبانی میکرد اوایل مادرشوهرم دائم در گوش همسرم پچ پچ میکرد و بهش یاد میداد که زنت باید هر روز به ما سر بزنه و اگر سر نزد حتما باید زنگ بزنه که حالمون رو بپرسه و این باعث میشد که منو همسرم باهم بحث کنیم من هفته ای دوبار باهاشون رفت و آمد داشتم و همسرم دوران عقد بیشتر روزها پیش من بود و اونها گله میکردن مادرشوهر و خواهرشوهر من جوری همسرم رو پر کرده بودن که همسرم میگفت حتی برای انتخاب لباس و طلا هم باید نظر اونا باشه منم با بحث و دعوا با همسرم نمیزاشتم خانوادش نظراتشونو اجرایی کنن مادرشوهرم حتی آنقدر به خودش اجازه نظر میداد که حتی اجازه نمیداد سکه ای که من عیدی گرفتم رو بفروشم خواهرشوهرم دخالتاشو کم کم شروع کرد تا جایی که بهم دستور میداد به خانوادت بگو برای داداشم مثلا ریش تراش بخرن و مادرشوهرم هم میگفت حق داره و مثلا مهمون داشتن خواهرشوهرم بلند میگفت فردا زودتر بیا مهمون داریم و یا نیومدی خونه تکونی کنی منم هیج کدوم از اینکارها رو انجام نمیدادم و با همسرم بحثم میشد ولی نمیتونستم جواب خانوادش رو بدم تا اینکه من یه روز به همسرم گفتم که چرا کادوهای عقدمنو مامانت برداشت و سر همین موضوع دعوا کردیم و همسرمم از خونمون رفت و به مادرش زنگ زده بود که خواهرشوهرم گوشی رو برداشته بود و همسرم گفته بود به خواهرش که خسته شدم از این رسم و رسومات چرا کادوهای عقد و برداشتید و خواهرش زنگ زد خونه پدری من و بهم گفت چی گفتی به داداشم گفتم لزومی نداره با تو راجب این مسئله صحبت کنم داد زد زندگی داداشمو بهم ریختی و منم قطع کردم تا اینکه مادرم عصبانی شد و زنگ زد به خواهرشوهرم فحش داد و گفت پاتو از زندگی دخترم بکش بیرون و مادرشوهر و پدرشوهرم و شوهرم اومدن خونه پدریم و مادرشوهرم به من گفت تو بی تربیتی و کاملا حقو به دخترش داد و گفت دخترش باید راهنمایی کنه و اون صلاح زندگیه داداشو میخواد و گفت نباید تو مسائل خانوادگی مامان من دخالت کنه و مادرشوهرم و مامانم کلی دعوا کردن تا اینکه فردای اون روز منو همسرم با هم رفتیم دیدن خانوادش که دیگه قضایا ادامه پیدا نکنه وقتی رفتم خونشون با مادرشوهرم اصلا منو اهمیت ندادن و خواهرشوهرم برام قیافه گرفته بود و من بهش سلامم نکردم مادرشوهرم تا آخر تو خونشون با من هیچ حرفی نزد و وقتیم خداحافظی کردم سر تکون داد من اون لحظات توی خونشون بزور جلوی خودم رو میگرفتم که گریه نکنم به همسرمم بعدش گفتم که این رفتارو باهم کردن ولی همسرم گفت کاری نکردم و باهم بحثمون میشد من نزدیک به 3 ماه به این نحو رفتم خونشون همینطور تحقیرم کردن تا جایی که من دیگه واقعا بریدم و خسته شدم و با همسرم دعوا کردم و گفتم که دیگه نمیام خونتون دیگه نمیخوامت و مادرم و پدرم هم به همسرم گفتن تکلیف دخترمونو مشخص کن همسرمم برای اینکه زندگیمون از هم نپاشه قبول کرد که من نرم خونه خانوادش

خانوادش و من 3 ماه با خانواده همسرم قهر بودم و هیچکس سراغمو نگرفت فقط گفتن مگه چیکارش کردیم خودش اینجوریه و ما کاری نکردیم توی این 3 ماه رفتیم پیش یه روانشناس و با منو همسرم و خانواده همسرم صحبت کرد و بعد روانشناس به خانواده همسرم دوباره رفت و آمد کردم و با خواهرشوهرمم آشتی کردیم ولی با خواهرشوهرم صحبت نمیکردم و هم کلام نمیشدم ولی خواهرشوهرم دائم نظراتشو میداد و به همسرم میگفت فلان کارو کن و ... به من سلام نمیداد گاهی اوقات و دوباره باهم قهر کردیم و سلام و علیک هم نکردیم و اینکه من با مشکلات فراوان عروسیمو گرفتم و شب عروسی مادرشوهرم و خواهرشوهرم اصلا اهمیتم ندادن و حتی یک لحظه هم طرف من نیومدن و حتی با من خداحافظی هم نکردن شب عروسی کاملا عین غریبه ها و تمام کادوها و شاباش های عروسی رو برای خودشون برداشتن و مادرشوهرم گفت برای منه بعد عروسی مادرشوهرم دائم میگفت باید بچه بیارید و هرشب بیاید خونمون و دائم از طریق تلفن خونه چک میکرد که ما خونه هستیم اگر نبودیم زنگ میزد به گوشی و میگفت کجایید و من همچنان با خواهرشوهر بزرگم قهر بودم و اصلا خانواده شوهرم منو محل نمیدادن و یه روز پدر شوهرم خواست منو خواهرشوهرم رو آشتی بده و هردومون نخواستیم آشتی کنیم و خواهرشوهرم بهش فحش داد و گفت توام عین مادرتی و عین مادرت فکر میکنی و برو گمشو بیرون ما خیلی آدم حسابت کردیم فکر کردی کی هستی و اینکه منم به همسرم گفتم بریم خونمون من دیگه انقدر بی ادبی رو نمیتونم تحمل کنم و همسرم منو نبرد و گفت بمون و تا اینکه منو خواهرشوهرم آشتی کردیم و من گفتم که کینه هارو میندازم دور و باهاشون یک هفته خوب بودم ولی فحشای خواهرشوهرم روم تاثیر گذاشته بود و دائم جلوی همسرم توی خونه خودم گریه میکردم تا اینکه متوجه شدم مادرهمسرم دائم به همسرم مثل قبلش زنگ میزنه و بد منو میگه و فرمان میده چیکار کنه همسرم و مادرشوهرم خونه خواهرشوهرم که میرفت ما رو نمیبرد ولی میومد خونه ما اگر خواهرشوهرم نبود دعوا و قهر میکرد سر همین موضوع منو مادرشوهرم بحث کردیم و اون گفت تو باید از رسم و رسومات ما اطاعت کنی و منم قهر کردم و فقط عید بهشون سر زدیم و هیج رفت و آمدی دیگه نداریم اینم بگم منو همسرم خودمون مشکلی نداریم و فقط به خاطر مادرش و خواهرشه و همسرم منو دوستداره و بعد رفتن پیش روانشناس یکم اخلاقش بهتر شد و به حرفام گوش میده ولی همسرم اصلا نمیتونه از خودش در برابر خانوادش دفاع کنه و جلوشون رو بگیره چندین بار باهاشون صحبت کرده ولی اونا اهمیتی ندادن ولی خانواده همسرم هیچ تغییری نکردن و من موقع رفتن خونه اونها گاهی اوقات دستام میلرزه و حدود 5 ماه که جز عید که حدود نیم ساعت بهشون سر زدیم و خواهرشوهرم دوباره پشتشو به من کرد و مادرشوهرم باهام هم صحبت نشد و اینکه این دفعه من اصلا اهمیتشون ندادم و واقعا از دست رفتارهاشون خسته شدم چون رفت و آمد باهاشون جز دعوا و بحث چیزی نداره و اصلا اهمیت نمیدن و اکثر دعواهامون بین ما و مادرشوهرم سر خواهرشوهرمه .و اینکه مادرشوهرم میگه من عروس باید توی خونمون کار کنه بپزه بشوره و من بعد این حرفاش دیگه تو خونشون ظرفم نمیشورم و بین اقوام اعلام کرده که کاش دخترخالشون عروسش بود منو خوشش نمیاد .

به نظرتون من چطور رفتارکنم ؟ کجای کار من ایراد داشته ؟

اطلاعات تکمیلی

سن 21 جنسیت زن شغل دانشجو وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز

ایراد کار شما آنجاست که وارد بازی خانواده همسرتان شدید و اجازه دادید با رفتارهاشون شمارو کنترل کنند.

بهترین مقابله نادید گرفتن است.

تا اینجا با دعوا، اعتراض و دلخوری به خواسته خود نرسیده اید بنابراین از این به بعد نادیده گرفتن را امتحان کنید. و پذیرش 

حرف خود را بزنید اما توهین نکنید.

قاطع و یک بار مثلا بگویید من ظرف نمی شورم مهمان خانه شما هستم شما هم خانه من مهمان باشید اجازه نمیدهم ظرف بشویید، حالا هر چقدر حرف زدند، توهین کردند شما حد و مرز خود را معین کرده اید و دیگر لازم نیست وارد بازی موشک به موشک شوید (یعنی اونا می گویند منم میگم).

در گام بعدی به همسر خود گله نکنید اجازه ندهید رفتارهای آنها بر زندگی شما تاثیر گذارد تا میتوانید با آرامش، خونسردی و خوشحال و لذت بردن با همسرتان پادزهر این رفتارها باشید.

اگر لازم است در مورد مطلبی حرف بزنید با همسرتان حتما در آرامش و با منطق.

شما حق دارید از این رفتارها خشمگین شوید و ناراحتی کنید اما این خشم را از راه های دیگر تخلیه کنید و بعد با همسرتان صحبت کنید.

اصولی که گوینده باید توجه داشته باشد


 خلاصه حرف بزنید. در شرح مطالبی که باید بگویید جانب اختصار را رعایت کنید. به جنبه‌های مهم بپردازید. توصیه می‌کنم که از «قاعده دو جمله» پیروی کنید و به عبارت دیگر، صحبت خود را به دو جمله محدود کنید. اغلب اوقات می‌توان همه گفتنی ها را در دو جمله بیان کرد. با این روش از صحبت درباره مطالب خارج از برنامه که اغلب ایجاد تنش می کند، جلوگیری کنید.


 صریح و موجز حرف بزنید. از صحبت‌های مبهم و از کلی گویی بپرهیزید. مثلا بجای اینکه بگویید: " کاش منظم‌تر بودی.» بگویید «دلم می‌خواهد بعد از استفاده از حوله، آن را سرجای خود آویزان کنی.»


از توهین، تهمت و سرزنش بپرهیزید. در این خصوص بهتر است از «قاعده بی‌تقصیر بودن» استفاده کنید. «مسئله‌ای است که می‌خواهم با تو در میان بگذارم ببین می‌توانی به حل آن کمک کنی.» خود را در هیئت تعمیر کاری ببینید که می‌خواهد بدون هر گونه سرزنش پیچی را سفت یا شل کنید.


از زدن برچسب، مانند «شلخته»، «خود خواه»، یا «بی‌ملاحظه» و غیره خودداری کنید. این برچسب‌ها اغلب تعمیم مبالغه‌آمیز هستند و فضای صحبت را تیره می‌سازند. از آن بدتر، با ایجاد تکدر خاطر، فضای حاکم بر جلسه حل اختلاف را خراب می‌کنند.


 از مطلق گویی و استفاده از کلماتی مانند «هرگز» یا «همیشه» خودداری کنید. این واژه‌ها معمولا اشتباه هستند. به ندرت همسری را پیدا می‌کنید که «هرگز» کارش را درست انجام ندهد و یا «همیشه» در انجام کاری کوتاهی کند. با مطلق گرایی شرایطی فراهم می‌آورید که شما را از رسیدن به هدف باز می‌دارد.


حرفتان را بزنید و از انتقاد خودداری کنید. مثلا بجای اینکه بگویید «تو هرگز به من کمک نمی‌کنی» بگویید «اگر در شستن ظرف‌ها به من کمک کنی بسیار ممنون می‌شوم.»


 ذهن خوانی نکنید. احتمال اینکه ذهن خوانی اشتباه باشد زیاد است و در نتیجه زمینه عصبانیت همسرتان را فراهم می‌سازید. اگر فکر می‌کنید که همسرتان از شما دلگیر است بهتر است بگویید: «احساس می‌کنم از من دلگیر هستی.» در برخورد با باورهای خود بدانید که لزوماً با واقعیت‌ها روبرو نیستند و چه بهتر که از تحلیل روانشناسانه در باره انگیزه‌های همسرتان اجتناب کنید.


اصولی که شنونده باید رعایت کند


زمینه‌های توافق را پیدا کنید. ببینید با کدامیک از نکات مورد اشاره همسرتان موافق هستید، تا در نقش مخالف او ظاهر نشوید: «بله قبول دارم که اخیراً سرم خیلی شلوغ بوده است» «مثل اینکه معاشرت‌های اجتماعی من تو را ناراحت کرده است.»


مضامین منفی صبحت‌های همسرتان را ناشنیده بگیرید. بعید نیست که همسر شما در حالت دلخوری یا عصبانیت در بیان مسئله مبالغه کند. به علت عصبانیت توجه کنید و انتقادها و سرزنش‌ها را نادیده بگیرید.


 از خود سوال کنید. ممکن است گله و شکایت همسر شما برای خود او روشن باشد، اما شما از چگونگی آن آگاه نباشید. از خود بپرسید: «منظورش چیست؟ چه می‌خواهد بگوید؟»


 مطمئن شوید که منظور همسرتان را درک کرده‌اید. مثلاً به او بگویید: «فکر می‌کنم منظور تو این است که حاضر نیستی دخالت‌های مادرم را تحمل کنی.» یا «آیا منظورت این است که صورت حساب‌های بانک را من پرداخت کنم؟»


 اگر فکر می‌کنید که همسرتان منظور شما را آنطور که هست درک نکرده، در مقام توضیح برآیید. مثلاً بگویید: «خیلی دلم می‌خواست تو را ببینم. اما مجبور بودم کار اداره را تمام کنم.»


 از گفتن «متاسفم» ترسی به دل راه ندهید. روابط زناشویی ایجاب می‌کند که اگر خواسته و ناخواسته اسباب تکدر خاطر همسرتان را فراهم کرده‌اید، در مقام پوزش برآیید و تاسف خود را به اطلاع او برسانید.


سیاست داشته باشید، با آنها قطع رابطه نکنید. رفتار ناخوشایند آنها را با آرامش و خوشایند پاسخ دهید تا همسرتان ببیند و تفاوت ها را خود متوجه شود نه با حرف بلکه در عملکرد.


با صبوری و متانت خود می توانید آرامش زندگی تان را حفظ کنید. اجازه ندهید نهال عشق زندگی تان با ناآرامی ها آسیب ببیند.🌹🌹🌹

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha