2794

جدایی به دلیل خیانت همسر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 162 بازدید

باسلام شوهر من نظاميه ٣٥سالشه. ده سال اختلاف سنی داريم، و الان نزديک به ده سال هم هست داريم زندگی ميكنيم

من و اين آقا چندسال پيش بخاطر خيانتشون و سردی رابطمون تصميم به جدايی گرفتيم ولی بخاطر يکسری مشكلاتی كه من از طرف خونوادم داشتم (ترس از حمايت نشدن يا نق زدن مامانم، آبروشون) تصميم گرفتم ببخشم و دوباره زندگيم رو بسازم. الان يک دختر پنج ساله دارم، اين آقا يک مدت بعد از زايمان، دوباره به كارهاش ادامه داد و شروع كرد باز به خيانت اما علنی كرد و به منم يه جورايی باج ميداد كه ميتونم اينكار رو كنم من شاهد خيانت هاش بودم ولی هيچ دم نزدم اعتراضی نكردم يعنی يكی دوبار خودزنی كردم ولی بی فايده بود هيچ چيزی تغيير نكرد و الان ميخوام ازش جدا بشم من از قبل بخاطر شرايط خونوادم ادامه دادم الانم ميگم بخاطر دخترم ولی ديگه كم آوردم نميتونم ادامه بدم مثل دوتا هم خونه ايم هيچ حرمتی بين مون نيست از رابطه جنسی هم هيچ لذتی نميبريم من كه نه ولی اون رو نميدونم بنظرم بيشتر بخاطر نيازه، من ديگه دوستش ندارم

الان يک هفته ست اومدم خونه بابام خيلی از آينده دخترم ترس دارم و عذاب وجدان كه من دارم آينده دخترم رو ازش ميگيرم با اين كارم، از يک طرف مامانم مدام درحال دلسوزی كه نه خرد كردن منه كه دخترت اگه با باباش بره كه ميشه توو سری خور اگرم با توو باشه بدبخته!!!!

من اگه مستقل باشم ميتونم دخترم رو به بهترين شكل بزرگ كنم اين رو توو خودم ميبينم ولی خونوادم نميزارن تنها زندگی كنم اينم واسم يه مشكل شده 

تورو خدا كمكم كنين من خيلی حالم بده. احساس سردگمی، سربار بودن، افسردگی، عذاب وجدان، ترس، تنفر 

كارم همش گريه شده، من بايد چيكار كنم؟


اطلاعات تکمیلی

سن 25 جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل درحال جدایی
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام خانم عزیز

خیلی متاثر شدم از اینکه خانم جوانی مثل شما چنین تجربه ای را داشته و متحمل سختیهای اینچنینی شده.

 از شرح حالی که دادید به نظر میرسد که خیلی ارزشها و حرمتها مابین شما و همسرتان از بین رفته متاسفانه. چه خوب بود که این ماندنها و مبارزه کردنها تنها و تنها بخاطر وجود ارزشمند خودت بود تا ترس از شکست و حمایت نشدنها. نکته مهم این است که همانطور که ازدواج فی نفسه ضامنی برای خوشبختی نیست و راه حلی برای همه سختیها و گشایشی برای مشکلات نیست، طلاق هم فی نفسه پایان مشکلات نیست. اینجا خودت و نقش خودت و تصمیماتی که میگیری، افکار و ترسها و نگرانیهای خودت بیشترین نقش را ایفا میکند. چه در شروع یک زندگی و چه در پایان دادن به یک ارتباط، این شما هستی که با شناخت بیشتر و درست از  توانمندیها و محدودیت هایت، میتونی نقش فعالانه تری را داشته باشی. شما الان یک مادر جوان هستی و یک الگو برای فرزندت. در نظر داشته باش که در هر شرایطی که قرار بگیری مهم تجربه حال خوب برای خودت هست اینکه خودت و احساست رو مثبت ارزیابی کنی و احساس رضایتمندی از خودت داشته باشی.

پیشنهاد من به شما این است که در صورت امکان با یک مشاور خانواده به طور حضوری جلساتی را داشته باشی و قبل از اتخاذ هر تصمیمی، خودت را بیشتر احیا کنی و در محیط خانواده و در حضور فرزندت کمتر راجع به ناراحتیها و همسرت و آینده صحبت کنی چرا که اینها نه تنها کمک کننده نیست بلکه اضطراب و ناراحتی بیشتری را برای خودت و دخترت به همراه خواهد داشت.

شما زن جوانی هستی و میتوانی آینده خودت را با توانمندیهایی که داری به خوبی بسازی که البته مستلزم همت و تلاش بیشتر خودت هست. تلاش کنی که به خودت تکیه کنی و استقلال فکری و مالی داشته باشی. اینکه خانواده راضی به تنها زندگی کردن شما نیستن شاید در شرایط فعلی برای شما بهتر هم باشد، چنانچه بخواهی فعالیتی داشته باشی، میدونی که جای دخترت امن هست و در مواقعی که حضور نداری خیالت از این بابت آسوده است. پس به خودت بیشتر اعتماد کن. چنانچه در این راستا سوالی داشتی یا نیاز به همفکری داشتی من در خدمت هستم.

امیدت به خدا و بعد به خودت باشه عزیزم🌹

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha