2794

چطور رفتارهای گذشته همسرم رو فراموش کنم؟

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 290 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام. بنده پنج ساله ازدواج کردم روزهای اول ازدواجم همسرم به شدت بداخلاق شده بود و با هر محبت من اصلا رفتارش تغییر نمیکرد اینارو که میگم بغض میکنم بخدا رفتار و تیکه های خانوادش یک طرف سردی و بی محلی خودش یک طرف البته رابطه جنسیمون عالی بود و بی نقص اما نه از محبتی خبر بود نه دلسوزی اگر درد داشتم میگفت درد خودته باید بکشی اگر پریود میشدم به زور سمتم میومد دعوامون‌ میشد بغلش میکردم پرتم میکرد از گشت و گزارم هیچ خبری نبود در ماه شاید سه چهار روز میرفتم خونه بابام که اونم نباید از در بیرون میرفتم خونه خودمم حق بیرون رفتن نداشتم با خانواده شوهرم تو هی ساختمونیم تا اینکه حامله شدم بدترین حاملگی دنیا اگر ویار داشتم میگفت دروغ میگی کل تفریحم شد رفتن دکتر و اومدن اونم یا با مادرشوهرم یا مامان خودم اگر ضعف میکردم توی خیابون یه آبم نمیگرفت منم مغرور بودم هیچی ازش نمیخواستم بچم به دنیا اومد اما مشکل قلبی داشت روز اول رفت ان آی سی یو شروع کرد به بد و بیراه گفتن که خاله هات اومدن بچه چشم خورد توی کل شش ماهی که بچم پیشم بود انگار نه انگار باباشه دکترشو با بابام میبردم بعد شش ماه بچم فوت شد روزهای سختی داشتم تصورشم وحشتناکه فردای روز فوت پسرم این مرد از این رو به اون رو شد ولی همچنان زخم زبونهای خانوادش بود بهم محبت بی اندازه میکرد بغلم میکرد همیشه کنارم بود نازمو بیش از حد میکشید اما من انگار مرده بودم هیچکدوم به چشمم نمیومد همش میگفتم تو همون آدم سه سال پیشی. حامله شدم باز رفتارش عالی بود نمیذاشت یه لحظه ناراحت بشم امشب دعوامون شد سر حرف مادرشوهرم اومدم حرصمو خالی کردم سر شوهرم اون عصبانی شد و گفت من دوساله به گوه خوردن افتادم تو اون سه سالو ول نمیکنی

 تروخدا کمکم کنید چطور رفتارهای گذشتشو از ذهنم پاک کنم شوهرم خدارو شکر الان بی نظیره اما من نمیتونم همش یادم میوفته چی کشیدم سر بچم که حتی وقت جون دادنشم نبود نمیذاره باهاش خوب بشم کمکم کنید با چشم گریون مینویسم به خدا خواهرشوهرم پسرمو گاز گرفت گفتم نکن جاش میمونه مادرشوهرم گفت مگه از خونه بابات آوردی اومدم بالا اعصابم خورد بود اینم قسم بخدا من نشنیدم خودت جواب میدادی منم گفتم تو کاری کردی که الان اینجوری میگن و دعوامون بالا گرفت گفت چرا نمیذاری خوب بمونم من اون سه سال هرچی بود تموم شده چرا انقدر غر میزنی به خدا دست خودم نیست من بچم روی تخت بیمارستان بود حتی منو نمیبرد ببینمش تروخدا کمکم کنید دیشب شوهرم قسم خورد منم میشم مثل گذشته چیکار کنم که یادم بره و محبتهای شوهرم به چشمم بیاد و گذشته فراموش بشه


اطلاعات تکمیلی

سن ۲۱ جنسیت زن شغل خانه دار
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام خدمت شما و ممنون از اينکه مشکل تان را با ما در ميان گذاشتيد،
به سن خودتان و همسرتان اشاره ای نکرده ايد. در عين حال، در مورد مشکل تان، دو احتمال به نظر می رسد.
اول اينکه با توجه به سختی های زياد دوران بارداری اول و مشکلات پس از آن، ممکن است افسرده شده باشيد و اين افسردگی تا کنون ادامه پيدا کرده باشد. افراد در وضعيت افسردگی، نااميد و بدبين می شوند و دائم به گذشته فکر می کنند و نمی توانند از لحظه لذت ببرند. احتمال دوم اين است که انتظارات و نيازهای برآورده نشده ای از همسرتان داريد (غير از آنچه در مورد بارداری و زايمان اول بيان فرموديد) که حتی هنوز هم آنها را به زبان نياورده ايد و با بدرفتاری تان می خواهيد او را «مجازات» کرده باشيد. در صحبت هايتان اشاره فرموده بوديد که "من مغرورم و ازش حمايت نمی خوام..." اين جمله، بوی سلامت نمی دهد و بيمارگونه است. غرور هيچ ربطی به اين ندارد که ما خواسته هايمان را با ديگران مطرح نکنيم يا حمايت نخواهيم. اگر غرور را به عزت نفس تعبير می کنيد، معنايش اين است که به خودتان احترام بگذاريد و به خودتان و ديگران اجازه دهيد تا نيازهايتان را برآورده سازند. اما معنای غرور، سکوت کردن در برابر احتياجات خود نيست.
يادمان باشد که مبنای ازدواج، احساس نياز است. چون ما نيازهايی داريم که خودمان به تنهايی نمی توانيم همه آنها را برآورده نمائيم، با فرد ديگری ازدواج می کنيم تا با کمک يگديگر، بتوانيم نيازهای يکديگر را برطرف کنيم. همه آدم ها نياز دارند. اين، غير قابل انکار است و ربطی به "غرور" ندارد.
به هر حال، مشکل شما از هر يک از دو شکل کلی بالا که باشد، لازم است حتماً به مشاور يا روان شناس مراجعه بفرماييد و به صورت تخصصی مسئله تان راحل کنيد.

موفق باشيد.

تجربه شما

login captcha

سلام عزيزم. من کاملا تو را متوجه ميشم، من ارشد روانشناسی دارم، ولی فكر ميكنم تجربه بهتر از مدرک هست، من هم زمانی دچاره مشكل تو شده بودم ، فقط با يه چيز ميتونی به خودت و زندگيت كمک كنی و اونم گذشت هست به خاطر اينكه تو لايق آرامشی، به خاطر آرامش خودت ازش بگذر فكر كن اصلا اون يه شوهر ديگه بوده كه مرده، و الآن تو بايه نفر ديگه زندگی ميكنی، ميدونم سخته ولی شدنيه ، تو بگذر ببين زندگيت گلستان ميشه، به خاطر خدا و خودت بگذر ازش و به معنای واقعی ببخشش، اين رفتارهای اون زيبا بوده اگه تو اونا زيبا ببينی، كارهای اون پله ای بوده برای رسيدن تو به كمال، مطمئن باش خدا از ثانيه هايی كه زجر كشيدی نميگذره و همه ی اينها برای تو اجرهايی از طلا و كاخهای بهشتی شده و تو هيچ چيز را ازدست ندادی، اگه نگاه را عوض كنی و اين سختی هايی كه كشيدی را زيبا ببينی، اگه بدونی چقدر با كشيدن اين سختی ها پاک شدی و درجت بالا رفته دلت ميخواست بقيه ی زندگيت را هم به همون حالت قبلی بگذرونی، اين دنيا فانی و گذراست، تو ميتونی با گذشت حتی آدم شوهرها را هم از رفتارشون پشيمون كنی، مطمئن باش هر كس اشتباه رفتار ميكنه خودش ميدونه، و تو با گذشتت كوچيک كه نميشی هيچ ، ارزش و مقامت اول پيش خدا و بعد پيش خلق خدا به بالاترين درجه ميرسه، به اين ديد و اعتقاد برو جلو ديگه از همه چيز لذت ميبری. موفق و شاد و سلامت باشی

@anise

سلام انیسه جان یه دنیا ممنون از دلگرمیت باور کن حرفات خیلی بهم آرامش داد خواهر گلم مرسی که انقدر خوب منو درک کردی یه دنیا ممنون از اینکه وقتتو واسه من گذاشتی و راهنماییم کردی آبجی گلم از این به بعد سعی میکنم هرچی که نوشتی رو اجرا کنم برام دعا کن بتونم به آرامش برسم بازم ممنون دوست گلم😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖