سلام عزیزم. اونچه گفتی فقط راجع به خانواده همسر بود و هیچ اطلاعاتی راجع به ایشون ندادی، بنا رو بر این میگذارم که مشکل اساسی در رابطه دو نفره شما نیست. همینطور که گفتی تفاوت فرهنگی مساله بسیار مهمی هست. ولی مساله مهمتر اینه که شما و همسرت همدیگه رو دوست دارید و یک فرزند نازنین دارید که قراره بر خلاف خانواده همسرت در یک محیط سالم بزرگ بشه. لازمه از طریقی خودت و همسر و فرزندت رو از سموم اون رابطه حفظ کنی. چطور؟ اطلاعات من از زندگی شما کم هست. لازمه روابط رو کم کنی؟ لازمه همه حرفها رو جدی نگیری و به تفاوتهای فرهنگی ببخشی؟ لازمه وارد بگو مگو نشی؟ لازمه راجع به اونها به همسرت گله گی نکنی و مسیر زندگی خانوادگی خودت رو ترسیم کنی؟ لازمه قضاوتشون نکنی و حتی درکشون کنی؟ .......
تنها هشداری که میتونم بدم اینه که اونها هرگز تغییر نخواهند کرد و هرچه بیشتر ذهنت رو به اونها و رفتارهاشون متمرکز کنی احتمال آسیب به زندگی خودت رو افزایش میدی.
به نظر میاد الگوی حمایت مالی گرفتن از زن در این خانواده وجود داشته. می دونم که خیلی عصبانی و دلگیری. از متنی که ارسال کردی به نظر میاد که قبلا از این حمایت مالی تا این حد ناراحت نبودی. ممکن هست تغییرات روحی بارداری و بعد از زایمان طاقتت رو کم کرده باشه. اگر احساس افسردگی داری در شهر خودت به روانپزشک مراجعه کن تا در شرایط تصمیم گیری برای آینده زندگیت با نهایت عقل و درایت و در شرایط نرمال روحی باشی. طلاق هم میتونه یک تصمیم باشه در بعضی شرایط. فقط مهمه که این تصمیم رو در شرایطی بگیری که بعدتر خودت رو سرزنش نکنی و پیش بینی تبعاتش رو کرده باشی. با توجه به وجود یک کودک در زندگیت این تصمیم بزرگ رو با همراهی یک روانشناس در شهر خودت بگیر. اونچه در مورد شکستن دل خواستگاران دیگرت گفتی باور درستی نیست. با آرامش و بدون فشار منفی چنین باورهایی یک تصمیم سنجیده و همه جانبه برای زندگی خودت و فرزندت بگیر.
با همسرم هم مشکل داریم. من میخوام از شوهرم جدا بشم. خیلی پشیمونم. هیچ وقت توو زندگیم اینقدر اشتباه نکرده بودم. از هیچ تصمیمم اینقدر پشیمون نبودم. از بچه داشتن اصلا پشیمون نیستم. حتی از انتخابم. اما رفتارهام که مدام دارم حمدیتش میکنم که اینقدر پر رو و بی مسئولیت و مفت خور شده . این ماه همینکارو کردم گفتم هر چی تو خونه هست درست میکنم . یه هفته هم رفتم خونه مامانم . چون میگفت تو لیست خرید میدی حقوق منو تموم میکنی. بهش گفتم این ماه که من لیست خرید ندادم ببینم چکار میکنی. امروزم میخوام ناهار درست نکنم حوصلش رو ندارم. روی درآمد من حساب میکنه . میگه تو برو شیفت تا ماشین رو عوض کنیم. بعد یک هفته هم که اومد دنبالم اولین کار گوشیم رو چک کرد ببینه چقدر پول توی کارتم هست . ازش متنفرم. جلو خانوادم همیشه باهام بد حرف میزنه سرد و با توهین . هزار بار ازش خواستم. با بدبختی رفتم بانک حساب برای بچم باز کردم چشم روشنی ها رو از چنگش دربیارم. البته اونایی که خونه مامانم بودم. ازش متنفرم. میدونم با بچمم مثل من رفتار میکنه. حسرت به دلش میذاره. دلم نمیخواد این پدرش باشه. برای دکتر بردن باید هر روز باهاش بجنگی. اینجام شهر کوچیک و مزخرفیه که من بخوام خودم برم. حتی برام یه خونه جدا نمیگیره. با ننه بابای بی فرهنگش تو یک ساختمونیم . به بهانه اینکه بدهی های بانکیش رو بده تا یک وام بزرگ بگیره طلاهام رو فروختم قبل زایمان. همه طلا کادو میگیرن بعد زایمانشون من تازه طلاهام رو دادم. ازش متنفرم. آویزون میشد تا طلاها رو بفروشه. تقصیر خودمم بود. جلوش نمی ایستادم. تمام طلاهام که پولشم خودم داده بودم با شبکاری تو این زندگی لعنتی فروختم. خدا لعنت کنه این مرد رو. دلم برای چشم روشنی های بچم میسوزه که خرج کرد. اتاق نداشتش. آینده مبهمش . بابای مفت خور بیشعورش که یا توو موبایله یا تلویزیون یا خواب. حقوقش هفته اول تموم میشه . از وقتی که تو بیمارستان گفتم برو خونه رفت و تا صبح خوابید یه زنگم نزد دیگه دلم ازش سرد شده . ازش متنفرم . باورتون میشه کارتم دستش بود تا قرون آخرش رو خرج میکرد حتی پول شارژم نمیذاشت تهش بعد سه چهار روز پشت سر هم باید بهش بگم من شارژ ندارم هی میگه یادم رفت. لباس برای عید اصن نخریدیم. هیچی. ازش متنفرم. از من فقط استفاده ابزاری میکنه. جدیدا هم که رفیق باز شده و تا یک شب مهمونی خونه همکارهاش. من پرستارم شوهرم معلم. یه ساله معلم شده خیر سرش . من ۲۶ سالمه اون ۳۰ سال . لردگان زندگی میکنم. با علاقه و با مخالفت خانواده ها ازدواج کردیم. پدر و همه دامادهاشون معتادن. مادرش و خواهرهاش با قالیبافی خرج خونه رو میدادن. من پدرم فوت کرده با مادر و برادر کوچیکترم زندگی میکردم. سه ساله ازدواج کردیم خیر سرمون. من داغون شدم تو این سه سال. فقط میگم این تقاص دل هایی است که شکستم . کسایی که دوستم داشتن و بهشون توجه نکردم. خواستگارهایی که الکی رد کردم.