2794

نحوه رفتار با خانواده همسر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 40 بازدید

سلام خسته نباشید

مرداد ماه پارسال ازدواج کردم همسرم از خانواده متدینی هست ولی از لحاظ فرهنگ و روابط اجتماعی بسیار بسیار ضعیفه البته کلا خودش شخصیت کم حرف و آرومی داره و این خیلی برام مشکله ساز شده انقدر روابطش با دیگران کم هست و آدمی نیست که توی یه جمع بشینه حرف بزنه مگر اینکه باهاشون چندین بار بخورد داشته باشه. خانواده همسر نمیدونم بگم خوب هستند یا خیر خانواده کاملا خنثی هستند با هیچ کدوم از فامیلشون رابطه ندارند پدر همسرم فامیلهای نزدیکش رو انکار میکنه و میگه نسبتی باهاشون نداریم در صورتی که دارند ولی قطع ارتباط اند.. اوایل ازدواجمون گه گُداری بهم سر میزدند ولی خیلی کم شاید ماهی یک بار بیشتر ما میرفتیم هر شب یا یک شب در میون. ولی از بعضی رفتارهاشون دلگیر شدم و به شوخی بهم کنایه مینداختند و این خیلی ناراحتم میکرد یا مسافرت که میرفتیم اگر باهاشون تماس نمیگرفتم پیامک میدادند و با کنایه صحبت میکردند که تماس نمیگیرید و... یک شب که خونشون بودیم یکی از خواهرشوهرام به شوخی شروع کرد به تیکه انداختن منم برای اولین بار جوابش رو با همون لحن شوخی دادم و کلا ازم دلخور شد و از پیشم بلند شد رفت و بعد از اون هر وقت میرفتم خیلی ارتباط سردی باهام داشت و اینکه حتی موقع رفتنم از جاش بلند نمیشد که باهام سلام علیک کنه انگار به زور مجبور بود یه سلامی کنه و خیلی دلم رنجید پیش خودم فکر کردم شاید چون هیچ وقت جوابشون نمیدادم الان براش هضمش سخت بود انتظار نداشت ولی دقیقا منم با لحن شوخی مثل خودش برخورد کردم بعد از اون رفتار رفت و آمدم خیلی کم کردم و اینکه همسرمم در جریان گذاشتم که همچین اتفاقی افتاد و خانوادت خودشون همه چی به من میگن عیب نداره ولی چون من یک بار جوابشون داد اینجور کردند 

 پدر شوهرم معذرت میخوام خیلی آدم دلقکی هست هیچ وقت به عنوان یه پدر شوهر قبولش ندارم تو جمع محبتش رو با زدن بروز میزده وقتی بهش دست میدم دستم رو انقدر فشار میده که انگشتام واقعا درد میگیره و یا وقتی دستش رو میبوسم گردنم رو سمت پایین فشار میده خیلی ناراحت میشم رفتارش اصلا مناسب نیست حتی زمانی که خونه پدریم میاد بابام رو نیشگون میگیره و یا موهای تنش رو میکنه مثلا میخواد شوخی کنه بارها خواستم به خانوادش بگم ولی بابام مانع شد با اینکه خیلی از این رفتار ناراحت میشد میگفت من احترامش رو به خاطر تو دارم پیرمردی که بلد نیست شوخی کنه اینجور ابراز میکنه چیزی بگی بچه هاش دعواش میکنند و دلش میشکنه عیب نداره.. و این رفتارهاش باعث شده هیچکس از خانواده م جدیش نگیرند..

 و یه مشکل دیگه که دارم بعد از اون دلخوری که پیش اومد من که رفت و آمدم کم شد خانواده همسرمم دیگه نیومدن فقط یکی دوبار اومدن بدون اون خواهر شوهرم.. و هیچ وقت سراغمون نمیگیرند حتی وقتی میان با اینکه شرایط مالیشون خوبه همیشه با دست خالی هستن در صورتی این توی خانواده ما خیلی زشته.‌ مادرشوهرم چند سالی هست که خواهرش  رو از دست داده و افسردگی داره و با شندین خبر بد افسرده شد که از طریق فامیلش بود و کلا بچه هاش ارتباطشون باهاشون قطع کردن حالا یا به دلیل اطلاع رسانیشون یا به خاطر اینکه توی حرفاشون متوجه شدم چون طرفدار دسته خاصی هستند دوست نداریم باهاشون رفت و آمد کنیم خیلی برام عجیب بود. متدین بودن فقط به نماز ، روزه و نذری و حجاب نیست انقدر خدا تاکید کرده به صلحه رحم ولی تا زمانی که دعوتشون نکنم خونه م نمیان پله های خونه م رو بهانه میکنند ولی اگر دعوت بشند حتما میان برام سواله که وقتی دعوت میشند مگه پله نداریم ؟ خواهر شوهرم دوست صمیمیم بود بعد از اون ارتباطمون قطع شد تا اوایل ماه رجب متوجه شدم داره یه جورایی باهام حرف بزنه ولی من زیاد رو ندادم که دوباره ارتباطمون به همون صمیمیت بشه عادی برخورد کردم بی احترامی نکردم ولی تصمیم گرفتم برای خودم مرز مشخص کنم که اونام متوجه شند و همه چیز بهم نگند.. الان یه مدتیه همسرم رابطه ش با خانواده م کم کرده و هر وقت دعوتمون میکنه بهانه میاره که نیاد.. نمیدونم شاید اشتباه از من بود که دلخوریم رو بهش گفتم ولی از اون جریان چند ماه طول کشیده.. من رفت و آمد میکنم ولی خیلی کمتر شاید ماهی ۳ یا ۴ بار اما نمیدونم چرا حس میکنم همسرم الان داره لج میکنه. حقیقتش میترسم که دوباره مثل قبل رفت و آمد کنم بهم بی احترامی بشه و اینکه زورم میاد چون اگر من تا ۶ ماه نرم مادرشوهرم یه زنگ به من نمیزنه که کجایی یا پدر شوهرم تمام شهرمون پیاده همه جا میره ولی به ما که میرسه میگه پام درد میکنه و هیچ وقت سراغمون نگرفتن ببینن زنده ایم مرده ایم نون داریم بخوریم نداریم.. منم وقتی میبینم انقدر بی عاطفه هستند پیش خودم میگم اگر من عروسم وطیفه دارم سر بزنم اونام به عنوان خانواده شوهر یه سری وظایف دارند چرا فقط من باید انجام وظیفه کنم واقعا الان که ارتباطم باهاشون کم شده آرامش دارم و نشخوار فکری ندارم اون موقع هر سری میرفتم حرص میخوردم که چرا فلان حرف بهم زدن هیچی نگفتم چرا تیکه انداختن چرا سرسنگین باهام بودن چرا با فلانی اینجور نیستند فقط با من اینجورند شاید ارتباط صمیمی و خودمونی  که از اول باهاشون داشتم باعثش شده که اونام خیلی چیزها رو نادیده بگیرند . لطفا راهنماییم کنید بگین چیکار کنم ؟


اطلاعات تکمیلی

جنسیت زن وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست خوبم

ممنون  که  مشکلتون رو با ما درمیون  گذاشتین


صحبت های طولانی شما نشون دهنده درگیری فکری زیادی هست که در این زمینه براتون پیش اومده


توجه داشته باشید که هر خانواده ای رسم و رسومی دارند ،برای رفت و آمدشون برنامه هایی دارند و فقط به این خاطر که باب میل شما نیست نمیشه بگیم کار اونها اشتباه هست


از طرفی شما به عنوان کوچکتر وظیفه دارید در حد معقول بهشون سر بزنید .و با ونها با احترام برخورد کنید ،در مورد اینکه اونها چه رفتاری میکنند و چقدر جویای احوال شما هستند زیاد اهمییت ندهید

با گذشت زمان هر دو طرف با هم سازگاری بهتری پیدا خواهید کرد

موفق باشید

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha